ورود اهل بيت (ع) به مدينه.
چون نعمان بن بشير طبق دستور يزيد اهل بیت (ع) را به مدينه رساند، فاطمه دختر اميرالمؤمنين (ع) به خواهرش زينب (س) گفت: اين مرد به ما احسان كرد، خوب است چيزي به او بدهيم. پس دست¬بند و دو بازوبندي كه با آن¬ها بود براي نعمان فرستادند و از كمي آن عذرخواهي نمودند. او آن¬ها را برگرداند و گفت: «به خدا قسم، به شما احسان نكردم مگر براي خدا و قرابت شما با رسول خدا (ص). (طبري 3074) (ارشاد 2/126)
خبر بشير: چون اهل بيت (ع) به مدينه رسيدند، امام سجّاد (ع) در محلّي فرود آمد و خيمه¬ها برافراخت و به بشير بن جذلم كه از ملازمين ركاب بود فرمود: «اي بشير، خدا پدرت را رحمت كند، او مردي شاعر بود، تو نيز بهره¬اي از صنعت پدر داري؟» عرض كردم: «بلي، يابن رسول الله.» فرمود: «پس برو داخل مدينه شو و شعري در مرثية ابوعبدالله بخوان و مردم مدينه را از شهادت او و آمدن ما آگاه كن.» بشير بعد از خواندن اشعاري فرياد برآوردم: «اي مردم، اينك علي بن¬الحسين (ع) با عمّه¬ها و خواهرها به نزديك شما رسيده¬اند و در ظاهر شهر شما رحل خويش افكنده¬اند و من پيك ايشانم به سوي شما و شما را به حضرت او دلالت مي¬كنم.»
بانگ بشير هم¬چون نفخة صور عرصة مدينه را صبح نشور ساخت. زن¬ها با پاهاي برهنه بيرون دويدند و صدا به ناله و زاري بلند كردند و به سوي اهل بيت (ع) شتافتند. بشیر گوید: وقتي برگشتم ديدم اطراف خيمة امام سجّاد (ع) چنان جمعيّت بود كه مجال راه رفتن نبود.... پس حضرت سجّاد (ع) با دست مبارك اشاره فرمود كه لختي ساكت باشيد. چون مردم ساكت شدند، بعد از حمد وثناي الهي فرمود: «اي مردم، ابوعبدالله كشته شد و زنان و فرزندان او اسير شدند و سر مباركش را بر نيزه كردند و در شهرها گردانيدند. با ما چنان رفتار كردند كه با اسيران ترك و كابل كنند، بدون آن¬كه مرتكب جرمي شده باشيم. پس اهل بيت آهنگ مدينه كردند و چون نظرشان بر مرقد منوّر رسول خدا (ص) افتاد، فرياد بر كشيدند: «واجدّاه، وامحمّدا، حسين تو را كشتند، و اهل بيت محترمت را اسير كردند، بدون آن¬كه بر صغير وكبير رحم كرده باشند.» (لهوف 256)
سوگواري امام سجّاد (ع) : امام صادق (ع) فرموده: امام سجّاد (ع) چهل سال بر پدر بزرگوارش گريست و در اين مدّت روزها روزه داشت و شب¬ها به عبادت قيام داشت و غلام آن حضرت هنگام افطار آب و طعام حاضر مي-كرد و در پيش آن جناب مي¬نهاد و عرض مي¬كرد: «بخور اي مولاي من.» حضرت مي¬فرمود: «قُتِلَ ابْنُ رَسُولِ اللهِ جَائِعاً، قُتِلَ ٱبْنُ رَسِولِ اللهِ عَطْشاناً» يعني من چگونه آب و طعام بخورم؛ و حال آن¬كه پسر رسول خدا (ص) را با شكم گرسنه و لب تشنه شهيد كردند.... غلام امام سجّاد (ع) گويد: روزي به آن حضرت عرض كردم: «اي آقاي من، وقت آن نشده كه اندوهت تمام شود و گريه¬ات كم گردد؟» فرمود: «واي بر تو، يعقوب پيامبر (ص) دوازده پسر داشت. حق تعالي يكي از پسرانش را از نظرش غايب كرد، از حزن و اندوه آن پسر موي سرش سفيد گرديد و پشتش خميده شد و چشمش از بسياري گريه نابينا گرديد؛ و حال آن¬كه پسرش در دنيا زنده بود؛ ولی من به چشم خود پدر و برادرم را با هفده تن از اهل بيتم كشته و سر بريده ديدم، پس چگونه حزنم به غايت رسد و گريه¬ام كم شود؟» (لهوف 270)
گفته¬اند: بعد از شهادت امام حسين (ع) يك زن از زنان بني¬هاشم خضاب نكرد و سرمه نكشيد و شانه نزد و در خانه¬هاي ايشان دود از مطبخ بلند نشد، تا پنج سال بعد كه عبيدالله بن زياد كشته شد و سر نحس او را مختار براي امام سجّاد (ع) فرستاد. (منتهي¬الآمال 1/336)
مرجانه مادر ابن¬زياد، وقتي خبر قتل امام حسين (ع) را به دستور پسرش شنيد، به پسرش گفت: «يا خَبِيثُ، قَتَلْتَ ٱبْن رَسُولُ اللهِ (ص)؛ وَاللهِ لاتَرَي ٱلجَنَّةَ اَبَدًا: اي عنصر ناپاك، فرزند پيامبر خدا (ص) را كشتي، به خدا، هرگز بهشت را نبيني. (تذكرة سبط ابن¬جوزي، ص 259)
عمرسعد چون برجماعتي مي¬گذشت از او روي مي¬گرداندند، و هر¬گاه داخل مسجد مي¬شد، مردم از مسجد بيرون مي¬شدند، لاجرم ملازمت منزل اختيار كرد تا به قتل رسيد. عمرسعد پس از واقعة كربلا مي¬گفت: « هيچ مسافري بدتر از من به خانة خود برنگشته، رحم نزديك را قطع كردم و مرتكب گناهي بزرگ شدم. (اخبارالطّوال 306)