سایت اصول دین

وحي

دکتر رحمت الله قاضیان

وحي.

اقسام معرفت بشري

بشر از سه راه به جهان و هستي آگاهي مي¬يابد: حسّ، عقل و دل.

1 ـ حسّ¬آگاهی: حسّ¬آگاهی يا مشاهده و تجربه، ادراكاتي است، كه از طريق حواس ظاهر و تجربه چون ديدن، شنيدن، لمس¬کردن، بوييدن و چشيدن، براي بشر حاصل مي¬شود. امروزه بشر با اختراع تلسکوب، ميکرسکب، لابراتوار، آزمايشگاه و... ادراکات حسّی و تجربی خود را بسيار وسيع¬تر کرده است.

2 ـ خردآگاهی: خردآگاهی يا استدلال، ادراكاتي است، كه از طريق عقل و تفكّر و استدلال براي بشر حاصل مي¬شود. بدين معنی که بشر به کمک عقل و انديشه از يک رشته مقدّمات معلوم، قوانينی کلّی خارج از حسّ را کشف می¬کند.

3 ـ دل¬آگاهی: دل¬آگاهی، ادراكي است ناگهانی و گاهی حتّيٰ بدون مقدّمه و انديشه¬ قبلی وراي حسّ و عقل كه براي بعضي از افراد برجسته¬ي بشري كه روشن¬بيني خاصّي دارند، حاصل مي¬شود. امروزه روان¬شناسی الهام را به صورت يک واقعيّت پذيرفته است.

براي توضيح اين مطلب گوييم: موجودات جهان دو قسم¬اند: عالم حسّ‌ كه با حواس قابل درك است و عالم غيب كه از حواس ما پنهان ¬است. ولي ممكن است، انسان در اثر عبادت و رياضت، درك و ديد تازه¬اي پيدا كند، به نحوي كه پرده¬ها از مقابل او كنار روند و قسمتي از جهان غيب را مشاهده كند و بعضي حقايق جهان غيب را با چشم دل و گوش جان همچون مشاهده¬ي حسّي بلكه قوي¬تر ادراك كند.

چنان¬كه «قرآن¬كريم»‌ مي¬فرمايد: «كَلَّا، لَو تَعلَمونَ عِلمَ اليَقينِ، لَتَرَوُنَّ الجَحيمَ:‌ چنين نيست، اگر علم¬اليقين داشته باشيد، دوزخ را با چشم خود مي¬بينيد.» (تكاثر 102/6 و 5)

و قرآن كريم‌ در مورد حضرت ابراهيم (ع) مي¬فرمايد: «كَذالِكَ نُرِيَ اِبراهيمَ مَلَكوتَ السَّماواتِ وَالاَرضِ وَ لِيَكونَ مِنَ الموقِنينَ:‌ اين چنين ملكوت آسمان¬ها و زمين را به ابراهيم نشان داديم، تا اهل يقين گردد.» (انعام 6/75)

و نيز قرآن كريم‌ در مورد اين¬كه پيامبر اكرم اسلام (ص) ‌ فرشته¬ي وحي را شهود كرده، فرموده: «ماكَذَبَ الفُؤادُ مارَأي؛ اَفَتُمارونَهُ عَلي مايَريٰ؛ وَ لَقَد رَآهُ نَزلَةً اُخري، عِندَ سِدرَةِ المُنتَهى: قلب او (پيامبر) در آنچه ديد هرگز دروغ نگفت. آيا با او در باره¬ي‌ آنچه ديده، مجادله مي¬كنيد؟ و قطعاً بار ديگر هم او را نزد سِدرةُ المنتهي مشاهده كرد. (نجم 14 ـ 11)

و يعقوب (ع) در سرزمين كنعان بوي پيراهن يوسف (ع) را كه براي وي مي¬آوردند، احساس كرد: «لَمّا فَصَلَتِ العيرُ قالَ اَبوهُم اِنّي لَاَجِدُ ريحَ يوسُفَ لَولا اَن تُفَنِّدونِ:‌ هنگامي كه كاروان (از سرزمين مصر با پيرهن يوسف) جدا شد، پدرشان (يعقوب)‌ گفت: من بوي يوسف را احساس مي¬كنم، اگر مرا به ناداني و كم عقلي نسبت ندهيد.» (يوسف 12/94)

و قرآن كريم در مورد حضرت مريم (س) مي¬فرمايد: «فَاتَّخَذَت مِن دونِهِم حِجابًا فَاَرسَلنا اِلَيهَا رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَرًا سَوِيًّا:‌ مريم ميان خود و آن¬ها پرده¬اي افكند. پس روح خود را به سوي او فرستاديم و او در شكل انساني خوش¬اندام بر او ظاهر شد.» (مريم 19/17)

و در منابع مختلف اسلامي در مورد مجرمان و مؤمنان هر دو آمده است كه در آستانه¬ي مرگ حالت شهودي به آن¬ها دست مي¬دهد، كه فرشتگان يا ارواح مقدّس اولياي خدا را مشاهده مي¬كنند؛ در حالي كه اطرافيانشان آن¬ها را ادراك نمي¬كنند.

روايات فراواني از ائمّه¬ي اهل بيت (ع)‌ رسيده است، كه اعمال بندگان بر پيامبر و امامان معصوم (ع) عرضه مي¬شوند‌ و آن¬ها با ديدن اين اعمال،‌ اگر معصيت كرده باشند ناراحت مي¬شوند‌ و اگر اطاعت كرده باشند خوشحال مي¬گردند. (كافي، جلد 1 ‌ باب عرض الأعمال)

چنان¬كه «مولوي» در اين زمينه گويد:

گر تو را از غيب چشمي باز شــد با تو ذرّات جهان همراز شــــد

نطق آب و نطق خاك و نطق گِل هست محسوس حواس اهل دل

اين همان مطلبي است، كه در غزوه¬ي خندق به پيامبر اكرم (ص) دست داد و فرمود: من در ميان جرقّه¬هايي كه از اصابت كلنگ با سنگ برخاست،‌ ديدم كه قصرهاي يمن و كسرا و قيصر به دست شما افتاد.

و نيز چون نجاشي مرد، پيامبر اكرم (ص) در مدينه جنازه¬اش را با چشم دل مشاهده فرمود‌ و آن¬گاه با اصحاب بر جنازه¬ي وي نماز خواند. (سيره¬ي ابن¬هشام 1/166)

و «اميرالمؤمنين (ع)»‌ فرموده: روزي در يكي از باغات فدك بودم، ناگهان زن بيگانه¬اي ديدم، كه بي¬پروا وارد شد وگفت: فرزند ابوطالب،‌ حاضري با من ازدواج كني تا خزاين زمين را به تو نشان دهم و در تمام عمر و بعد از آن براي فرزندانت ثروت داشته باشي؟ گفتم: تو كيستي، تا تو را از خانواده¬ات خواستگاري كنم؟ گفت:‌ من دنيا هستم. به او گفتم: برگرد و همسري غير از من انتخاب كن. (پيام قرآن آيت الله مكارم 1/270)

چگونه پرده¬ها كنار مي¬روند؟

بنا بر آنچه كه از اخبار برمي¬آيد، قلب و روح آدمي همچون آيينه¬اي است، كه بر اثر غبار معصيت و سوء اخلاق كارايي خود را كه انعكاس حقايق است، از دست مي¬دهد؛ ولي هرگاه شخص معصيتي نكرده باشد و يا اگر كرده آن را با آب توبه بشويد، حقايق جهان غيب بر آن پرتوافكن مي¬شوند، تا آنجا كه محرم اسرار ¬گردد و به حقايق عالم آگاه شود.

چنان¬كه در حديثي «پيامبر اكرم (ص)»‌ مي¬فرمايد:‌ «لَولَا اَنَّ الشَّياطينَ يَحومونَ اِلي قُلوبِ بَني¬آدَمَ، لَنَظَروا اِلَي المَلَكوتِ: هرگاه شياطين دل¬هاي فرزندان آدم را احاطه نكنند، مي-توانند به جهان ملكوت نظر افكنند.» (بحارالانوار 70/59)

و در حديثي ديگر آن حضرت (ص) مي¬فرمايد: «لَيسَ العِلمُ بِكَثرَةِ التَّعَلُّمِ، وَ اِنَّمَا العِلمُ نُورٌ يَقذِفُهُ اللهُ في قَلبِ مَن يُحِبُّ. فَيَنفَتِحُ لَهُ‌ وَ‌ يُشاهِدُ الغَيبَ وَ يَنشَرِحُ صَدرَهُ، فَيَتَحَمَّلُ البَلاءَ. قيلَ يا رَسولُ اللهِ، وَ هَل لِذالِكَ مِن عَلامَةٍ؟‌ قالَ: اَلتَّجافي عَن دارِالغُرور وَالاِِنابَةُ اِلي دارِالخُلودِ وَالاِستِعدادُ لِلمَوتِ قَبلَ نُزولِهِ: علم به كثرت تعليم نيست؛ بلكه نوري است كه خدا در قلب كساني كه دوست دارد مي¬افكند و به دنبال آن درهاي قلب گشوده ¬شد‌ه و غيب را مي¬بيند، سينه¬ي او گشاده مي¬گردد و در برابر بلايا و آزمون¬هاي الهي مقاوم مي-شود. كسي گفت: اي رسول خدا، اين نشانه¬اي دارد؟ فرمود: نشانه¬اش بي¬اعتنايي به دنيا و توجّه به آخرت و آمادگي براي مردن (با اعمال صالح) قبل از نزول آن است.» (پيام قرآن آيت¬الله مكارم 1/273)

چنان¬كه «ذعلب يماني» از علي (ع) پرسيد:‌‌ هَل رَاَيتَ رَبُّكَ، يَا اَمِيرَالمُؤمِنينَ؟ فَقال:‌ اَفَاَعبُدُ مالااُري؟‌ فَقالَ:‌ وَ كَيفَ تَراهُ؟ فَقالَ:‌ لَاتَدرِكُهُ العُيونُ بِمُشاهِدَةِ العَيانِ؛ وَ لكِن تُدرِكُهُ القُلوبُ بِحَقايِقِ الاِيمانِ: آيا پروردگارت را ديده¬اي، اي اميرمؤمنان؟ فرمود: آيا چيزي را كه نبينم مي¬پرستم؟ عرض كرد: چگونه او را مي¬بيني؟ فرمود: چشم¬ها با مشاهده¬ي حسّي او را درك نمي¬كنند؛ بلكه دل¬ها با حقايق ايمان او را درمي¬يابند.» (نهج البلاغه، خطبه¬ 179)

و امام علي (ع) در خصايص امام و حجّت خدا مي¬فرمايد:‌«... هَجَمَ بِهِمُ العِلمُ عَلي حَقيقَةِ البَصيرَةِ‌ وَباشروا روحَ اليَقينِ وَاستَلانوا مَااستَعوَرَهُ المُترَفونَ‌ وَ اَيِسوا بِمَااستَوحَشَ مِنهُ الجاهِلونَ، وَ صَحِبوا الدُّنيا بِاَبدانٍ اَرواحُها مُعَلَّقَةٌ بِالمَحَلِّ الاعليٰ، اُولَئِكَ‌ خُلَفاءُ‌ اللهِ فِي اَرضِهِ وَالدُّعاةُ‌ اِلي دينِهِ: نور حقيقت¬بيني بر دلشان تابيده و روح يقين را دريافته¬اند كه آنچه را خوشگذران¬ها دشوار مي¬شمارند آسان گرفتند و با آن¬چه كه ناآگاهان ازآن هراس داشتند انس گرفتند. در دنيا با بدن¬هايي زندگي مي¬كنندكه ارواحشان به جهان بالا پيوند خورده است. آنان جانشينان خدا در روي زمين‌ و دعوت-كنندگان مردم به دين خداوند هستند.» (نهج البلاغه، حكمت 147)

و «علي بن الحسين (ع)»‌ مي¬فرمايد: هان كه بنده را چهار چشم باشد:‌ با دو چشم كار دنيا و دين خود را بيند و با دو چشم ديگر به كار آخرتش نظر كند. چون خداوند اراده¬ي خير در مورد بنده¬اي كند آن دو چشمي را كه در دلش هست مي¬گشايد، كه با چشم دل عالم غيب كار آخرتش را ببيند. (خصال صدوق، باب چهار، حديث 90)

اقسام دل¬آگاهي: دل¬آگاهي خود چهار نوع است:

1 ـ اكتشاف: اكتشاف، القاآتي است، كه در دل مخترعين و مكتشفين مي¬افتد. چنان¬كه نيوتون از مشاهده¬ي سقوط سيبي از درخت در دلش افتاد که شايد سقوط اجسام بر اثر جاذبه¬ي¬ زمين باشد؛ آن¬گاه آزمايش¬های او و ديگران اين حدس او را به اثبات رساند.

چنان¬که «آلکسيس کارل» می¬گويد:

به يقين اکتشافات علمی تنها محصول و اثر فکر آدمی نيست، و نوابغ علاوه بر نيروی مطالعه و درک قضايا، از خصايص ديگری چون اشراق برخوردارند. با اشراق چيزهايی را که بر ديگران پوشيده است، می¬يابند و روابط مجهول بين قضايايی را که ظاهراً با هم ارتباط ندارند، می¬بينند و وجود گنجينه¬های مجهول را به¬ فراست درمی¬يابند. تمام مردان بزرگ از موهبت اشراق برخوردارند و بدون دليل و تحليل آنچه را که دانستنش اهمّيّت دارد، می¬دانند. (انسان موجود ناشناخته، ص 135)

2 ـ وسوسه: وسوسه، القاآت و ترفندهايي است كه شياطين بر دل اشخاص برجسته¬ي بشري مي¬افكنند، تا تمام افكار خود را در راه بدي بكار اندازند. چنان¬كه قرآن¬كريم -فرموده: «اِنَّ الشَّياطينَ لَيوحونَ اِلي اَولِيائِهِم: شياطين به دوستانشان وحي مي¬كنند.» (انعام 6/121)

و می¬فرمايد: «كَذالِكَ جَعَلنا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَياطِينَ الاِنسِ وَالجِنِّ يوحي بَعضُهُم اِلىٰ بَعضٍ زُخرُفَ القَولِ غُرورًا: بدين¬گونه برای هر پيامبری دشمنی از شياطين¬ انس و جنّ برگماشتيم كه برای فريب، سخنان آراسته را با يكديگر نهاني القا می¬کنند.» (انعام ¬6/112)

3 ـ الهام: الهام يا اشراق، القاآتي است، كه از طرف خدا و ماوراءالطبّيعه بر دل بعضي در مشكلات و حالات اضطرار در مورد مسائل شخصي مي¬افتد و راه را بر او روشن مي-سازد.

چنان¬كه خداوند بر دل مادر حضرت موسي (ع) القا كرد كه براي نجات فرزندش از شرّ مأمورين فرعون او را در جعبه¬اي گذاشته و در رود نيل افكند.» (قصص¬28/7)

«ابن¬سينا» می¬گويد:

هرگاه اشتغالات روحی کم شد، برای روح انسان فرصتی حاصل می¬شود که خود را از قوای طبيعی خلاص کند و به جانب قدس پرواز کند و صورت¬هايی را در آن¬جا ببيند.» (شرح اشارات 3/407)

و «ابن¬سينا» گويد:

»‌ هرگاه براي انسان در عالم رؤيا امكان ارتباط با جهان خارج وجود دارد؛ احتمال چنين ارتباط و آگاهي در عالم بيداري هم ممكن است.»‌ (شرح اشارات 3/399)

4 ـ وحي: وحی در لغت به معنی نجوا و سخن پنهانی با کسی گفتن است و در اصطلاح وحي به معني تكلّم خدا با پيغمبران است؛ چه پيامبران مدّعي بودند،‌ با خداي متعال ارتباط خاصّي دارند، بدين معني كه خداوند با آن¬¬ها سخن مي¬گويد،‌ يعني خداوند آن¬ها را به مسائل عمومي مورد نياز همه آگاه مي¬سازد، تا‌ آن¬ها را به مردم ابلاغ كنند.

چنان¬که «قرآن¬کريم» فرموده: وَ اُوحِيَ اِلَيَّ هَذا القُرآنُ لِاُنذِرَكُم بِهِ وَ مَن بَلَغَ: و اين قرآن به من وحی شده، تا به شما و هرکه بدو رسد، هشدار دهم.» (انعام 6/19)

و می¬فرمايد: «اِنّا اَوحَينا اِلَيكَ كَما اَوحَينا اِلی نوحٍ وَالنَّبِيّينَ مِن بَعدِهِ: ما به تو وحی فرستاديم، همان¬گونه که به نوح و پيامبران بعد از او وحی فرستاديم.» (نساء 4/163)

از آنجا که نبوّت و وحی فراطبيعی است و انسان تجربه¬ آن را ندارد؛ عارفانی هم که قدمی در وادی کشف و شهود نهاده¬اند، از درک آن اظهار عجز کرده¬اند، تا چه رسد به ديگران؛ چنان¬که عارف ومفسّر بزرگ علّامه¬ طباطبايی وجی را «شعور مرموز» خوانده است.

آري، پيامبران سخنان خدا را مي¬شنوند و حقايقي از عالم غيب مي¬بينند و مي¬شنوند؛ ولي نه با اين چشم و گوش ظاهري، بلكه با چشم و گوش دل؛ چه وقتي وحي بر پيامبر اكرم (ص) نازل مي¬شد، مسلمين و مؤمنين هم بودند، ولي آن¬ها چيزي از وحي را نمي¬شنيدند. قرآن كريم فرموده: «اِنَّهُ لَتَنزيلُ رَبِّ العالَمينَ، نَزَلَ بِهِ الرّوحُ الاَمينُ، عَلي قَلبِكَ لِتَكونَ مِنَ المُنذِرينَ، بِلِسانٍ عَرَبِيٍّ مُبينٍ: قرآن نازل¬شده از پروردگارجهانيان است،‌ روح¬الامين آن را بر قلب تو فرود آورده، تا از بيم¬دهندگان باشي، به زبان عربي روشن». (شعراء 195 ـ 192)

و «علّامه¬ طباطبايي» در تفسير اين آيات مي¬فرمايد:

شايد وجه اين¬كه در جمله¬ي: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الاَمينُ عَلي‏ قَلبِكَ» پای قلب را به ميان آورد و نفرمود: روح¬الامين آن را بر تو نازل كرد، اشاره به اين باشد، كه رسول خدا چگونه وحي و قرآن نازل را تلقي مي‏كرده؟ و چيزي كه وحي را از روح مى‏گرفته نفس پيامبر بوده، نه مثلا دست يا ساير حواسش كه در امور جزيي به كار بسته مى‏شود. پس رسول خدا (ص) بدون چشم و گوش مي¬ديد و مي¬شنيد ... و اگر رؤيت او و شنيدنش در حال وحي عين ديدن و شنيدن ما مي‏بود، بايستي آن¬چه مي‏ديده و مي¬‏شنيده ميان او و ساير مردم مشترك باشد و خلاصه اصحابش هم فرشته¬ي وحي را ببينند و صدايش را بشنوند؛ و حال آن¬كه نقل قطعی اين معنا را تكذيب كرده و حالت وحي بسياري از آن جناب سراغ داده كه در بين جمعيّت به وي دست داده و جمعيّتى كه پيرامونش بوده‏اند هيچ چيزی احساس نمي‏كرده‏اند، نه صداي پايي، نه شخصي و نه صداي سخني كه به وي القاء مي‏شده است.

فرق الهامات الهی و وسوسه¬های شيطانی: وحی در اصطلاح قرآنی فراتر از انسان و پيامبر است و شامل نوعی الهام بر غير پيامبران، زنبور عسل و حتّیٰ شيطان می¬شود.

فرق الهامات الهی با وسوسه¬های شيطانی اين است که الهامات الهی چون با فطرت پاک انسان و ساختمان روح او آشناست، هنگامی که در قلب پيدا می¬شوند، حالت انبساط و نشاطي به او دست می¬دهد. ولی وسوسه¬های شيطانی چون با فطرت و ساختمان روحی انسان هماهنگ نيستند، به هنگام ايجاد در قلب و روح او، احساس ناراحتی و سنگينی می¬کند؛ و اگر در اثر تحريك تمايلاتش در هنگام انجام گناه، اين احساس برای او پيدا نشود، بعد از انجام عمل برای او دست می-دهد.

فرق وحی با الهامات غيروحی: در مورد اين¬که شخص از کجا بداند که از طرف خدا به رسالت مبعوث شده؟ گوييم: صرف¬نظر از اين¬که آغاز وحی ممکن است با مسائل خارق العادّه¬ای همراه باشد، که جز به نيروی خدا ممکن نيست؛ تهذيب نفس و رياضت-ها سبب می¬شوند که کدورت¬های نشسته بر دل زدوده شده و حقايق پنهان بر شخص آشکار شود.

در وحی، قلب و روح پيامبر كه در اثر رياضت هم¬چون آينه صاف شده مي¬تواند حقايق را دريافت کند و پيامبر نيز تنها نقش گيرنده¬ي پيام دارد و خدا و فرشته¬ي وحی پيام را بر او القاء می¬کنند و نقش پيامبر اظهار بی¬کم و کاست آن چيزی است که به او وحی می¬شود. چنان¬که در قرآن ¬كريم بارها خطاب به پيامبر از لفظ «قُل» (بگو) استفاده شده است.

وقتی که وحی بر پيامبر نازل می¬شود، يک نوع مکاشفه¬ي باطنی به وي دست می¬دهد که به قطع و يقين کامل مي¬داند كه از جانب خداست و نه مثلاً از وسوسه¬هاي شياطين.

وحي در همه¬ي موجودات: حکيم کسی است، که کارهايش همه دارای هدف بوده؛ لذا خداي حكيم از آفريدن هر موجودی هدفی دارد و آن اين¬که به¬ كمال شايسته-اش برسد.

چنان¬كه وقتي كه فرعون به حضرت موسيٰ (ع) گفت: پروردگار شما كيست؟ در جواب او فرمود: «رَبُّنَا الَّذي اَعطیٰ كُلَّ شَيءٍ خَلقَهُ ثُمَّ هَدى: پروردگار ما كسي است، كه هر چيزي را خلقتي كه درخور اوست عطا فرموده، سپس هدايت نموده است.» (طه-20/50)

اقسام وحي

قرآن¬كريم وحي را در همه¬ اشياء ساري مي¬داند؛ يعنی وحي به معاني مختلفي به كار مي¬رود:

1 ـ‌ وحي تشريعي، كه بر انبيا نازل مي¬شود، که به قول قرآن بر سه قسم است:

«وَ ماكانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللهُ اِِلّا وَحْيًا أَوْ مِنْ وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولا فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ مَا يَشَاءُ: و هيچ آدمی را نرسد، که خدا با او سخن گويد؛ مگر از راه وحی يا از پس پرده يا فرستاده ای فرستد، تا به اذن خويش هر چه را خواهد وحی کند». (شورا 42/٥١)

وَكَذالِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ رُوحًا مِنْ أَمْرِنَا مَا كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتَابُ وَلا الإيمَانُ: و بدين-سان ار عالم امر روحی¬ بر تو فرستاديم و تو پيش از آن نه کتاب را می¬شناختی و نه ايمان: (شورا 42)

2 ـ وحي به معني الهاماتي، كه بر اولياءالله نازل مي¬شود: «وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلاةِ وَإِيتَاءَ الزَّكَاةِ وَكَانُوا لَنَا عَابِدِينَ: آنان را پيشوايانی کرديم، که به فرمان ما مردم را هدايت می کردند و بديشان وحی کرديم، تا کارهای نيک کنند، نماز برپا دارند، زکات دهند و پرستندگان ما باشند». (انبيا 21/٧٣)

«اَوحَينا اِلي اُمِّ موسيٰ¬ اَن اَرضِعِيهِ: به مادر موسيٰ الهام كرديم كه او را شير ده.» (قصص 7)

اين الهامات، به صورت بيشتر و كامل¬تري در مورد مريم آمده است. (مريم 17)

3 ـ پيام الهي به فرشتگان: چنان¬كه در يك جا مي¬فرمايد: «اِذ يوحي رَبُّكَ اِلَی المَلائِكَةِ اَنّي مَعَكُم فَثَبِّتوا الَّذينَ آمَنوا: زماني كه پروردگارت به فرشتگان وحي كرد، كه من با شما هستم، پس به مؤمنان پايداري دهيد.» (انفال 12)

4 ـ وحي به معني آفرينش غريزه¬ها: «اَوحي رَبُّكَ اِلَی النَّحلِ اَنِ اتَّخِذي مِنَ الجِبالِ بُيوتًا وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمّا يَعرِشونَ: پروردگارت به زنبور عسل وحي فرستاد، كه از كوه¬ها و درختان و داربست¬هايي كه مردم درست مي¬كنند، خانه-هايي برگزين. (نحل 68)

5 ـ وحي به معني تقدير قوانين الهي در جهان تكوين:‌ «اَوحيٰ في كُلِّ سَماءٍ اَمرَها: خداوند در هر آسماني تقدير و تدبير لازم را فرموده است.» (فصّلت 12)

«اِذا زُلزِلَتِ الاَرضُ زِلزالَها؛ وَ اَخرَجَتِ الاَرضُ اَثقالَها؛ وَ قالَ الاِنسانُ ما لَها؛ يَومَئِذٍ تُحَدِّثُ اَخبارَها؛ بِاَنَّ رَبَّكَ اَوحی لَها: آن¬گاه که زمين با زلزله¬ی سهمناک خود به لرزه درآيد؛ و زمين بارهای گرانش را بيرون افکند و آدمی گويد زمين را چه شده؟ آن روز است که زمين اخبار خود را می¬گويد؛ زيرا پروردگارش به آن وحی کرده است؛ آن روز مردم در گروه های گوناگون (از گور) بيرون آيند، تا اعمالشان به آن¬ها نشان داده شود. (زلزال 99/٥)

6 ـ وحی شياطين و جنّ: بر وسوسه و القا و تشويق بر گناه شياطين بر يکديگر و دوستان خود، وحی اطلاق شده است: «وَكَذالِكَ جَعَلنا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَيَاطِينَ الإنْسِ وَالْجِنِّ يُوحي بَعْضُهُمْ اِلی بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ: و بدينسان برای هر پيامبری دشمنانی از شياطين جنّ و انس قرار داديم که برای فريب سخنان به ظاهر زيبا به يکديگر ردّ و بدل می کنند». (انعام ١١٢)

البتّه منظور از اين¬که قرآن مجيد ¬فرموده: «خدا هر چيزی را هدايت می¬کند»؛ يا فرموده: «ما به زنبور عسل يا آسمان وحی فرستاديم» اين نيست که خدا پيامبری نزد جمادات و نباتات و حيوانات می¬فرستد، تا برنامه¬ سعادتشان را به آن¬ها ابلاغ کند؛ بلکه منظور اين است که خدا هر موجودی از انسان و حيوان و نبات وجماد را به طور طبيعی و غريزی چنان آفريده، که هرکدام راه بقا و تداوم حياتشان را مي¬دانند و سير تکاملي خود را می-پيمايند.

اين نوع وحی که بدان «وحی تکوينی» گويند، خود نشان آن است، که جهان هدفدار است؛ چنان¬که هر موجود زنده¬ای از وقتی که متولّد می¬شود، تا وقتی که می¬ميرد، در پرتو الهامی که خداوند به او عنايت فرموده است؛ چنان به طرز تهيّه¬ي غذا، لانه¬سازی، دفاع از خود در مقابل دشمنان، توليد مثل و... آشنا می¬باشد، که در طیّ ميليون¬ها سال توانسته است به بهترين نحوی در روی زمين زندگی کند و نسل خود را ادامه دهد.

ولی همان طوری که نور درجات دارد، وحی نيز درجات دارد. وحي در نبات درجه¬اش بالاتر از وحي در جماد است، وحي در حيوان بالاتر از وحي در نبات است، وحي در افراد انسان بالاتر از وحي در حيوان است و وحی در انسان نيز درجات داردکه بالاترين درجه¬اش وحي در پيامبران است. ازاين¬رو، وحی يک حقيقت و واقعيّتی است که در همه¬ موجودات از انسان و حيوان و نبات گرفته، تا جمادات وجود دارد. يعنی گويی يک حالت خاصّ راهيابی و نوری به نام «وحی» همراه همه¬ آن¬هاست که آن¬ها را در مسيرشان هدايت می¬کند.

منتها در جمادات و نباتات و حيوانات پيامبر و پيام تکامل در خودشان قرار داده شده؛ ولي انسان¬ها علاوه بر اين¬که پيامبر و پيام تکامل (عقل) در خودشان قرار داده شده است، پيامبر و پيام تکاملی (انبيا و وحی) هم خارج از خودشان، برای آن¬ها قرار داده شده است.

هر يك از قواي ادراكي انسان ه¬چون عقل و فطرت و وجدان به منزله¬ي نورافكن¬هايي مي¬باشند كه تا شعاع دوري را براي انسان روشن ¬كنند؛ امّا وحي چون آفتاب عالمتاب است و در تكامل و به سعادت رساندن انسان سهم بسيار بيشتري دارد. ازاين¬رو انکار وحی ونبوّت در حقيقت معلول خداناشناسی و انکار خدا و خالقی دانا و حکيم برای جهان و انسان است.

چنان¬که قرآن ¬فرموده: «ماقَدَروا اللهَ حَقَّ قَدرِهِ اِذ قالوا مااَنزَلَ اللهُ عَليٰ بَشَرٍ مِن شَيءٍ: آنان¬ که گفتند: خدا هيچ چيز بر هيچ بشری نازل نكرده چنان¬كه بايد خدا را نشناختند.» (انعام 91)

معنا و مفهوم اين سخن در واقع اين است که وحی و نبوّت شأنی از شئون الهی و فعلی از افعال اوست و اگر کسی خدا را خوب بشناسد، به طور قطع حکم می¬کند، که خدای حکيم و رحمان و رحيم که خير و هدايت بندگانش را می¬خواهد، برای به سعادت رسيدن انسان و هدايت و تکامل همه جانبه¬ي او حتماً پيامبرانی برای وی خواهد فرستاد.

همان طوری که در بحث امامت نيز بيان شده است، که وجود امام بعد از پيامبر برای هدايت و راهنمايی انسان¬ها در پرتو آن¬چه پيامبر عرضه داشته است و تبيين وحی و دستورات پيامبر، لطفی است، که شايسته نيست خداوند انسان¬ها را از آن باز دارد.

چنان¬که در در ادعيه وارد شده بگوييد: «اَلَّلهُمَّ عَرِّفنی نَفسَکَ؛ فَاِنَّکَ اِن لَم تُعَرِّفنی نَفسَکَ، لَم اَعرِف نَبيَّکَ. اَللَّهُمَّ عَرِّفنی نَبِيَّکَ، فَاِنَّکَ اِن لَم تُعَرِّفنی نَبِيَّکَ، لَم اَعرِف حُجَّتَکَ؛ اَللّهُمّ عَرِّفني حُجّتَكْ،‌ فَاِنَّكَ اِن لَم تُعَرِّفني حُجَّتَكَ،‌ ضَلَلتُ عَن دِيني: خدايا خودت را به من بشناسان که اگر خودت را به من نشناسانی پيامبرت را نخواهم شناخت. خدايا پيامبرت را به من بشناسان که اگر پيامبرت را به من نشناسانی، حجّتت را نخواهم شناخت؛ خدايا حجّتت را به من بشناسان‌¬كه اگر حجّتت را به من نشناساني،‌ در دينم گمراه گردم.» (اکمال الدّين، ص 512)

اصولاً وحی نبوّت با ديگر القاآت الهی تفاوت ماهوی ندارد، بلکه تفاوت آن با ديگر وحی¬های الهی تشکيکی و به لحاظ درجه و مرتبه است.

نياز بشر به انبيا براي دسترسي به وحي

با اثبات نياز بشر به وحي، نياز وي به انبيا هم لازم می¬آيد، از جمله: از آنجا كه اكثر انسان¬ها به خاطر غرق شدن در لذايذ مادّي و شهواني، از نظر روحي، سنخيّت لازم براي ارتباط با جهان ملكوت و خدا را ندارند؛ ازاين¬رو، تنها انسان¬هاي ممتاز و برجسته كه علاوه بر آن¬که هم¬چون ديگر افراد آدمی می¬خورند و می¬خوابند، به علّت جنبه¬هاي نيرومند معنوي و روحي كه دارند، با جهان ماوراءالطّبيعه نيز در ارتباط¬اند و مي¬توانند واسطه¬ي فيض باشند؛ يعني قوانين را از خدا و ماوراءالطّبيعه دريافت داشته و به انسان¬هاي معمولي ابلاغ نمايند.

ازاين¬رو، خداوند از ميان انسان¬هاي ممتاز و پاك، فردی راكه از همه برتر و بالاتر است، به عنوان «پيامبر» انتخاب مي¬نمايد، تا هم واسطه¬ي دريافت فيض يعني گرفتن قوانين آسماني از خدا و ماوراءالطّبيعه باشد و هم وحی الهی را به مردم رسانده و رهبريّت جامعه را براي اجراي دستورات الهي بر عهده داشته باشد.

چنان¬که «امام صادق (ع)» به يک مادّی که از آن حضرت پرسيد: «پيامبران را از چه راه اثبات می¬فرمايی؟» فرمود: «پس از اين¬که ثابت کرديم، ما آفريدگار و صانعی داريم که برتر از ما و تمام آفريده¬هاست و با توجّه به اين¬که او حکيم است و کار بيهوده انجام نمی¬دهد؛ معلوم می¬شود که او از آفرينش قطعاً هدفی دارد. آن¬گاه با در نظر گرفتن اين واقعيّت که امکان ندارد تمام مردم با او تماس گيرند؛ معلوم مي¬شود که او در ميان مردم پيامبرانی دارد که مردم را به مصالح و منافع و برنامه¬ای که پياده کردن آن، موجب بقای آن¬ها و ترکش موجب نابودی آن¬هاست، راهنمايی می¬کنند.» (کافی، كتاب حجّت، باب ناگزيري از حجّت، ح 1)

و امام رضا (ع) ¬فرموده: اگر سؤال شود که فلسفه¬ لزوم شناخت پيامبران چيست؟ گوييم: در متن آفرينش انسان و در ميان نيروهای مختلفی که در بشر است، نيرويی که رسالت تکامل انسان را به عهده گيرد، وجود ندارد. و با توجّه به اين¬که آفريدگار جهان قابل ديدن نيست و مردم نمی¬توانند با او تماس گيرند، چاره¬ای جز اين نيست که پيامبری بين خود و مردم داشته باشد که دارای مصونيّت کامل بوده و برنامه¬ي او را به مردم ابلاغ کند و آن¬ها را به آنچه موجب جلب منافع و دفع ضررهايشان است، آگاه نمايد.» (بحارالانوار 11/40)

دلايل اثبات وحي

1 ـ‌ از آنجا كه بشر با غريزه كه با حيوانات مشترك است و با عقل كه ويژه¬ي خودش است، نمي¬تواند به تكامل كامل خودش كه قرب خداست، برسد؛ خداوند رحمان او را به وسيله¬ي‌ رهبراني به نام «پيامبر» از عالم غيب و درياي بي¬پايان علمش، حقايق مورد نياز بشر را كه براي تكاملش لازم است در اختيارشان مي¬گذارد، تا به او ابلاغ كنند.

2 ـ انسان¬هايي از هر جهت پاك و درستكار و راستگو، به نام «پيامبر» با تعاليمي حيات بخش در محيط¬هاي عقب¬افتاده¬اي مانند حجاز در عصر جاهليّت ظاهر شده¬اند و كتاب¬هايي چون قرآن كريم و تعاليمي هم¬چون اسلام كه بشر با عقل و منطق و تجربه¬ي خود در طول ميلياردها سال هم هرگز نمي¬تواند به همه¬ي آن¬ها دست يابد ارائه داده¬اند. و اين خود نشانه¬ي‌ اين است كه اين كتاب و اين دين جز از طرف آفريدگار و پروردگار جهان نمي¬تواند باشد.

3 ـ دعوت انبيا به وحي¬هاي الهي هم معمولاً‌ از طرف آن¬ها توأم با معجزاتي بوده است كه با آن¬ها مردم بي¬غرض و بي¬مرض فوراً يقين پيدا مي¬كرده¬اند‌ كه انبيا و آورندگان آن معجزات بي¬ترديد از جانب خدا مي¬باشند.

حقيقت وحي .

مقدّمتاً بايد گفت: محقّقين گفته¬اند: هيچ¬کس غير از خود پيغمبران نمی¬تواند ادّعا کند، كه من می¬دانم کنه و حقيقت وحی چيست و می¬توانم آن را تشريح کنم؛ ولی می¬توان تا حدودی در باره¬ي آن بحث کرد و لااقل چيزهايی را می¬شود نفی کرد.

برای آشنايی جزيی با وحی گوييم: غير از شناخت¬هايي كه انسان از طريق حواس و عقل و وجدان به دست مي¬آورد، يك شعور و حسّ باطن و به تعبيری آگاهی ديگری در همه انسان¬ها وجود دارد، که در بعضي افراد قوي¬تر است و مي¬شود آن را هم قوي¬تر كرد و در بعضي آن¬قدر قوي مي¬شود كه با دنياي ديگر ارتباط پيدا مي¬كنند و دري از آن دنيا به رويشان باز مي¬شود، به طوري كه چيزهايي مي¬بينند و مي¬شنوند كه چشم وگوش افراد عادّي قادر به ديدن وشنيدن آنها نيست و از چيزهايي با اطّلاع مي¬شوند كه ما نمي¬توانيم از آنها مطّلع شويم.

نظيركسي كه به وسايلي چون موبایل و راديو به اخباري مطّلع مي¬شود كه ما بي¬خبريم، پيامبر هم با عبادت و بندگي خدا، چنان صفحه¬ دلش نوراني مي¬شود كه با خدا و غيب رابطه پيدا مي¬كند و از آنها برنامه¬هاي سعادت و كمال را دريافت نموده وبه سايرين ابلاغ مي¬نمايد.

اگر گفته شود: «از آنجا که وحی و نبوّت در همه¬ي افراد نيست؛ معلوم می¬شود كه ادّعايی مبنی بر معلول بی¬علّت است، كه محال است.» گوييم: به هيچ ¬وجه با برهان يا تجربه ثابت نشده که علّت منحصر به علّت¬هاي عادّی است؛ پس وحی و نبوّت علّت دارند، ولی علل غيرعادّی.و اين حسّ دريافت وحی هم اختصاص به انبيا ندارد؛ چنان¬که قرآن کريم برای مادر موسي (ع) و مادر عيسي (ع) يک ارتباط و اتّصال به جهان ديگر ذکر کرده است.

مثلاً در «قرآن¬كريم» می¬خوانيم: «اَوحَينا اِلی اُمِّ موسىٰ اَن اَرضِعِيهِ؛ فَاِذا خِفتِ عَلَيهِ، فَاَلقيهِ فِي الْيَمِّ وَ لاتَخافي وَ لاتَحزَني؛ اِنّا رادّوهُ اِلَيكِ وَ جاعِلوهُ مِنَ المُرسَلينَ: به مادر موسیٰ وحی کرديم که او را شير دِه و چون بر او بيمناک شدی، او را در دريا (نيل) انداز و نترس و اندوه مدار، که او را به تو باز می¬گردانيم و او را در زمره¬ي پيغمبران قرار می¬دهيم.» (قصص 28/7)

در مورد مادر عيسيٰ (ع) فرموده: فرشتگان بر مريم ظاهر می¬شدند وبا او سخن مي-گفتند: «اِذ قالَتِ المَلائِكَةُ يامَريَمُ اِنَّ اللهَ اصطَفاكِ وَطَهَّرَكِ وَاصطَفاكِ عَليٰ نِساءِ العالَمينَ. يا مَريَمُ اقنُتي لِرَبِّكِ وَاسجُدي وَاركَعي مَعَ الرّاكعينَ: هنگامی که فرشتگان گفتند: ای، مريم، خداوند تو را برگزيده و پاک ساخته و تو را بر زنان جهان برتری داده است. ای مريم، فرمانبردار خدا باش و سجده کن و با رکوع¬کنندگان رکوع نما.» (آل عمران 3/42)

و به نصّ صريح قرآن كريم از غيب برای مريم غذا می¬آوردند: «كُلَّما دَخَلَ عَلَيها زَكَرِيَّا المِحرابَ وَجَدَ عِندَها رِزقًا، قالَ يا مَريَمُ اَنّي لَكِ هَذا؟ قالَت هُوَ مِن عِندِ اللهِ: زکريّا هر بار که در محراب عبادت بر او وارد می¬شد، نزد او خوراکی می¬يافت، می¬گفت: ای مريم، اين از کجا برای تو آمده است؟ می¬گفت: اين از جانب خداست.» (آل عمران 3/37)

بنابراين، قرآن همه¬ي الهامات را «وحي» می¬نامد؛ ولی متکلّمين برای وجه تمايز، آنچه را بر پيامبران نازل می¬شود «وحی» و آنچه را که بر ديگران نازل می¬شود «الهام» ناميده¬اند.

ويژگی¬های وحی

وحيی که بر پيغمبران وارد می¬شود، ويژگی¬هايی دارد، که آن را نه فقط از وسوسه¬های شيطانی، بلکه از اشراقات و الهاماتی که بر انسان¬های خوب می¬شود، متمايز می¬سازد:

1 ـ درونی بودن: برخلاف ما که معلوماتمان را از طريق حواس از خارج می¬گيريم، پيغمبر مطالب را از طريق باطن و درون تلقّی می¬کند. چنان¬که در حالات پيامبر اسلام (ص) نوشته¬اند: به هنگام گرفتن وحی حواسش تعطيل می¬شد و حالت غش¬مانندی به او دست می¬داد. رؤياهای صادقه هم از درون است نه از بيرون. وحی در حيوانات و نباتات و جمادات هم درونی است.

2 ـ معلّم داشتن: برخلاف نابغه که طرح ابتکاری از خودش است، حرف¬ها و طرح-هاي پيامبر از خارج بر او افاضه و به اصطلاح نازل می¬شود. چنان¬که قرآن¬¬کريم می-فرمايد: «تِلكَ مِن اَنباءِ الغَيبِ نوحيها اِلَيكَ، ماكُنتَ تَعلَمُها اَنتَ وَلاقَومُكَ مِن قَبلِ هَذا: اينها از خبرهاي غيب است‌ كه به تو وحي مي¬كنيم، پيش از اين نه تو آن را می¬دانستی و نه قومت.» (هود 49)

و می¬فرمايد: «عَلَّمَكَ ما لَم¬تَكُن تَعلَم: آنچه را نمی¬دانستی به تو آموخت.» (نساء 4/113)

و می¬فرمايد: «عَلَّمَهُ شَديدُ القُويٰ: شديدالقوا به او ياد می¬دهد. (نجم 53/5)

3 ـ استشعار داشتن: برخلاف الهام كه همين قدر شخص می¬فهمد که مطلبي در دلش القاء شده است؛ ولی ديگر نمی¬فهمد، که اين مطلب از کجاست و علّتش چيست و از کيست؟ پيغمبر که وحی را از خارج می¬گيرد، مي¬داند که وحی را از خدا می¬گيرد.

ازاين¬رو، چون پيامبر اسلام (ص) بيم داشت آنچه را که از خدا می¬گيرد، فراموش كند، آن¬ها را تکرار می¬کرد، آيه آمد: چنين کاری نکن:‌ «لاتَعجَل بِالقُرآنِ مِن قَبلِ اَن يُقضي اِلَيكَ وَحيُهُ: پيش از آن¬که وحی بر تو پايان يابد، در بيانش شتاب مکن.» (طه¬20/114) و در آيه¬ا¬ي آمده: «سَنُقرِئُكَ فَلاتَنسی: ما به زودی بر تو خواهيم خواند، تا فراموش نکنی.» (اعلیٰ 6)

صرف¬نظر از اين¬كه پيام¬هاي رحماني با الهامات شيطاني از نظر محتوا و ماهيّت، زمين تا آسمان فرق دارند؛‌ وقتي كه پيامبر با پيك وحي و ماوراء¬طبيعت تماس پيدا مي¬كند، به وضوح اين مطلب را استشعار مي¬كند. همان طوري كه ما وقتي قرص خورشيد را مي-بينيم، به طور قطع حكم مي¬كنيم كه اين خود قرص خورشيد است، نه آن را در خواب مي¬بينيم.

فرق وحی والهام: پيامبر از طريق وحي احکام شريعت را مي¬گيرد. ولی اگر مطالب وحی –شده حاوی احکام شرعی نباشد، تبيين احكام ديني است مانند آنچه که بر فاطمه¬ي زهرا (س) و ائمّه¬ي معصومين (ع) از وحي می¬رسيد و اين اشخاص«محدَّث» نام دارند.

چنان¬که «امام صادق (ع)» ¬فرموده: من اين مطلب را که زنادقه در سال 128 ظهور می¬کنند در مصحف فاطمه (س) ديده¬ام. راوی می¬پرسد: مصحف فاطمه چيست؟ امام می¬فرمايد: پس از وفات پيامبر (ص) فاطمه (س) را اندوهی گرفت که جز خدای عزّ و جلّ مقدارش را نداند، بدان جهت خداوند فرشته¬ای برايش فرستاد که او را دلداری دهد و با او سخن گويد. فاطمه (س) اين مطلب را به علی (ع) عرض کرد، آن حضرت (ع) فرمود: چون آمدن فرشته را احساس کردی و صدايش را شنيدی، به من بگو. پس فاطمه (س) آمدن فرشته را به اميرالمؤمنين (ع) خبر می¬داد و اميرالمؤمنين (ع) هر چه را که فاطمه (س) می¬شنيد و خبر می¬داد، می-نوشت، تا آن¬که اميرالمؤمنين (ع) از سخنان آن فرشته با فاطمه (س) مصحفی ساخت؛ ولی در آن مصحف چيزی از حلال و حرام نيست، بلکه در آن، علم به پيش¬آمدهای آينده است.» (کافی، كتاب حجّت، باب صحيفه و جفر و جامعه و مصحف فاطمه (س) حديث 2)

نظايری در مورد وحی: چنان¬که انسان وقتی خواب می¬بيند يا در بعضی بيماري¬های شديد، واقعاً اشيا را می¬بيند و حرف¬ها را می¬شنود؛ حتّيٰ انسان در حالی که بيدار است، بسياری چيزها را می¬بيند و می¬شنود که ديگران نمی¬بينند و نمی¬شنوند. بنابراين، لزومی ندارد كه ديدن و شنيدن تنها از راه چشم و گوش صورت گيرد؛ همين طور هم می¬شود، که پيامبر واقعاً چيزهايی را ببيند و مطالبي را بشنود که ديگران نمی¬بينند و نمی¬شنوند.

تحليل فلاسفه¬ مشّاء از وحي: فلاسفه¬ي مشّاء كه پس از اثبات صانع به عقول ده¬گانه معتقدند و دهمين عقل را «عقل فعّال» مي¬نامند كه به اعتقاد آنان نفوس انساني را از قوّه به فعل مي¬رساند؛ در تحليل وحي گويند: نفس پيغمبر كه از استعداد خاصّي برخوردار است، در مقام صعود با عقل فعّال تماس حاصل كرده و حقايقي كلّي از او دريافت می-کند كه در مرحله¬ي‌ نزول آن حقايق كلّي به صورت كلمات همگون با عالم مثال درآمده و در مرحله¬ي ديگر در عالم حسّ به صورت الفاظ و كلمات موزون حسّ مي¬گردد.

«حکيم سبزواری» در فريده¬ي چهارم حکمت منظومه در مورد «عقل فعّال» می¬گويد:

وَ هُوَ بِاِذنِ اللهِ تَعالیٰ يوحی اِلَی الاَنبِياءِ صَلواتُ اللهِ عَلَيهِم وَ يُلهِمُ الاَولِياءَ سَلامُ اللهُ عَلَيهِم وَ يُعَلِّمُ العُلَماءَ: عقل فعّال به اذن خدای تعالی به انبيا صلوات خدا بر آنان باد وحی می¬کند و به اوليا درود خداوند بر آنان باد ـ الهام می¬کند و به دانشمندان تعليم می¬دهد.»

و «علّامه¬ي طباطبايی» می¬فرمايد:

ولی بعضی کارهای خارق¬العادّه را نمی¬توان معلول اسباب طبيعی عادّی دانست، مانند: خبرهای غيبی، مخصوصاً پيشگويی¬هايی که نسبت به آينده می¬شود، يا ايجاد محبّت و عداوت ميان دو نفر، بستن و بازکردن و خواب نمودن، بيمار ساختن، احضار ارواح، حرکت دادن بعضی از اشيا به نيروی اراده و امثال آن¬ها که مرتاضان انجام می¬دهند و جای ترديد در آن نيست، چه آن¬که بعضی از آن¬ها را ديده¬ايم و بعضی هم برای ما طبق مدارک قطعی نقل شده است، هميشه افرادی در هندوستان و ايران و ممالک غرب يافت می¬شوند که دست به چنين کارهايی می¬زنند. (الميزان، ذيل تفسير آيه¬ 102 بقره)

صاحبان امور خارق العادّه اعتقاد قطعی به مطلبی پيدا می¬كنند و آن¬گاه به وقوع آن مطلب اراده مي¬كنند. در بعضی موارد اراده شرايطی لازم دارد، مانند خواندن اوراد خاصّي و يا نوشتن با مركّب خاصّي و اگر اراده خيلی قوی شود، مي¬تواند در ديگری نيز اثر گذارد.

کسی که دارای چنين اراده¬ي مؤثّری است، اگر متّکی به قدرت روح خود باشد، تأثيرش در خارج محدود است، كه اگر توأم با استمداد از روح يا جنّ و مانند آن باشد «کهانت» نام دارد و اگر توأم با دعا يا اوراد و مانند آن باشد «سحر» ناميده می¬شود.»

امّا اگر صاحب اراده، متّکی به خدا باشد، مانند انبيا و اوليا و مؤمنين مخلَص که اراده-ای جز برای خدا و به خدا نمی¬کنند، تأثيرش حدود و قيودي ندارد. چنين افراد اگر به اثبات عجز مخالفين برآيند، عمل آنان را «معجزه» ¬نامند؛ وگرنه «کرامت» يا «اجابت دعا» ناميده می¬شود.

وحی تشريعی و تبيينی

از مسلّمات مذهب اماميّه است که اوّلاً غير از پيامبر (ص) ائمّه¬ معصومين (ع) بسياری از احکام و معارف را از جهان غيب دريافت می¬دارند. ثانياً، انسان¬های معمولی هم با عبادت و خلوص می¬توانند با جهان غيب رابطه برقرار کرده و به بسياری از حقايق پشت پرده باخبر شوند. بنابراين،‌ هرگاه يافته¬های غيبی با نبوّت همراه باشد، به آن «وحی تشريعی» می-گويند که اين نوع وحی با ختم نبوّت پايان يافته است؛ ولی هرگاه غير پيامبر حقايقی را از عالم ربوبی دريافت کند، تا آنچه راکه بر پيامبر (ص) نازل شده و به عللی موفّق به تبيين آن نشده است، برای مردم بيان کند، آن را «وحی تبيينی» گويند و چنين اشخاصی «مُحَدَّث» نام دارند.

چنان¬که «امام علی (ع)» می¬فرمايد: «من در حرا هنگام نزول وحی با رسول خدا (ص) بودم، نور رسالت را می¬ديدم و بوی آن را استشمام می¬کردم.». آن¬گاه می¬فرمايد: «وَ لَقَد سَمِعتُ رَنَّةَ الشّيطانِ حينَ نَزَلَ الوَحیَ عَلَيهِ؛ فَقُلتُ: يا رَسولَ اللهِ ، ما هَذِهِ الرَّنَّةِ؟ فَقالَ: هَذَا الشَّيطانُ، اَيِسَ مِن عِبادَتِهِ. اِنَّکَ تَسمَعُ مااَسمَعُ وَ تَریٰ مااَریٰ؛ اِلَّا اَنَّکَ لَستَ بِنَبِیٍّ: من هنگامی که وحی بر او نازل می¬شد، آوای شيطان را شنيدم. گفتم: ای رسول خدا (ص)، اين آوا چيست؟ فرمود: اين شيطان است، که از آن¬که او را بپرستند مأيوس شده است؛ تو می-شنوی آنچه من می¬شنوم و می¬بينی آنچه من می¬بينم؛ جز اين¬که پيامبر نيست.» (نهج¬البلاغه، خطبه¬ 192)

اقسام وحي بر انبيا

وحي بر انبيا به سه طريق انجام مي¬پذيرد:

1 ـ كشف حقايق به وسيله¬ي خواب و رؤيا: چنان¬كه حضرت ابراهيم (ع) در خواب ديد، كه پسرش اسماعيل را سر مي¬برد و برايش حجّت بود؛ از¬اين¬رو، به او گفت: «اِنّي اَريٰ فِي المَنامِ اَنّي اَذبَحُكَ: من در خواب مي¬بينم كه تو را سر مي¬برم.» (صافات 37/102)

و پيامبر اسلام (ص) در خواب ديد، كه با اصحابش وارد مكّه و مسجدالحرام مي¬شوند: «لَقَد صَدَقَ اللهُ رَسولَهُ الرُّؤيا بِالحَقِّ، لَتَدخُلُنَّ المَسجِدَ الحَرامَ: حقّاً خدا رؤياي پيامبر (ص) را تحقّق بخشيد، كه حتماً شما وارد مسجدالحرام مي¬شويد.» (فتح 48/27)

2 ـ شنيدن از جسمي: كه خدا وحي را با ايجاد امواج صوتي به¬ گوش پيامبر مي¬-رساند.

چنان¬كه حضرت موسيٰ (ص) صداي وحي را از درخت شنيد: «فَلَمّا اَتاها نُودِيَ مِن شَاطِئِ الوادِ الاَيمَنِ فِي البُقعَةِ المُبارَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ، اَن يا مُوسىٰ اِنِّي اَنَا اللهُ رَبُّ العالَمينَ: پس چون به آتش رسيد، از جانب راست وادي، در آن جايگاه مبارك از آن درخت ندا آمد كه اي موسيٰ، منم، من خداوند پروردگار عالميان.» (قصص 28/30)

3 ـ دريافت از فرشته: چنان¬كه «قرآن كريم» در مورد پيامبر اسلام (ص) مي¬فرمايد: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الاَمِينُ عَلیٰ قَلبِكَ، لِتَكونَ مِنَ المُنذِرينَ: روح الامين آن را بر دلت نازل كرد، تا از انذاركنندگان باشي.» (شعراء 26/193)

«قرآن کريم» می¬فرمايد: «ماكانَ لِبَشَرٍ اَن يُكَلِّمَهُ اللهُ، اِلَّا وَحيًا اَو مِن وَراءِ حِجابٍ اَو يُرسِلَ رَسولاً؛ فَيوحِيَ بِاِذنِهِ مايَشاءُ؛ اِنَّهُ عَلِيٌّ حَكيمٌ: و هيچ بشری را نرسد که خدا با او سخن گويد، جز از راه وحی، يا از پشت حجاب، يا فرستاده¬ای را بفرستد و به فرمان او آنچه را بخواهد وحی نمايد؛ چرا که او بلند مرتبه و حکيم است.» (شوری 42/51)

در اين آيه می¬فرمايد: شايسته¬ي هيچ انسانی نيست، که خدا با او سخن گويد؛ مگر از سه طريق: يکی «وحی مستقيم» که خدا بدون واسطه بر پيامبرش می¬فرستد. ديگر «ايجاد صوت» (من وراء حجاب)، چون صاحب صدا ديده نمی¬شود، گويا کسی در پشت پرده سخن می¬گويد. چون تکلّم خداوند با حضرت موسی از شجره: «فلَمّا اَتاها النّار نودِیَ يا موسی: اِنّی اَنَا رَبُّکَ، که گفته¬اند: وراء حجاب شامل رؤيای صادقه هم می-شود. و سوّم، وحی از طريق فرشته «اَو يُرسِلَ رَسولاً» که فرشته¬ي وحی پيام الاهی را بر قلب پيامبر فرود می¬آورد.

امام صادق (ع) ¬فرموده:‌ «انبيا و رسولان چهار طبقه¬اند: بعضي به قلبشان الهام مي¬شود. بعضي در خواب مي¬بينند و صدا را در بيداري مي¬شنوند و مبعوث به كسي نيستند... بعضي در خواب مي¬بينند و در بيداري نيز صداي فرشته را مي¬شنوند و او را نيز مشاهده مي¬كنند و تنها مأمور هدايت طايفه¬اي هستند... و بعضي در خواب مي¬بينند و صدا را در بيداري مي¬شنود و فرشته را مشاهده مي¬كنند و امام و پيشواي همه¬ مردم¬اند. (كافي، باب طبقات الأنبياء)

طُرُق دريافت وحي توسّط پيامبر اسلام (ص)

پيامبراسلام (ص) به دو طريق آيات قرآن مجيد را دريافت مي¬كرد: يكي آن¬كه جبرئيل به صورتي نزد وي مي¬آمد وآيات قرآن را بر وي عرضه مي¬داشت که حالتش کاملاً عادّی بود.

«امام صادق» می¬فرمايد: هنگامی که جبرئيل نزد پيامبر (ص) می¬آمد، همچون بندگان در برابر آن حضرت می¬نشست و هرگز بدون اجازه وارد نمی¬شد. (بحارالأنوار 18/256)

جبرئيل به صورت «دحيه¬ي كلبي» كه مرد زيبارويي و برادر رضاعی رسول خدا (ص) بود، بر آن حضرت ظاهر مي¬شد. پيامبر اکرم (ص) دحيه را به عنوان سفير به دربار هراكيلوس (هرقل) امپراطور روم فرستاد. (لغت¬نامه¬ي دهخدا)

و ديگر آن¬كه آيات قرآن مجيد مستقيماً به وسيله¬ي خداوند بر آن حضرت نازل مي-شد.

چنان¬که «امام صادق (ع)» در پاسخ شخصی که از آن حضرت پرسيد: آن حالت غشوه-ای که به هنگام وحی به پيامبر (ص) دست می¬داد، چه بود؟ فرمود: اين وقتي بود که کسي در ميان خدا و پيامبر واسطه نبود و خدا مستقيماً بر او تجلّی می¬کرد. (توحيد صدوق، ص 115)

و اين بدان سبب بود، كه در قسم اوّل، فرشته¬ي وحي نزول مي¬كرد و پيامبر (ص) در حالت خودش باقي بود؛ ولي در قسم دوّم، مي¬بايست پيامبر (ص) صعود كند و علّو نمايد، تا بتواند وحي را دريافت كند و به همين جهت پيامبر (ص) از خود بي¬خود مي¬شد.

چرا تنها انبيا از وحی برخوردارند؟

در پاسخ اين¬که گفته¬اند: «اگر وحی حقيقت دارد، چرا تنها انبيا ازآن¬ برخوردارند؟» گوييم: اين امر اختصاص به وحی ندارد؛ بسياری از امور ديگر هم بعضی استعداد آنها را دارند.

نوابغ جهان دارای ادراک و شعور خاصّی برای حلّ مسائل و مشکلات هستند؛ شاعری نيز استعدادی است که تنها در بعضی از افراد وجود دارد. روشن¬بينی و نهان¬بينی که پی بردن به حوادث آينده و خواندن افکار ديگران است، تنها مخصوص بعضی از افراد است. در مقابل عدّه¬ي زيادی که در عمرشان صدها خواب راست و صحيح در مورد حوادث آينده ديده¬اند، اشخاص بسياری هم در طول عمرشان حتّيٰ يک خواب راست هم نديده¬اند.

راه¬های ديگر آگاهی از غيب

غير از وحی که بدان وسيله پيامبران از حقايق آگاه می¬شوند، امور زياد ديگری هستند که به وسيله¬ي آن¬ها بعضی افراد عادّی به امور غيبی پي می¬برند. مانند: خواب¬های راستين مربوط به آينده يا مکان¬های ديگر، الهاماتی که به بعضی از افراد عادّی می¬شود، ارتباط با ارواح، خواب¬های مغناطيسی، تله¬پاتی که به وسيله¬ي آن بعضی از نهان و درون اشخاص ديگر باخبر می¬شوند و روشن¬بينی که بعضی از خطر واقعه¬ای قبل از وقوعش باخبر می-شوند.

وحي و ويژگي¬هاي آن

چنان¬که گفتيم، وحي در لغت به معناي سخن پنهاني و يا كلامي است كه با اشاره و كنايه ايراد گردد، به طوري كه تنها مخاطب وحي، مقصود گوينده را دريابد. هر چند وحی از قلمرو حسّ و تجربه خارج است؛ ولی آن را از راه آثارش می¬توان شناخت؛ از جمله وحي تأثير عظيم و شگرفي روي حامل وحي يعني شخص پيامبر مي¬گذارد، به نحوي كه او را مبعوث مي¬كند، يعني نيروهايش را برمي¬انگيزد و انقلابي عظيم در او به -وجود مي¬آورد.

انبيا در حقيقت به منزله¬ی دستگاه گيرنده¬اي در پيكره بشريّت¬اند كه با گرفتن وحي از آفريدگار جهان و ماوراءالطّبيعه، سراسر وجودشان از نور بصيرت و حکمت و بينش¬هاي بارور سرشار می¬گردد، يك ايدئولوژي و قانون كامل در اختيار بشر می¬گذارند ، تا او را از هوس¬ها و خودخواهی¬ها و کج¬فکری¬ها باز داشته و با روشن ساختن درون او از نيروی ايمان و بسيج نيروهايش در جهت مثبت، او را به سعادت دنيا و آخرت رهنمون شوند.

فرق انبيا با مرتاضان

وحي انبيا با كشفّيات مرتاضان فرق دارد؛ زيرا: اوّلاً، مرتاضان خالي از خطا و اشتباه نيستند؛ در حالي كه پيامبر معصوم و خالي از اشتباه است. ثانياً، نتيجه¬ي رياضت هر مرتاضي به كشف حقيقت در چند مورد معيّن است و بسياري از كشفيّات آن¬ها هيچ¬گونه اثر سودمندي براي اجتماع ندارد؛ در حالي كه اديان ـ مخصوصاً دين اسلام ـ كه تحريف نشده است ـ براي تمام شئون زندگي فردي و اجتماعي انسان¬ها برنامه¬ی زندگي¬ساز و مفيد ارائه داده¬اند.

چرا اديان موفّق به ايجاد عدالت نشده¬اند؟

بعضی گفته¬اند: هرگاه دين يک موهبت تدوينی برای رفع اختلافات مردم و ايجاد عدالت و به سعادت رساندن انسان¬هاست، پس چرا هيچ¬يک از اديان آسمانی، تا کنون موفّق به رفع اختلاف و ايجاد عدالت نشده¬اند و سعادت را برای پيروانشان فراهم نساخته¬اند؟

پاسخ: اوّلاً، اديان و مذاهب در طول حيات خود موفّق شده¬اند، که ميليون¬ها افراد صالح و با فضيلت پرورش داده و به جامعه تحويل دهند.

ثانياً، وجود دين و افراد ديندار در جامعه باعث شده که فضايل و اخلاق عاليه¬ي انسانی، مانند شجاعت، شهامت، ايثار، عدالت، عفّت، سخاوت، حکمت و.... تا حدودی در بين همه¬ي مردم با اختلافاتی ظاهر شود و همگان از ميوه¬های شيرين آن استفاده نمايند.

ثالثاً، بشر با روش¬های غيردينی هم نتوانسته به اخلاق فاضله دست يابد؛ بلکه برعکس، تجربه نشان داده، جوامعی همچون غربيان که روش دينی را کنار گذارده¬اند، همه¬ي صفات حميده¬ي انسانيّت، حتّي رحم و شفقت فطری خود را هم تاحدودی از دست داده¬اند.

رابعاً، هنوز عمر دنيا پايان نيافته؛ بنابراين، چنان¬که اديان قائل¬اند و ناموس تکامل هم آن را تأييد می¬کند، بالاخره دين حق روی زمين را خواهد گرفت و اکثريّت جامعه با به کاربستن همه جانبه¬ي تعليمات انبيا به سعادت کامل دنيوی و اخروی خواهند رسيد.

خامساً، اين¬که حکومت¬های جهان، روش دينی را برای اداره¬ي مملکتشان نپذيرفته¬اند، به خاطر ناكارآمدي روش دينی نيست؛ بلکه بدان خاطر است که آن¬ها خواهان عدالت اجتماعی و صلح و صفا و اجتماع صالح نيستند؛ زيرا همه¬ي ثروت و قدرت آن¬ها در سايه¬ي همين بی¬عدالتي¬ها و حق¬کشي¬ها برايشان حاصل شده است.

فرق نبي و رسول

نبي كسي است، كه از طرف خدا به او وحي مي¬شود، خواه مأمور تبليغ آن باشد يا نباشد، و خواه كتاب آسماني و شريعت داشته باشد يا نداشته باشد؛ ولي رسول علاوه بر اخذ وحي، سه امتياز زير را هم دارد: داراي شريعت مستقل است، داراي كتاب آسماني است و براي يك انقلاب فرهنگي و فكري و عقيدتي مأمور تبليغ وحي الهي می¬باشد. ازاين¬رو، نبي اعمّ از رسول است، يعني هر رسولي نبي هم هست، ولي هر نبي¬اي رسول نيست.

خداوند در باره¬ پيامبراسلام (ص) ¬فرموده: «ماكانَ مُحَمَّدٌ اَبااَحَدٍ مِن رِجالِكُم وَ لَكِن رَسولَ اللهِ وَخاتَمَ النَّبِيّينَ: محمّد پدر هيچ يك ازمردان شما نيست، ولي فرستاده¬ي خدا و خاتم نبيين است.» (احزاب 40). اگر مي¬فرمود «پيامبر اسلام (ص) خاتم مرسلين است»؛ ممكن بود گفته شود: ممكن است نبي ديگري بعد از پيامبر اسلام (ص) بيايد؛ ولي چون فرموده: «محمّد خاتم نبيّيّن است» و نبي اعمّ از رسول است، اگر ديگر نبي¬اي نيايد، طبعاً رسولي هم نخواهد آمد.

امام باقر (ع) فرموده: رسول كسي است كه جبرئيل نزدش مي¬آيد و با او رو در رو سخن مي¬گويد‌ و او جبرئيل را مي¬بيند، امّا نبيّ كسي است كه جبرئيل را در خواب مي¬بيند، مانند خوابي كه ابراهيم (ع) ديد كه (فرزند خود را قربان مي¬كند) و نظير رسول خدا (ص) كه بسيار مي¬شد چرت او را مي¬گرفت و در آن حالت جبرئيل نزدش مي¬آمد و گاهي نبوّت و رسالت با هم جمع مي¬شوند، مانند رسول خدا (ص) كه هم رسول بود و جبرئيل را در بيداري رو در روي خود مي¬ديد و با او سخن مي¬گفت‌ و هم نبيّ بود و جبرئيل را در خواب مي-ديد. و امّا محدَّث كسي است كه كلام فرشته را مي¬شنود و با او سخن مي¬گويد، ولي او را نمي¬بيند، نه در خواب و نه در بيداري. (الميزان ذيل آيه¬ي 51 شوري، به نقل از كتاب بصائر)


کتاب پیامبری

دکتر رحمت الله قاضیان