سایت اصول دین


هدف از زندگی


دکتر رحمت الله قاضیان

هدف از زندگی.

در پاسخ اين¬که «هدف از زندگی چيست»، هر يک از مادّيّون و الهيّون دو پاسخ مختلف می¬دهند. از نظر مادّيون از آنجا که زندگی انسان و آفرينش او بی¬هدف است،خودش بايد برای زندگيش هدفی تغيين کند؛ ولی از نظر الهيّون هدف از زندگی همان هدفی است، که خداوند از خلقت انسان منظور داشته است و خود خداوند فرموده است: «ماخَلَقتُ الجنّ والاِنسَ الّا لِيَعبُدُونَ: من جن و انسان را جز برای عبادت خودم نيافريده ام». (ذاريات 56). اصولاً هرچه انسان به هدفی که خدا برای او معيّن کرده است، بهتر تحقّق بخشد، وجودش بامعناتر است.

از طرفی،اگر عالم آخرتی يعنی برگشت انسان به خدا نباشد، آفرينش جهان و انسان معنای خاصّی نخواهد داشت. به قول ناصر خسرو:

روزگار و چرخ و انجم سر به سر بازيستی گر نه اين روز دراز دهر را فرداستی

با اعتقاد به خدا، قواعد اخلاقی ثابت تحقّق پيدا خواهد کرد و التزام به قواعد اخلاقی موجب معنادار شدن زندگی می¬شود. اصولاً زندگی اصيل بدون پذيرش و التزام به اصول اخلاقی جهان شمول تحقّق پيدا نخواهد کرد.

فلسفه خلقت هم بدون پذيرش و باور به خدايی توانا و دانا و حکيم برای جهان بامعنا نخواهد بود. جهانی که بر اثر تصادف به وجود آمده باشد، چه معنايي دارد؟

در باره انسان هم تنها در صورتی زندگی او معنی عميق پيدا خواهد بود، که خدا انسان را برای نيل به هدف خاصّی آفريده باشد.

تصوّر غلط از خدا برای بعضی باعث شده، که بپندارند، اگر خدا برای ما غايتی تعيين کرده باشد، شأن ما نزول می¬کند؛ چنان¬که سارتر گفته است: اعتقاد به وجود خدا باعث از بين رفتن آزادی انسان می¬شود؛ چون خدا از قبل علم دارد، انسان در هرلحظه از حيات خود چه می¬کند؛ در صورتی که از نظر اديان الهی، انسان خليفة الله است؛ يعنی می¬تواند کار خدايي کند و با اختياری که خدا به او داده است، هر کاری که بخواهد انجام دهد.

در واقع بايد گفت: اين متفکّران غربی، در ذهن خدايي ساخته¬¬اند، آن¬گاه به بحث در باره آن پرداخته¬اند و گاهی در وجود او شک می¬کنند؛ در حالی که چنين خدايي اصلاً وجود ندارد؛ چنين خدايي جز تصّوّرات و توهّمات ذهن خودشان نيست.

آری، از آنجا که در فلسفه غرب، مباجث فلسفی مربوط به الهيّات از ضعف¬های بسياری برخوردارند، حتّیٰ اشخاصی که از هدف الهی در آفرينش انسان¬ها سخن می¬گويند، پاسخ شايسته و بايسته¬ای در اين باره ندارند.

از نظر بعضی از خود غربی¬ها هم، وجود و اعتقاد به خدا برای بشر نه فقط مضر نيست، بلکه بسيار مفيد و کارساز هم خواهد بود. چنان¬که از نظر «هاپ واکر» لازمه اعتقاد به موجود متعالی و خيرخواه که حاکم بر جهان است، صدق هشت مدّعای زير است:

1 ـ تبيين قانع کننده¬ای از منشأ و فوام جهان وجود خواهد داشت و ديگر وجود ما حاصل تصادف نخواهد بود؛ و ميان ما و جهان ارتباط منطقی وجود خواهد داشت.

2 ـ خير بر شر غلبه خواهد کرد؛ يعنی ما در مبارزه با بدی¬ها و شرور تنها نيستيم و خدا ياورر ماست.

3 ـ خدا دل¬نگران ماست، چون ما را دوست دارد. عشق او ما را پيش می¬برد. سکولاريسم فاقد اين احساس عشق جهانی است.

4 ـ برای اخلاقی بودن پاسخگو خواهيم بود. اخلاقی بودن را به سود خود تلقّی خواهيم کرد؛ ولی اخلاق سکولار در پاسخ به اين¬که چرا وقتی اخلاقی بودن به سود ما نيست، بايد اخلاقی عمل کنيم؟ پاسخی ندارد.

5 ـ عدالت بر جهان حاکم است و هرکس مطایق شايستگی اخلاقيش استحقاق دارد.

6 ـ چون همه انسان¬ها را خدا آفريده، همه خواهر و برادرند و ذاتاً ارزشی يکسان دارند.

7 ـ لطف و غفران الهی شامل حال همه ما می¬شود، خدا می¬تواند ما را نجات دهد.

8 ـ مرگ پايان همه چيز نيست و حيات پس از مرگ وجود دارد و ما به زندگی ادامه خواهيم داد و در جهانی بهتر يکديگر را باز خواهيم شناخت.

بنا بر اين، دنيای شخص خداباور بهتر از دنيايي است که خدا در آن وجود ندارد.

حتّیٰ از نظر بسياری از انديشمندان غربی نظير «کيت وارد» نه فقط اعتقاد به خدا لازمه معناداری زندگی است، بلکه پذيرش دين نيز امری ضروری برای معنای زندگی است. از نظر وی دين مشکلات زندگی بشر چون رنج، مرگ، اضطراب و افسردگی در دين حل می¬شود. در دين پرسش¬های حياتی و سرنوشت ساز بشر بيان می¬شود؛ از جمله: چگونه می¬توان به بهترين وجه با مشکلات زندگی دست و پنجه نرم کرد؟ يک زندگی ارزشمند چه نوع زندگی است؟ در زندگی به چه چيزی می توان اميدوار بود؟

«کيت ول اسميت» هم در کتاب «معنا و غايت دين» معتقد است دين يک نظام اعتقادی ارائه می¬دهد، که در آن يک واقعيّت نهايي وجود دارد، که در ارتباط با آن، زندگی بشر به هدف حقيقت خود می¬رسد و زندگی معنای واقعيش را به دست می¬آورد.

مباحث اين فصل برگرفته از کتاب «آری گويي به زندگی نوشته «عبدالله نصری» می¬باشد.


کتاب خدا شناسی

دکتر رحمت الله قاضیان