عارف و صوفي.
زهد و تقوا مقدّمه¬ي وصول به حقّ: زاهدان اوّليّه برآن بودند، كه زهد به معناي حقيقي آن با هر تمايل نفساني و شخصي، مغايرت دارد؛ بلكه هدف زاهد راستين بايد اين باشد، كه رضايت و محبّت خدا را بدون انتظار ثواب و پاداشي از او جلب نمايد. همين اصل محبّت بود كه عرفاي بعدي به آن تشكّل دادند و از آن به «عشق» تعبير كردند. و آن¬گاه برآن شدند، كه هرگاه شخص رياضت و مجاهدت نمايد و به ذكر و ياد خدا پردازد، به تدريج دلش چون آينه پاك و صاف مي-گردد؛ به طوري كه مي¬تواند به كشف و الهام فردي نائل گردد؛ يعني مطالبي از قرآن كريم و احاديث بفهمد، كه ديگران نمي¬فهمند.
صوفي و عارف: واژه¬ی صوفي از نيمه¬ی اوّل قرن دوّم متداول گرديد، ولي عرفان از قرن سوّم به بعد رواج يافت. هرچند اين دو واژه معمولاً مرادف¬اند؛ ولي كاربرد متفاوت دارند، از جمله عارف بيشتر جنبه¬ نظري دارد و صوفي بيشتر جنبه¬ی عملي.
تفاوت ديگر اين¬كه تصوّف يك طريقه و روش زاهدانه است بر اساس كناره¬گيري از دنيا و تزكيه¬ی نفس براي وصول به حقّ و سير به كمال؛ امّا عرفان ـ به ويژه عرفان نظري ـ يك مكتب فكري متعالي و عميق براي شناختن حقّ از راه اشراق و كشف و شهود است.
از آنجا كه اشخاصي همچون حسن بصري، مالك دينار و ابراهيم ادهم بوده-اند، كه در تاريخ به نام صوفي معروف بوده¬اند و اشخاصي هم نظير ملّاحسينقلي همداني، ميرزا جواد آقا تبريزي، علّامه¬ طباطبايي و امام خميني بوده¬اند، كه عارف بوده¬اند نه صوفي، مي¬توان گفت: بين عارف و صوفي عامّ و خاصّ من وجه است، يعني بعضي عارف¬اند و صوفي نيستند، بعضي صوفي¬اند و عارف نيستند و بعضي هم صوفي¬اند و هم عارف، نظير محي¬الدّين عربي، مولوي و خواجه عبدالله انصاري.
عرفان به معني شناخت است و در اصطلاح به معرفت و شناخت قلبي گفته می¬شود، که با كشف و شهود براي انسان حاصل مي¬شود و كشف و شهود هم خود بر اثر سير و سلوك از طريق رياضت و مجاهدت با نفس از دريافت¬هاي باطني حاصل مي¬شود.
به طور خلاصه مي¬توان گفت: عارف به كسي اطلاق مي¬شود كه آن¬چنان منجذب خدا شده باشد كه جز او هر چه را كه هست از ياد برد و تنها با او باشد و جز خدا چيزي را دوست نداشته باشد و از کسی جز خدا اطاعت نكند، و اگر از كسي چون پيامبر، امام، عالم، پدر، مادر و... هم اطاعت مي¬كند، بدان جهت است، كه خدا بدان امر فرموده است.
در مورد عارف و صفاتش بيانات متفاوتي هست، که همه يک چيز را بيان می¬کنند.
حضرت صادق (ع) فرمود: عارف از لحاظ تشخص ظاهرى و بدن با مردم است، ولى قلب او هميشه با خداست، و هر گاه، قلب او از خداوند متعال يك آنى غفلت كند: هر آينه مىميرد از جهت اشتياق پيدا كردن به سوى او.و عارف امين است براى ودايع الهى، و خزينه است براى اسرار او و معدن است براى انوار او و راهنماى رحمت اوست براى خلق، و مركب علوم اوست، و ميزان فضل و عدل او مىباشد. او بىنياز است از مردم و از مقاصد ومطلوبهاى دنيوى و از دنيا، و مونسى براى او به جز پروردگار متعال نيست.و نطق و اشاره و نفس كشيدن او به سبب او و براى او و از او و با او مىباشد.پس او در روضهها و محيط قد است و پاك پروردگار قدوس حركت و آمد و رفت مىكند، و پيوسته از لطائف فضل و كرم او توشه گرفته و استفاده مىنمايد.و معرفت ريشه و پايه است براى ايمان، و ايمان فرع و شاخهاى است از او. (مصباح الشّریعه، باب 95، ص 433، ترجمه مصطفوی، گنجینه روایات نور)
«ملّاصدرا» گويد: عارف كامل كسي است كه منزل به منزل طيّ مراحل كند و با آشنايي كامل از هر منزلي و هر مرتبه¬اي از منازل و مراتب وجود را در قوس نزول و صعود طيّ كند و به حضرت معبود كه علم مطلق و عقل مطلق است راه يابد.» (شواهد الرّبوبيّه، ص 56)
علّامه¬ی طباطبائي مي¬فرمايد: عرفاكه خود را از همه كنار كشيده و همه چيز را فراموش كرده¬اند و در اثر اخلاص و بندگي، همه¬ی قواي خود را متوجّه عالم بالا ساخته، ديده به نور پروردگار پاك روشن كرده¬اند و با چشم واقع¬بين حقايق اشياء و ملکوت آسمان و زمين را ديده¬اند. زيرا در اثر اخلاص و بندگي به يقين رسيده-اند و در اثر يقين، ملكوت آسمان و زمين و زندگي جاوداني جهان ابديّت، برايشان مكشوف شده است.» (شيعه در اسلام، ص 101)
«ملّا صدرا» در كتاب «ايقاظ النّائمين» تفاوت¬هاي فلاسفه وعرفا و مشايخ را چنين توجيه كرده است: «بزرگان مشايخ و عرفا به وسيله¬ی قلبِ بدون زنگار و شائبه و فطرت پاك و توجّه خالصانه به درگاه باري تعالي و خاكساري و فروتني و دقّت كامل به عنايات الهي و توبه و انابت به درگاه احديّت، به مقام معرفت عرفاني و شهود نائل شده¬اند.
«ابن سينا» گويد: عارف كسي است كه فكرش همواره متوجّه قدس جبروت باشد. (اشارات، مقامات العارفين)
«امام خميني» مي¬فرمايد: عارف قلب خود را پذيراي هر صورتي كه محبوب بر او وارد سازد، قرار دهد و هيچ فعليّت و صورتي جز آن را طلب ننمايد. (شرح دعاي سحر، ص 13)
«برتراندراسل» مي¬گويد:
«اهل عرفان در همه¬ی موارد يك خصيصه¬ی اخلاقي دارند و آن اين است كه خشم و تعرّض را طرد مي¬كنند و به طيب خاطر مي¬پذيرند، كه تقسيم جهان به دو اردوي دشمن، يعني خوبي و بدي، حقيقت ندارد. اين طرز نگاه نتيجه¬ی مستقيم ماهيّت كيف و حال عرفاني است. با احساس وحدتي كه در اين حال دست مي¬دهد، احساس صلح كلّ نيز همراه است. حتّيٰ شايد بتوان گفت، كه چه بسا همين احساس صلح است، كه تمامي دستگاه عقايد مرتبطي را كه تشكيل دهنده¬ی نظريّه¬ی عرفان است، پديد مي¬آورد؛ چنان¬كه در عالم رؤيا هم احساس مُوجد اعتقاد مي¬شود. (عرفان و منطق، ص¬50)
«استاد سيّد جلال الدّين آشتياني» مي¬گويد:
«مبدأ افكار عرفاي اسلامي، چه در عرفان نظري (بيان و تحقيق معارف مربوط به مبدأ و معاد و ترتيب موجودات و نحوه¬ صدور اشياء از مبدأ وجود و كيفيّت عود مظاهر وجودي به حقّ اوّل و بيان نشآت بعد از موت) و چه در عرفان عملي (تحقيق در مراحل سلوك و آنچه سالك را از حضيض ناسوت به مقام احديّت و بالاخره فنا در حقّ و بقاء به او مي¬رساند) شريعت اسلام است. مبناي عرفاي اسلامي در اين دو قسم از معارف به كلّي ممتاز از مباني حكماي مشّاء و اشراق است. و اين برتري چنان عيان است كه هركس مختصر اطّلاعي از علم فلسفه و عرفان داشته باشد، به اين حقيقت پي مي¬برد.» (شرح مقدّمه قيصري، ص 38)