نقش امام علي (ع) در جنگ هاي پيامبر (ص).
برخلاف سه خليفه¬ي اوّل که در هيچ¬يک از جنگ¬هاي اسلامي نه خراشي به کسي زده بودند و نه خراشي خورده بودند، علي (ع) کسي بود که دفاعش از پيامبر (ص) و اسلام در جنگ¬هاي بدر و احد و خندق و خيبر و حنين بي¬نظير بود و اصولاً اسلام نوزادي بود که علي (ع) بعد از پيامبر (ص) بيشترين نقش را در پرورش آن داشت.
«ابن ابي¬الحديد» گويد: در مورد اين گفتار علي (ع) كه فرموده: «¬كسي از اين امّت قابل مقايسه با آل محمّد (ص) نيست، گوييم: بي¬ترديد آن¬كه نعمت مي¬بخشد، برتر از كسي است كه نعمت بر او بخشيده مي¬شود؛ و ترديدي هم نيست كه محمّد (ص) و خويشان نزديكش از بني¬هاشم به ويژه علي (ع) بر همه¬ي مردم نعمتي عرضه داشته¬اند كه ارزش و اهمّيّت آن را نمي¬توان سنجيد و آن دعوت مردم به اسلام و هدايت ايشان به سوي آن است. و هر چند اين محمّد (ص) است كه در مورد دعوت و قيام خود با دست و زبان مردم را هدايت فرموده، و خداوند متعال با فرشتگان و تأييدش او را ياري داده، و او سروري است كه بايد از او پيروي كرد و گزيده¬ترين برگزيدگان و فرمانبرداري از او واجب است؛ ولي براي علي (ع) هم در اين هدايت به عنوان شخص دوّم و كسي كه گام بر جاي قدم پيامبر (ص) نهاده، چندان حقّ است كه قابل انكار نيست. و اگر فقط اهمّيّت پيكار و جهاد او را با شمشير در عهد پيامبر (ص) و به روزگار حكومت خودش و كوشش او را در فاصله¬ي ميان دو پيكار در راه نشر علم و تفسير قرآن و هدايت عرب در نظر بگيريم، با توجّه به آن¬كه اهمّيّت همين دو موضوع افزون از حدّ تصوّر است، و هيچ ¬كس ديگر براي خودآن را تصوّر هم نمي-كند، براي وجوب حقّ و نعمت او بر همگان كافي است.
و اگر گفته شود: «اين سخن علي (ع) تعريض بر كساني است كه در خلافت بر او مقدّم شده¬اند و او را بر آنان چه نعمتي است؟» گوييم: او را بر ايشان حقّ دو نعمت است: يکي نعمت جهاد از سوي ايشان، در حالي¬كه آنان از آن كار فرومانده بودند، و هركس انصاف دهد مي¬داند، اگر شمشير علي (ع) نبود، مشركان، مسلمانان را از دم كشته بودند. آثار شجاعت علي (ع) در جنگ¬هاي بدر و احد و خندق و خيبر و حنين كه شرك در آن دهان گشاده بود، معلوم است؛ و اگر علي (ع) با شمشيرش آن را نمي¬بست، همه¬ي مسلمانان را فرو مي¬خورد. دوّم، دانش علي (ع) است كه اگر نبود، در بسياري از موارد، احكام برخلاف حقّ صادر مي¬شد و عمر خود، اين موضوع را در مورد او اعتراف كرده و اين خبر مشهور است كه گفته: «اگر علي نبود، عمر به هلاكت مي¬افتاد.» (شرح خطبه¬ 7 نهج البلاغه)
نقش علي (ع) در جنگ بدر
در جنگ بدر نخستين و مهم¬ترين جنگ سرنوشت¬ساز مسلمين با مشركين، سه تن از بزرگان و پهلوانان قريش به نام¬هاي عتبه پدر هند و برادرش شيبه و پسرش وليد به ميدان آمدند و هماورد خواستند. پيامبر (ص) عبيده پسرعمويش و حمزه عمويش و علي (ع) را به مصاف آن¬ها فرستاد. عبيده تا به عتبه رسيد با يك ضربت فرقش را شكافت و عتبه هم شمشيرش را به پاي عبيده فرود آورد و آن را قطع كرد. حمزه و شيبه هم آن¬قدر به يكديگر شمشير فرود آوردند كه از كار افتادند و دست به گريبان شدند. امّا اميرمؤمنان (ع) با يك ضربت دست وليد را از شانه¬اش انداخت و او را نقش زمين كرد كه در اين موقع مسلمانان فرياد زدند: يا علي، مگر نمي¬بيني كه آن سگ (شيبه) چگونه عمويت را در تنگنا قرار داده است؟ علي (ع) به حمزه گفت: عمو، سر خود را بدزد و چون حمزه سر خود را در سينه¬ي شيبه فرو برد، علي (ع) با يك ضربه نصف سر شيبه را پراند، آن¬گاه به سراغ عتبه رفت و او را هم كه نيم¬جاني داشت كشت. در جنگ بدر نيمی از هفتاد كشته مشرکين به دست علي (ع) کشته شده¬اند.» (بحار 9/277) (مغازي واقدي، ص 51) (سيره¬ ابن¬هشام 2/277) (تاريخ طبري، ص 965)
حقّ اين است که بگوييم: علی (ع) تنها عامل مهمّ در رسانيدن اين جنگ به نتيجه¬ نهاييش بود؛ درحالی که با حذف قدرت هر صحابی ديگر روال جنگ تغيير نمی¬کرد.
وقتي كه معاويه در زمان خلافت علي (ع) با او به مبارزه برخاست، علي (ع) در نامه¬اي که به او نوشت: «وَ عِندی السَّيفُ الَّذی اَعضَضتُهُ بِجَدِّکَ وَ خالِکَ وَ اَخيکَ فی مَقامٍ واحِدٍ: معاويه، شمشيري كه با آن جدّت (عتبه) و دائيت (وليد) و برادرت (حنظله) را كشته¬ام، نزد من است.» يعني آن را به جان تو هم خواهم آورد. (نهج البلاغه، نامه 64)
نقش علي (ع) در جنگ احد
هنگامي كه نبرد احد آغاز شد، طلحة بن ابي¬طلحه پرچم قريش را برداشت و به ميدان آمد و مبارز طلبيد. چون هيچ¬ كس به ميدانش نرفت؛ با غرور و تمسخر گفت: «اي محمّد، شما معتقديد: كشته¬هاي ما در دوزخ¬اند و كشته¬هاي شما در بهشت؛ پس هركس آرزوي بهشت دارد به ميدان بفرست.» هنوز صدايش در ميدان طنين¬انداز بود كه علي (ع) پيش رفت و با خواندن ارجوزه¬اي در مقابلش قرار گرفت. طلحه پرسيد كيستي؟ فرمود: علي بن ابي-طالب. طلحه گفت: اي قضم، مي¬دانستم كه جز تو كسي به ميدان من نخواهد آمد. علي (ع) پيش¬دستي كرد و ضربتي به سر طلحه زد كه سر او را تا ريشش شكافت. بعد از كشته شدن طلحه، ابوسعيد بن ابي¬طلحه پرچم را در دست گرفت كه علي (ع) او را هم كشت. آن¬گاه عثمان بن ابي¬طلحه پرچم را برداشت كه علي (ع) او را هم كشت. بعد حارث بن ابي¬طلحه پرچم را گرفت كه علي (ع) او را هم كشت؛ پس عزير بن¬ عثمان پرچم را برداشت كه علي (ع) او را هم كشت؛ بعد عبدالله بن جميله پرچم را برداشت كه علي (ع) او را هم كشت؛ سپس «ارطاة بن شرحبيل» پرچم را برداشت كه علي (ع) او را هم كشت. و چون ديگر كسي از بني¬عبدالدّار كه پرچم¬دار قريش بودند، نماند، يكي از بردگان بني¬عبدالدّار به نام «صواب» پرچم قريش را برداشت كه علي (ع) او را هم كشت.
هرچند با كشته شدن پرچمداران قريش به دست علي (ع) دل مشركين خالي شد، به نحوي كه چون نبرد عمومي هم آغاز شد، پس از اندك مدّتي، مشركين با انداختن غذاها و اسلحه¬هاي سنگين خود پا به فرار گذاشتند. ولي چون تيراندازاني كه به دستور پيامبر (ص) درّه¬اي را كه پشت سرشان بود براي جمع¬آوري غنايم رها كردند، خالدبن وليد با سواره نظامش از پشت سر به مسلماناني كه شمشير¬ها را در غلاف كرده و به جمع غنايم مشغول بودند، تاخت و بقيّه¬ي مشركين را هم فراخواند و آن¬ها هم برگشتند و به مسلمانان حمله بردند، صفوف مسلمان از هم گسست و اكثرشان براي نجات جان خود از كوه بالا رفتند. فرار مسلمين و خالي كردن اطراف رسول خدا (ص) در احد تا جايي رسيد كه بالاخره رسول خدا (ص) جز اميرمؤمنان (ع) كسي را اطراف خود نديد.
«طبري» و «ابن¬اثير» گويند: «ابورافع گفته: چون علي اصحاب لوا را كشت، رسول خدا (ص) گروهي از مشركين را ديد، پس به علي (ع) فرمود: به اين¬ها حمله كن، پس حمله كرد و آن¬ها را متفرّق نمود و عدّه¬اي از آن¬ها را كشت. آن¬گاه چشمش به گروهي ديگر افتاد، پس به او فرمود: بدين¬ها حمله كن، پس علي (ع) بدان¬ها حمله نمود بعضي از آن¬ها را كشت و بقيه فرار کردند. پس جبرئيل گفت: اي رسول خدا، اين مواسات است. رسول خدا (ص) گفت: او از من است و من از اويم. پس جبرئيل گفت: و من از شما هستم. در اين موقع ندايي شنيده شد، كه مي¬گويد: «لَاسَيفَ اِلَا ذُوالفَقار، وَ لافَتي اِلَّا عَلِيّ». ابن¬هشام نيز گويد: گفته¬اند, كه روز احد منادي¬اي ندا داد: «لَاسَيفَ اِلّا ذوالفقار، وَ لافَتي اِلّا عَليّ» (سيره¬ ابن هشام 3/106) و (تاريخ طبري، ص 1026) و (كامل ابن¬اثير 2/154)
از خود علي (ع) نقل شده كه روز احد شصت ضربت خوردم كه در چهارتاي آن¬ها به زمين خوردم. و چون به زمين مي¬خوردم، مرد خوش¬سيما و خوش¬بويي مي¬آمد و بازويم را مي¬گرفت و مرا بلند مي¬كرد، آن¬گاه به من گفت: بر دشمنان بتاز كه تو در اطاعت خدا و رسولش هستي و آن دو از تو راضي هستند. علي (ع) گويد: به نزد رسول خدا (ص) آمدم و او را از اين جريان مطّلع ساختم. آن حضرت به من فرمود: اي علي، چشمت روشن، آن جبرئيل بوده است.» (بحارالأنوار 20/50 و 85 و 98)
و نيز علي (ع) فرموده: «در جنگ احد شمشيرم شكست؛ ازاين¬رو، نزد پيامبر (ص) رفتم و عرض كردم: مرد با شمشير مي¬جنگد و شمشير من شكست. پيامبر (ص) شمشير خود را موسوم به ذوالفقار به من داد و فرمود: با اين شمشير بجنگ.» (بحارالانوار 20/50)
ابووائل شقيق بن سلمه گفته: با عمر بن خطّاب راه مي¬رفتم كه صداي خفيفي شنيدم. به او گفتم: ساكت، ببينيم كيست؟ عمر گفت: واي بر تو، آيا شير نر و به خاك¬ افكننده¬ي قهرمانان را نمي¬بيني؟ كسي كه با دو شمشير جنگيد؛ در حالي كه پرچمدار بود. برگشتم و علي بن ابي¬طالب را ديدم، به او گفتم: اي عمر، او علي است. گفت: نزديك شو، تا از شجاعت و قهرمانيش براي تو سخن گويم. ما روز احد با پيامبر (ص) بيعت نموديم كه فرار نكنيم و هر كه از ما فراركند گمراه است و هر كه از ما كشته شود شهيد است و رسول خدا (ص) راهنماي اوست؛ ولي چون مشركين از هر طرف به ما حمله كردند و ما را از موضعمان به سختي راندند، علي را ديدم كه هم¬چون شيري كه آرامش ندارد، به اين سو و آن سو حمله مي¬كند؛ و چون ما را ديد مشتي ريگ برداشت و به صورت ما پاشيد و گفت: روهاتان سياه باد، به كجا فرار مي¬كنيد، به آتش؟ برنگشتيم؛ پس بر ما حمله كرد، در حالي كه شمشير پهني در دستش بود كه مرگ از آن مي¬باريد و گفت: بيعت نموديد و آن¬گاه شكستيد. به خدا سوگند، شما به كشتن سزاوارتريد از اين¬هايي كه من مي¬كشم. به چشمانش نگاه كردم، ديدم كه مانند دو مشعل شده¬اند كه آتش از آن¬ها شعله مي¬كشد، يا هم¬چون دو كاسه¬ي خون شده¬اند. ترديدي نكردم كه الآن ما را مي¬كشد؛ ازاين¬رو، پيش رفتم و به او گفتم: اي ابوالحسن، پناه بر خدا، عرب فرار مي¬كند، آن¬گاه حمله مي¬كند و حمله تلافي فرار را مي¬نمايد. چون اين حرف را زدم، گويا علي (ع) حيا كرد و از من دور شد. به خدا سوگند، تا كنون رُعب علي (ع) از دل من خارج نشده است.» (بحارالأنوار 20/52)
حاکم در مستدرک 3/111 نقل کرده که تنها کسی که در روز احد با پيامبر تا آخر ماند علی بود؛ بنابراين، اشخاص ديگری که نقل کرده¬اند با پيامبر مانده¬اند، در حقيقت نخستين کسانی بوده¬اند که پس از کناره گيری از پيامبر دوباره به سوی او باز گشته¬اند.