فوايد ايمان به خدا و دينداري.
ايمان به آفريننده¬اي توانا وحكيم براي جهان، فوايد و آثار نيك بسياري دارد، ازجمله:
1 ـ فايده ي اخروي دين
فايده¬ي اصلي دين براي آخرت است؛ زيرا انسان بدون دين هم مي¬تواند زندگي دنيا را باري به هر جهت به پايان برساند؛ ولي با توجّه به اين¬كه زندگي در آن دنيا تابع زندگي در اين دنياست و زندگي در آن دنيا هم هميشگي است، معلوم مي-شود، كه فايده¬ي دين براي آخرت به مراتب بيش از فوايد آن براي دنياست؛ ازاين¬رو، ضرورت اعتقاد به مبدأ و معاد و وحي انبيا براي بشر مسلّم¬تر خواهد بود.
2 ـ احساس پشتيباني
در دنيا انسان با بودن با انسان¬ها و حيوانات و نباتات و جمادات احساس مي¬کند که تنهاست و در مواقع اضطرار هيچ کس جز خدا نمي¬تواند او را در همه حال يار و پشتيبان باشد: «قُلِ اللهُ يُنَجّيکُم مِنها و مِن کُلِّ کَربٍ: بگو خدا شما را از آن ورطه و هر غم ديگر نجات مي¬دهد.» (انعام 6/64) ازاين¬رو، با توکّل بر خدايي که همه¬ي قدرت¬ها و توان¬ها از اوست (اَنَّ القُوّةَ لِلّهِ جَميعاً) به کار خود ادامه مي¬دهد.
3 ـ عزّت نفس
انسان¬ها معمولاً با احساس کوچک¬ترين مشکل و خطر خود را باخته و براي رفع مشکل خود، به هر کس و ناکس متوسّل مي¬شوند؛ ولي انسان مؤمن از آنجا که مي¬داند: »اَلعِزَّةُ لِلّهِ جَميعاً: همه¬ي عزّت¬ها از آنِ خداست» (يونس¬10/65) و مي¬داند که «وَ لِلَّهِ العِزَّةُ وَ لِرَسولِهِ وَ لِلمُؤمِنينَ: عزّت از آن خدا و رسولش و مؤمنين است.» (منافقون 63/8) اگر هم نياز به کمک و استعانت از کسي داشته باشد، خود را کوچک نمي¬کند.
4 ـ برنامه¬ي زندگي
يک کارخانه¬ توليدي که يک يخچال يا يك رايانه يا وسيله¬ی ديگري توليد مي-کند، حتماً همراه با آن دفترچه¬اي هم در اختيار خريدارانش قرارمي¬دهد، که خصوصيّات آن کالا و طرز کار و سرويس و بهره¬برداري از آن در آن دفترچه ذکر شده است.
خداوند حکيم نيز که از کارگاه آفرينش خود، دقيق¬ترين کالا را به نام «انسان» توليد فرموده و عالي¬ترين ابزار را در وجود او قرار داده، از باب لطف دفترچه¬اي هم به نام «دين» براي او تهيّه فرموده است، که در آن خصوصيّات بشر، کيفيّت بهره برداري صحيح از ابزار وجوديش و راه و روش¬ زندگي در آن درج فرموده است.
5 ـ تعادل در رفتار و گفتار
مردم معمولاً گاهي كار خوب مي¬كنند و گاهي بد، گاهي نرم و مهربان¬اند و گاهي تند و بي¬عاطفه، گاهي زياد ترسو هستند و گاهي متهوّر و جسور، گاهي متديّن و خداترسند و گاهي لاابالي و معصيت¬كار.
منشأ اين ناهماهنگي و يك نواخت نبودن گفتار و رفتار اشخاص، از ناهماهنگي و بي¬نظمي افكار و احساسات و آشفتگي روح سرچشمه مي¬گيرد. و همان طوري كه در همه جا اصلاحات از فكر و انديشه بايد شروع شود، در اينجا هم بايد انسان بكوشد، كه بين افكار و احساساتش يك توافق واقعي و صلح حقيقي برقرار شود
اينجاست كه نقش دين به خوبي احساس مي¬شود؛ زيرا رام كردن نفس امّاره و مطيع گردانيدن اميال و شهوات از عهده¬ هيچ قدرتي چون ايمان به خدا برنمي-آيد.
آري، تنها مردماني در صراط مستقيم هستند كه به وسيله¬ي ايمان به مبدأ و معاد بين افكار و احساساتشان يعني قوّه¬ي عاقله و قوّه¬ي خيالشان هماهنگي و سازگاري كامل برقرار است و اميال و شهواتشان تابع عقل و فطرت آن¬هاست.
6 ـ پشتوانه¬ اخلاق
يكي از آثار مهمّ نيك ايمان به خدا و دينداري اين است كه پشتوانه¬ اخلاق است؛ يعني همه¬ي معنويّات و فضايلي مانند تقوا، عفّت، امانت، كرامت، شرافت، راستي، درستي، فداكاري، طرفداري از حقّ و... مبتني بر اصل ايمان و اعتقاد به خداست؛ زيرا تمام اين امور مغاير با اصل سودجويي و منفعت¬طلبي هستند و التزام به هريك از اين¬ها مستلزم تحمّل يك محروميّت مادّي است؛ در صورتي كه كسي كه به خدا ايمان نداشته باشد، معني ندارد كه خود را از لذايذ و نعمت¬هايي محروم سازد. و حدّ اقلّ ايمان به خداي عادل و حكيم هم اين است كه مؤمن مطمئن است هركار نيكي بكند؛ خدا پاداش او را ضايع نمي¬سازد: «اِنَّ اللهَ لايُضيعُ اَجرَ المُحسِنينَ». (توبه ¬9/120)
دين وحياني با ارائه¬ نظامي اخلاقي متقن وعقل¬پسند، ضمانت اجرايي براي فضايل اخلاقي و تقويت انگيزه¬ دروني براي انجام فضائل اخلاقي، انسان خداباور را به انجام فضائل و دوري از هر رذيلتي ترغيب مي¬کند. تأثير دين در اخلاق، تا بدان¬جاست، که بعضي از صاحب¬نظران گفته¬اند: اگر خدا نباشد، انجام هر کاري مجاز است.
آمار هم نشان داده، که بسيار اندک¬اند خدا ناباوراني که به اخلاق پاي¬بند باشند. آري، انسان بي¬خدا و بي¬دين، به آساني تن به هر كار زشتي مي¬دهد؛ ولي ايمان به خدايي که از تمام افکار انسان¬ آگاه است و پس از مرگ دادگاهي برپا مي¬کند که خودش قاضي اوست، سبب مي¬شود که انسان از هر کار زشتي دست باز دارد.
7 ـ دين و مسئوليّت
دين در اصطلاح قرآن مجيد، همان راه و روش زندگي است، كه انسان¬ گريزي از آن ندارد و ديندار به كسي گفته مي¬شود، كه خدا و آفريدگاري براي جهان قائل باشد و براي خوشنودي او اعمال مخصوصي انجام مي¬دهد.
در دين كه از ناحيه¬ي خداوند است، ميان زندگي اجتماعي مردم و خداوند پيوند است؛ ولي در قانون اجتماعي كه مولود افكار مردم است، اين پيوند نيست. و چون دين به واسطه¬ي همان پيوندي كه ميان زندگي اجتماعي انسان و پرستش خداوند است، براي تمام اعمال فردي و اجتماعي انسان و حركات و سكنانش مسئوليّت خدايي ايجاد مي¬كند، ديندار براي خود يك مراقب و پاسبان دروني احساس مي¬كند كه هرگز غفلت و اشتباه نمي¬كند و از پاداش و كيفر او هرگز نمي¬توان رَست.
بدين ترتيب، مزيّت و برتري مهمّ دين بر قانون اجتماعي كاملاً روشن خواهد شد؛ زيرا جامعه¬اي كه افراد آن متديّن باشند و وظايف ديني خود را انجام دهند، چون در همه حال خدا را ناظر اعمال و حتّي افكار خود مي¬دانند، از هر گونه اذيّت و آزار و ظلم و تعدّي و حتّيٰ بدانديشي نسبت به يكديگر درامان¬اند و عمري را در نهايت خوشي و راحتي به سر مي¬برند و به سعادت جاويدان نايل خواهند شد.
امّا در جامعه¬اي كه قوانين بشري حكم¬فرماست، افراد تا وقتي به مال وجان و ناموس ديگران تجاوز نمي¬نمايند كه بدانند مأمورين دولت مراقب آن¬ها هستند. چنان¬كه گويند: راننده¬اي به چراغ قرمز رسيد و چون كسي را نيافت، خواست عبور كند كه در اين موقع افسر پليس نمايان شد وبه او گفت: مگر چراغ قرمز را نديدي؟ گفت: چرا، شما را نديدم.
8 ـ ضامن اجراي قوانين
بشر موجودي اجتماعي است و اگر در اجتماع زندگي نكند، نه علم و فرهنگ و معنويّتش آن چنان¬كه در اجتماع باشد، رشد مي¬نمايد و نه بسياري از فضايل و عواطفش چون ايثار، گذشت، فداكاري، تعاون و... شكوفا مي¬شوند. و از آنجا كه بودن در اجتماع منجر به اصطكاك منافع¬ مي¬شود، وجود قانون لازم می¬آيد. و ناگفته پيداست كه بهترين قانون، قانوني است كه قانونگذارش خدايي باشد كه هم داناي به همه چيز است و هم تمام مردم از هر نژاد و در هر زمان و مكان¬ها براي او يك¬سانند؛ چون همه مخلوق خودش هستند.
آري، دولت¬ها با وضع دقيق¬ترين قوانين نظامي و حقوقي و با تمام دستگاه¬هاي پليسي و نيروهاي انتظامي و دادگاه¬هاي¬شان تنها مي¬توانند جلو فسادها و فحشاها و خلاف عدالت¬ها و تجاوزهاي علني و آشكار، آن هم تا حدودي و در سطح رقيقي بگيرند؛ ولي ديگر هرگز نمي¬توانند جلو كارهاي خلاف پنهاني اشخاص را بگيرند.
برخلاف جامعه¬هايي كه قوانين بشري در آن¬ها حكم¬فرماست و افراد تنها وقتي به وظايف خود عمل مي¬كنند، كه بدانند اشخاصي به نام مأمور دولت مراقب آن¬هاست؛ در جامعه¬ي ديني، شخص ديندار براي تمام اعمالش مسئوليّت خدايي احساس مي¬کند، يعني مراقبي دروني كه هرگز اشتباه نمي¬كند و از پاداش وكيفرش نمي¬توان رَست.
بدين ترتيب، مزيّت مهمّ دين بر قوانين اجتماعي كاملاً روشن است؛ زيرا جامعه¬اي كه افرادش متديّن باشند؛ چون در همه حال، خدا را ناظر اعمال و افكار خود مي¬دانند، از هر گونه اذّيت و آزار و تعدّي و حتّيٰ بدانديشي، نسبت به يكديگر خودداري مي¬كنند.
آري، اين تنها مذهب است كه با قرار دادن پليس مخفي در درون و عمق جان انسان در دل تاريكي¬ها و در خلوت¬خانه¬ها و خلاصه در هر جا مراقب انسان است و مؤمن كه بر طبق قوانين ديني و الهي رفتار مي¬كند، دين مانع انجام كارهاي خلاف وي مي¬باشد.
ازاين¬رو، بايد گفت: اگر دولت¬هاي روي زمين، نصف بودجه¬اي كه صرف دادگاه و پليس و نيروهاي انتظامي مي¬كنند، صرف تبليغ دين و ديندار كردن مردم کنند، در كم كردن بزه¬كاري¬ها و تجاوزها و خلافكاري¬ها بسيار موفّق¬تر خواهند بود.
از امام علی بن موسی الرّضا (ع) در باره¬ی فلسفه¬ی ايمان سؤال شد، فرمود: پس اگر کسی بگويد: «چرا به مردم اقرار به وجود خداوند و پيامبران و حجّت¬هايش و عمل به آنچه که از طرف خداوندی که پيروز و بزرگ است فرمان داده شده؟» در جوابش گفته می¬شود: به جهت و علّت¬های بسياری است، از جمله اين¬که: اگر کسی به خدا اقرار نداشته باشد و از نافرمانی او اجتناب نورزد و از ارتکاب گناهان بزرگ خودداری ننمايد و در آنچه شهوتش و هوای نفسش طلب می¬کند و لذّت می¬برد و همچنين از فساد کردن و ستمکاری از کسی پروا نکند، بدون اين¬که برای خود مراقبی بينديشد و پاسبانی برای خود در نظر بگيرد، در آن صورت نابودی همه¬ مردم است؛ زيرا بر يکديگر بجهند و خون و نواميس هدر رود و پامال گردد. بعضی از مردم بعضی ديگر را به ناحق بکشند و در نتيجه خرابی دنيا و هلاکت مردم و فساد و کشت و کار و نابودی نسل آينده فراهم گردد.« (عيون اخبارالرّضا 2/199)
9 ـ آرامش روحي
آرامش روح با فراهم آوردن تجهيزات زندگي و استفاده از آخرين وسايل رفاه و تمدّن به دست نمي¬آيد؛ زيرا انسان از دو بعد متمايز(جسم وروح) ساخته شده است كه هر كدام به غذاي مخصوص خود نيازمندند، نيروي جسم در غذاها و نيروي روح در ايمان و معنويّات است؛ ازاين¬رو، چه بسيارند كساني كه از هرگونه عيش و رفاهي برخوردارند؛ ولي رواني ناآرام و پريشان دارند؛ بلكه حتّيٰ براي اين¬كه چند ساعتي بخوابند، به قرص¬هاي خواب¬آور و يا توصيه¬ روان¬پزشكان پناه مي¬برند.
ولي آنچه كه نه فقط خالق انسان يعني خداوند به عنوان يگانه وسيله¬ي آرامش دل انسان معرّفي كرده و تجربه هم به طور قطع آن را تأييد كرده است، ذكر و ياد خداست. آري، انسان مي¬تواند با ايمان به خدا و متابعت از دستورات حيات¬بخش فرستادگان او ـ مخصوصاً دين خاتم (اسلام) كه كامل و جامع است و پاسخ همه-ي مسائل و مشكلات بشر را داراست ـ بر تمام مشكلات زندگي و دغدغه¬هاي روحي و پريشاني¬ها چيره شود.
از آنجا كه انسان مؤمن به خداوندي معتقد است، كه با قدرت بي¬پايانش همه جا با اوست و يار و مددكار و انيس و مونس مهربان او، و كسي كه نه فقط حرف¬هايش را مي¬شنود؛ بلكه خواسته¬هايش را مي¬داند و بدان¬ها جامه¬ي عمل مي¬پوشاند؛ ازاين¬رو در آرامش كامل است و هيچ دغدغه و ناراحتي¬اي ندارد؛ برخلاف انسان بي¬ايمان كه چون در زندگي هدفي نمي¬بيند، پيوسته نگران آينده است كه نكند مال و ثروت و شغلش را از دست دهد و نگران است كه كي مرگش فرامي¬رسد و به همه¬ي آمال و آرزوهايش پايان داده مي¬شود و مي¬ترسد كه حتّيٰ نكند همان¬طوري كه الهيّون مي¬گويند، معاد و زندگي پس از مرگي باشد و او به¬خاطر كارهاي بدش عذاب شود.
در دنياي پرآشوب امروزه كه هرچه دانش و تمدّن و فرهنگ بشر بيشتر پيشرفت مي¬كند، مشكلات زندگي بيشتر مي¬گردد. آدمي احساس مي¬كند بيشتر به پناهگاهي نياز دارد و كسی كه به خدايي كه هم قادر علي¬الاطلاق است و هم بسيار مهربان و دوستدار بندگانش است، ايمان دارد، بهترين پناه و ملجأ براي خود يافته است، پناه و ملجأ و پشتيباني، كه با داشتن او شخص از هيچ ناگواري هراس و بيم ندارد.
چنان¬كه «قرآن مجيد» مي¬فرمايد: «اَلَّذينَ آمَنوا وَ تَطمَئِنُّ قُلوبُهُم بِذِكرِ اللهِ؛ اَلا بِذِكرِ اللهِ تَطْمَئِنُّ القُلوبُ: همانان كه ايمان آورده¬اند و دل هاشان با ياد خدا قرار و آرام مي¬گيرد؛ هان كه دل¬ها تنها با ياد خدا آرامش مي¬يابند.» (رعد 13/28)
بر تو ياد خــــدا گر دهد آرايش دل بگذرد عمر تو در آســـــــايش دل
ثروت و مال نبخشد به دل آرام وقرار كه از آن زاد پريشاني و آلايش دل
هست تنها به خداوند قسم ياد خداي مايه¬ی راحت و آســــــــايش دل
از طرف ديگر، از آنجا كه از نگاه انسان ديندار و مؤمن به خدا، خداي حکيم هر چيزي را در سر جاي خود قرار داده است و بر همه¬ي پديده¬هاي جهان نظمي دقيق حکم¬فرما مي¬باشد و نظام موجود، نظام احسن و بهترين جهان ممکن است و به قول حكما «لَيسَ في الاِمكانِ اَبدَعُ مِمّاكانَ: بهتر از آن¬چه هست، ممكن نيست.» مسلّم است که با چنين نگرشي به جهان، سراسر وجود مؤمن به خدا را، آرامشي باشکوه فرامي¬گيرد.
آري، هرچند مؤمن ازآن¬رو به مبدأ و معاد ايمان دارد كه اين¬ها را درست و برحقّ مي¬داند، نه براي آن¬كه به آرامش خاطر برسد؛ ولي بي¬ترديد، كسي كه به خدا ايمان دارد و دستورات مذهبي را انجام مي¬دهد، به آرامش خاطري مي¬رسد، كه افراد بي¬دين ـ هرچند از نظر مادّي هم كاملاً در رفاه باشند ـ فكرش را هم نمي¬توانند بكنند.
«دكتر بيل» در مورد نقش دين و ايمان در آرامش رواني گويد:
بسياري از بيماران رواني وحشت¬زده¬ي خود را به وسيله¬ي دين و مذهب معالجه كردم؛ زيرا كسي كه مبتلا به بيماري وحشت¬زدگي است، اگر توجيه شود خدا او را دوست دارد، رفته رفته از ترس و وحشت او كاسته مي¬شود و روحش نيرو پيدا مي¬كند. (عقده¬هاي رواني ص 95)
«ويليام جيمز» نيز ¬گويد:
ايمان يكي از قوايي است، كه بشر به مدد آن زندگي مي¬كند، فقدان كامل آن در حكم سقوط بشر است. «منتسكيو» ¬گويد: دربين اجتماعات بشري، مذهب بزرگ¬ترين قوانين است... و «فرويد» [كه خود ملحد است] مي-گويد: البتّه مذهب از آنجا كه به ميزان زياد در رام كردن غرايز غيراجتماعي كمك كرده است، خدمات مهمّي به انسانيّت و اجتماع و تمدّن انجام داده است.» (آرامش رواني و مذهب، ص 9 ـ 5)
و «دكتر شريعتي» ¬گويد:
توحيد از فردي كه در هوا معلّق است، انسانی مي¬سازد، كه بر ديواري تكيه مي¬كند كه همه¬ وجود بر آن تكيه دارد. و كسي كه چنين تكيه گاهي در وجود پيدا مي¬كند، مسلّماً با هيچ بادي، با هيچ سيلي¬اي، با هيچ تازيانه¬اي، با هيچ خطري، با هيچ تهديدي، تكان نمي¬خورد. انساني كه در زندگي معلّق است و تكيه¬گاه ندارد و به پوسيده¬ها و حشيش¬ها توسّل مي¬جويد، آدمي است ترسان، لرزان، ضعيف، كه به هر جايي متوسّل مي¬شود. توسّل به آن ريسمان زندگي كه همه¬ي وجود را شيرازه¬بندي كرده، انسان را يك كوهي مي¬كند، كه ديگران به آن تكيه كنند، نه كاهي كه رقصان در دست هر نسيمي و هر تندبادي است و به هر حال بايد به يك جايي تكيه كند كه اگر نكند، نيست.» (اسلام شناسي، ص 196)
10 ـ تشكيل حكومت عادله
زندگي اجتماعي انسان در گرو اجراي قانوني عادلانه و حکومتي الهي است. اديان الهي از يک طرف، بهترين قانون عادلانه را از طرف خداي حکيم و دانا به بشر ارائه داده¬اند؛ و از طرف ديگر، پيامبران و آن¬گاه جانشينان راستين آنها، بهترين اجراکنندگان آن قوانين آسماني بوده¬اند. انبيا در اين باره به اندرز و موعظه بسنده نمي¬کنند، بلکه اگر بتوانند خود حکومت تشکيل مي¬دهند.
چنان¬که حضرت موسي (ع) و پيامبر اسلام (ص) اين کار را کردند و ¬ائمّه¬ معصومين (ع) از خاندان پيامبر نيز همواره در پي برپاکردن حکومت عدل اسلامي بوده¬اند و از غصب خلافت الهي خود به دست امويان و عبّاسيان سخن مي¬گفتند.
«امام صادق (ع)» در پاسخ «سدير صيرفي» که به آن حضرت عرض کرد که چرا قيام نمي¬کند و حکومت اسلامي تشکيل نمي¬دهد؟ فرمود: اگر ياراني به تعداد اين گوسفندان داشتم قيام مي¬کردم، سدير گويد: گوسفندان را شمردم هفده رأس بودند.
و «امام کاظم (ع)» در پاسخ هارون که از آن حضرت خواست حدود فدک را بيان كند، تا آن را به او بازگرداند، حدّ فدک را تمام سرزمين اسلامي تعيين فرمود. يعني من حکومت تو را از اصل باطل مي¬دانم و همواره برآنم، حکومت غاصبانه و ظالمانه¬ي تو را سرنگون و حکومت عدل اسلامي را برپا کنم. و در غيبت امام معصوم (ع) نيز عالم ديني هرگاه مجال يابد، بايد طاغوت را سرنگون کرده و حکومت اسلامي به پا کند؛ چنان¬که امام خميني(ره) اين کار را کرد.
11 ـ بهبود روابط اجتماعي
بهترين زندگي سالم اجتماعي آن است كه افراد حقوق يكديگر را محترم شمارند، و حتّيٰ به يكديگر مهر بورزند، و آنچه را براي خود مي¬پسندند، براي ديگران هم بپسندد و هر چه را خود نمي¬پسندد، براي ديگران هم نپسندد و هركس خود را مسئول ديگران بداند.
آن چيزي هم كه باعث مي شود كه انسان بيش از هر چيزي حقوق ديگران را رعايت كند و كينه¬ها و عداوت¬ها را از بين مردم ريشه¬كن سازد و حتّي در نهان-خانه¬ دلش هم فكر بد و خيانت و بي¬عفّتي نسبت به ديگران نكند؛ بلكه آن¬ها را از صميم قلب دوست بدارد و با آن¬ها مهربان باشد، ايمان به خدا و روز جزاست. چنان¬كه اوس و خزرج دو قبيله در مدينه بودند كه سال¬ها با هم نزاع و خصومت داشتند، از بركت اسلام و ايمان به خدا تمام خصومت¬ها و دشمني-هايشان از بين رفت و جاي آن دوستي و وداد گرفت.
خداوند به پيامبرش مي¬فرمايد: «اَلَّفَ بَينَ قُلوبِهِم، لَو اَنفَقتَ ما في الاَرضِ جَميعاً مااَلَّفتَ بَينَ قُلوبِهِم؛ وَلَكِنَّ اللهَ اَلَّفَ بَينَهُم؛ اِنَّهُ عَزيزٌ حَكيمٌ: هرگاه تمام ثروت زمين را انفاق مي¬كردي، نمي¬توانستي بين دل¬هايشان الفت دهي؛ ولي خدا بينشان الفت داد. (انفال 8/63)
«اميل دورکهيم» جامعه¬شناس معروف فرانسوي، هرچند به دين و خدا اعتقادي ندارد؛ ولي با اين وجود، در مورد دين و فوائد آن مي¬گويد:
دين پديده¬اي انضباط¬بخش، انسجام¬بخش، حيات¬بخش و خوشبختي-آفرين است، که از چند طريق به انسجام و يک پارچگي اجتماعي کمک مي¬کند. اين ¬سيستم اعتقادي سبب حفظ و نگهداري ارزش¬هاي انساني و نهايي اجتماعي مي¬گردد و با تعظيم و بزرگداشت شعائر ديني، شناسايي و احساس تعهّد نسبت به ارزش¬هاي اصولي اجتماعي بيشتر مي¬شود و اعتقاد به نظام پاداش و کيفر ماوراء¬طبيعي در دين به تضمين و لزوم عقل به ارزش¬هاي اجتماعي توسّط انسان¬ها کمک مي¬کند» (مذهب در رويدادهاي زندگي، ص 35)
12 ـ رفع اختلاف
قرآن¬كريم مي¬فرمايد: «كانَ النّاسُ اُمَّةً واحِدَةً؛ فَبَعَثَ اللهُ النَّبِيّينَ مُبَشِّرينَ وَ مُنذِرينَ؛ وَ اََنزَلَ مَعَهُمُ الكِتابَ بِالحَقِّ؛ لِيَحكُمَ بَينَ النَّاسِ فيمَااختَلَفوا فيهِ: مردم در آغاز يك دسته بيشتر نبودند؛ پس خداوند پيامبران را برانگيخت، تا مردم را بشارت دهند و انذار كنند و كتاب آسماني كه به حقّ دعوت مي¬كرد، بر آن¬ها نازل نمود، تا در ميان مردم در آن¬چه اختلاف داشتند، حكم كند. (بقره 2/213)
اين آيه مي¬فرمايد: تدريجاً كه جمعيّت فزوني يافت و تضاد منافع پيش آمد، اختلافات پيش آمد؛ ازاين¬رو هم، خداوند براي رفع اختلافات مردم پيامبر و كتاب آسماني فرستاد كه بين مردم در مورد اختلافاتشان به حقّ داوري كنند. بدين معني كه فرستادگان الهي مردم را هشدار دهند كه پس از مرگ حساب و كتاب و پاداش و كيفري هست، تا از طريق بشارت دادن به پاداش¬هاي نيكوكاري و انذار و ترسانيدن از كيفرهاي بدكاري، مردم را به انجام دستورات و احكام الهي كه براي آن¬ها فرستاده شده است، دعوت كنند و با فهميدن اين مطلب، انسان عاقل درك مي¬كند كه به قوانين عادله و سعادتبخشي كه از طرف خداوند توسّط انبيا براي رستگاري وي آمده است، نيازمند است.
و مي¬فرمايد: اِنَّ الدّينَ عِندَ اللهِ الاِسلامُ؛ وَ مَااختَلَفَ الَّذينَ اوتوا الكِتابَ اِلَّا مِن بَعدِ ماجاءَهُمُ العِلمُ بَغياً بَينَهُم: دين در نزد خدا اسلام است و اهل كتاب بعد از آگاهي در دين، به خاطر حسادت و ستم در ميان خود، در دين اختلاف كردند. (آل عمران 3/19)
طبق اين آيه، انگيزه¬ي اختلافات مردم در نتيجه¬ي جهل و بي¬خبري نيست؛ بلكه بيشتر به خاطر بغي و طغيان و ستم و حسد و منافع شخصي است؛ زيرا دين آسماني همواره با مدارك روشن، براي حقيقت¬جويان، در هيچ زمينه¬اي بهانه¬اي نمي-گذارد.
13 ـ تسلّط انسان بر خودش
گفته¬اند: انسان سه دشمن دارد: طبيعت، افراد ديگر و نفسش. در قسمت اوّل يعني سرما و گرما و سيل و بيماري¬ها تا حدودي پيروز شده است؛ مبارزه¬اش با افراد ديگر ادامه دارد؛ ولي از همه مهم¬تر مبارزه با نفس است. با توجّه به اين مطلب گوييم: اثر مهمّ ديگر ايمان به خدا و دينداري، تسلّط بر نفس است؛ به طوري كه هيچ چيزي به اندازه¬ي ايمان به خدا انسان را بر خودش مسلّط نمي¬سازد.
14 ـ برآوردن ميل جاودانگي
يکي از اميال بزرگ انسان «ميل جاودانگي» است؛ ازاين¬رو، ترس از به پايان رسيدن زندگي با مرگ به شدّت وي را مي¬آزارد. کساني که مرگ را پايان زندگي مي¬پندارند، به پوچ انگاري مي¬رسند و زيستن را بي¬معنا مي-يابند.
و از آنجا که اين تنها دين وحياني است، که با تأکيد بر حيات جاويدان و زندگي پس از مرگ، به اين نياز اصيل پاسخ مثبت مي¬دهد و در نگاه اديان آسماني، مرگ آغاز زندگي حقيقي است؛ معلوم مي¬شود، که ايمان داشتن، نه فقط به زندگي معنا مي¬بخشد، بلکه مؤمن را به استقبال شهادت¬طلبانه در راه هدف مي¬کشاند.
15 ـ نشاط و پويايي
برخلاف پندار و ادّعاي بعضي همچون مارکس که اعتقاد به خدا و قضا و قدر الهي را عامل تخدير و سکون و تن دردادن به هر ذلّت و خواري و پستي و عقب-افتادگي دانسته¬اند، دين حقيقي و تحريف¬نشده¬اي همچون اسلام، نه تنها عامل سکون و عقب افتادگي نيست؛ بلکه مؤمنان به دستور شرع وظيفه دارند، که چون موسيٰ (ع)، پيامبر اسلام (ص) و امام حسين (ع)، عليه ظالمان و طواغيت به پا خيزد و بساط ظلم و بي¬عدالتي را از جامعه برچينند و به جاي آن عدل و قسط بگسترانند.
16 ـ تقويت قوّه¬ي صبر و بردباري
هيچ چيز به اندازه¬ي دين و ايمان به خدا نمي¬تواند به انسان در برابر مشکلات پايداري بخشد و در نوميدي¬ها روزنه¬ي اميد بگشايد. انساني که به خدا ايمان دارد، همه¬ي رويدادهاي زندگي از پيروزي و شکست، تندرستي و بيماري، تنگدستي و رفاه و... را از جانب پروردگارش دانسته، مي¬داند «هر چه آن خسرو کند شيرين بود» همه را با آغوش باز مي¬پذيرد و به انجام تکاليفش به پيش مي¬تازد.
در حديث هم هست: «اَعديٰ عَدُوِّكَ نَفسَكَ الَّتِي بَينَ جَنبَيكَ: از همه¬ دشمنانت خطرناك¬تر نفس توست كه در ميان دو پهلويت است. (مجموعه ورّام 1/59)
و در روايت ديگري آمده است كه چون مسلمان¬ها از جنگ سختي برگشتند، پيامبر اكرم (ص) به آن¬ها فرمود: «مَرحَباً بِقَومٍ قَضَوا الجَهادَ الاَصغَرِ؛ عَلَيكُم بِالجَهادِ الاَكبَرِ: آفرين بر مردمي كه مبارزه و جهاد كوچك را انجام دادند و جهاد بزرگ بر آنان باقي است.» عرض كردند: جهاد اكبر كدام است؟ فرمود: جهاد با نفس. (معانی الاخبار، ص 160)
17 ـ كنترل و تعديل غرايز
خداي حكيم براي بقاي شخص و نسل انسان، اميال و شهوات و غرايزي در وجود او قرار داده است، كه نه فقط وجود هيچ يك از آن¬ها عبث و بيهوده نيست؛ بلكه وجود همه¬ی آن¬ها هم لازم است. به طوري كه حتّيٰ افراط و تفريط در آن¬ها مايه¬ي ناراحتي¬ها و دردسرهايي براي شخص مي¬گردد، بلكه بايد اين¬ها تعديل شوند و حقّ هركدام از آن¬ها بسته به نيازشان به او داده شود و نه بيشتر و نه كمتر.
يعني همان¬طوري كه بودجه¬ي يك مملكت بايد به¬ طور عادلانه بين وزارتخانه¬ها تقسيم شود؛ ولي هرگاه به وزارتخانه¬اي بيشتر از حقّش داده شود، حقّ ساير وزارتخانه¬ها ضايع مي¬گردد؛ اگر كسي هم در خوردن يا ميل جنسي يا ميلي ديگر افراط كند، هم حقّ اميال و غرايز ديگرش ضايع مي¬گردد و هم خود از سعادت شايسته¬اش باز مي¬ماند. چنانچه افراد متهوّر كمتر عمر طبيعي-شان را به پايان مي¬رسانند و افراد ترسو جرأت اقدام در فعّاليّت¬هاي اجتماعي و سياسي ندارند و در نتيجه بهره¬ي كافي از عمر نمي¬برند.
افراد غضبناك در اثر غضب كه يك نوع جنون آني است، غالباً در حال غضب سبب ناراحتي و بدبختي خود و ديگران مي¬شوند و افراد خونسرد هم در صحنه¬ي مبارزات اجتماعي و سياسي غالباً نمي¬توانند از حقوق مسلّم خود دفاع كنند. بنابراين، هر يك از غرايز در صورتي باعث خوشبختي و سعادت مي¬شوند، كه به صورت اعتدال درآيند.
اكنون بايد ديد چه عاملي بيش از همه و بهتر از هر چيز مي¬تواند در تعديل غرايز در انسان مؤثّرتر ¬باشد؟ اندكي دقّت و نگاهي به گذشته به وضوح معلوم مي-دارد كه هيچ نيرويي بهتر از نيروي ايمان و اعتقاد به خدا و روز جزا نمي¬تواند اين كار را به خوبي انجام دهد. چه قسمت عمده¬ي دستورات ديني مربوط به تعديل غرايز است؛ ازاين¬رو، بايد گفت: انسان جز در سايه¬ي ايمان به خدا و دين نمي-تواند به كمال انسانيّت برسد و از اين¬جا هم لزوم دين و اعتقاد به خدا براي انسان روشن مي¬گردد.
آري، بي¬ترديد بهترين وسيله¬ي تعديل غرايز احساس مسئوليّت شخص در برابر خداي جهان¬آفرين است كه در تمام لحظات، در نهان و آشكار ناظر اعمال اوست و اين¬كه بداند افراط و تفريط در اميال و شهوات سبب كيفر پروردگار خواهد بود.
به طوري كه افراد بسياري هستند، كه به خاطر مذهبي بودن، در عين تنگدستي، به مال مردم دست درازي نمي¬كنند و در شدّت شهوت، طمع در ناموس ديگران ندارند. پس ايمان به خدا مهم¬ترين وسيله¬ي كنترل اميال و شهوات در انسان است.
18 ـ پرورش فضايل اخلاقي
فضيلت¬خواهي و فضيلت دوستي يكي از خصايص و فضايل فطري انسان است، به طوري كه هر انسان طبيعي، راستي، درستي، شجاعت، سخاوت، عفّت، ايثار، گذشت، عدالت و غيره را دوست دارد؛ و از مقابل¬هاي آن¬ها همچون دروغ، خيانت، ترس، نيرنگ، حيله، بي¬عفّتي، خسّت، دنائت و غيره تنفّر دارد.
ازاين¬رو، نه فقط ايمان به مبدأ و معاد بهترين وسيله¬ي پرورش فضايل و دوري از رذايل است، چون اخلاق بدون مذهب همچون اسكناس بدون پشتوانه است؛ بلكه آمار نشان مي¬دهد مذهب بالاترين نقش در پرورش فضايل اخلاقي در انسان دارد.
19 ـ احساس غربت و تنهايي نكردن
آدمي هر اندازه در رفاه بوده و نزديکان و دوستان و آشنايانش زياد باشند، به گونه¬اي احساس تنهايي و غربت مي¬کند؛ و اين احساس تنهايي و غربت انسان که موجب افسردگي وي مي¬شود، هيچ¬کس جز خدا و ايمان به او و دمساز بودن با او نمي¬تواند درمان نموده و از انسان دور کند. بلکه اين تنها ايمان به خداي دانا و تواناي علي الاطلاق است که انسان را از تنهايي نجات داده و خلوت با خدا را شيرين¬ترين لحظات مي¬سازد.
آري، مؤمن واقعي كه دمساز با خدا و عبادت و نيايش و راز و نياز با اوست؛ هيچ¬گاه احساس غربت و تنهايي و بي¬كسي نمي¬كند؛ زيرا مي¬داند كه خداوند در هر زمان و مكاني و در هر سختي و آسايشي با اوست. چنان¬كه «قرآن كريم» مي-فرمايد: اِنَّ اللهَ مَعَ الَّذينَ اتَّقَوا وَالَّذينَ هُم مُحسِنونَ: خداوند با متّقين و نيكوكاران است. (نحل 16/128)
و حتّيٰ مؤمن با خدا و عبادت و پرستش و راز و نياز با او چنان مشغول است، كه اصلاً ياد كس ديگر و چيز ديگر نمي¬كند
چنان به تو مشغولم، اي بهشتي روي گمان مبر كه فكر خويشتنم در ضمير ميآيد
و اين بدان¬خاطر است كه از آنجا كه هيچ¬¬كس و هيچ چيز ديگري با خدا برابري نمي¬كند؛ مؤمن خدا را از هركس و هر چيز ديگر بيشتر دوست ¬دارد؛ بلكه اصلاً دوست داشتن ديگران حتّيٰ اوليا و انبيا در مقابل دوست داشتن خدا نزد او قابل قياس نيست.
چنان¬كه قرآن كريم در اين مورد مي¬فرمايد: وَالَّذينَ آمَنوا اَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ: ولي كساني كه به خدا ايمان آورده¬اند، خدا را از هرچيز بيشتر دوست دارند. (بقره 2/165)
20 ـ بهترين عامل وحدت و دفع استعمار
استعمارگران در هر زمان و در قرون اخير غربي¬ها هميشه در صدد استعمار ملّت¬ها مي¬باشند و آنچه كه بهتر از هر عاملي باعث اتّحاد مردم و دفاع آن¬ها از سرزمين اسلامي¬شان است، دين است. ازاين¬رو، بيش از آماده كردن اسلحه و مهمّات براي دفاع از سرزمين اسلامي بايد به تقويت ايمان افراد پرداخت.
چنان¬كه «دكتر شريعتي» در اين زمينه مي¬گويد:
تجربه¬ تاريخ نشان داده است مذهب نيرومندترين عاملي است كه به جامعه¬هاي بشري تشخّص و اتّكا و ايمان به خويش و استقلال در برابر بيگانه بخشيده است و استعمار در هجوم جهانيش، آن را بزرگ¬ترين مانع نفوذ معنوي و سياسي خود در ميان ملّت¬ها و به ويژه ملّت¬هايي با مذاهب پيشرفته يافته است؛ و احساس كرده است كه در راه تبديل سريع يك جامعه به بازار مصرف جديد و تغيير شديد مردم به شكل موجوداتي كه فقط حلقوم¬هاي حريص و واافتاده¬اي شوند وابسته به توليد غربي و در مقابل سرايت اجباري و تحميلي بيماري تجدّدبازي پوك¬مصرفي و يك نواخت سازي روح جهاني و قالب¬ريزي همه¬ی انسان¬ها، بزرگ¬ترين عوامل مقاومت و مصونيّت و قوت و غذاي انساني، اصالت فرهنگي، شخصيّت تاريخي و شيرازه¬هاي مستحكم سنّتي يك جامعه است. و مي-دانيم كه تاريخ و فرهنگ و سنّت در ميان ملّت¬ها با روح مذهب تكوين يافته است و حتّي گاه به دست مذهب شكل گرفته و سرشار از حيات و حركت و جاذبه¬ي نيرومند و اثربخش مذهبي است، و اين است كه ديديم و مي¬بينيم كه استعمار به خصوص در آغاز ورودش، به نام حمله به تعصّب با مذهب، به نام محكوميّت ارتجاع با تاريخ وبه نام كوبيدن كهنگي خرافات با سنّت درافتاد. (چه بايد كرد؟ ص 2)
21 ـ رفع نگراني¬ها و اضطراب¬ها
هرچند بشر امروزه با دست¬يابي به علم و صنعت تا حدود زيادي توانسته است بر طبيعت مسلّط شود و با استفاده از مواهب طبيعت تا حدود زيادي به وسايل رفاه و آسايش برسد، ولي نه فقط از ناراحتي¬ها و نگراني¬هاي روانيش كاسته نشده؛ بلكه به موازات پيشرفت علم و دانش ناراحتي¬هاي روحي انسان و نگراني¬ها و اضطراب¬ها و تشويش¬هايش چند برابر هم شده¬اند. و اين بدان خاطر است كه: از يك طرف، پيشرفت علم و صنعت سبب شده كه انسان¬ها بيش از پيش و بيش از اندازه به فساد و فحشاء گرايند و براي دسترسي به رفاه و استفاده از فحشاهاي بيشتري، هرچه مي¬توانند ـ خواه از راه مشروع يا نامشروع ـ به جمع مال و ثروت بپردازند.
و از طرف ديگر، جهان مادّي كه جهان تضاد منافع و دار تزاحم خواسته¬هاي افراد است، سبب يك سلسله محروميّت¬ها، شكست¬ها، ناگواري¬ها و مشكلات براي افراد مي¬شود كه نتيجه¬ي همه¬ آن¬ها اضطراب، دلهره، غم و غصّه و... رواني مي-باشد.
از طرف سوّم، دغدغه¬ي مرگ و ترك همه¬ی مواهب زندگي سبب مي¬شود، كه انسان پيوسته نگران و ناراحت باشد؛ كه اكثر افراد هم براي رفع اين نگراني به مشروب و قمار و ساير وسايل سرگرمي¬هاي مضرّ به حال جسم و جان پناه مي¬برند و خود را از فكر مرگ و عذاب¬هاي وجدان بر اثر انجام بدكاري¬ها و گناهان به¬ طور موقّت خلاص مي¬سازند.
ولي از آنجا كه اين مسكّن¬ها موقّتي¬اند، نه فقط درمان اصلي ناراحتي¬ها و نگراني¬هاي بشر نمي¬شوند، بلكه به زودي انسان در مقابل آن¬ها هم مصونيّت ايجاد مي¬كند. به طوري كه هيچ¬كدام نمي¬توانند او را از نگراني درآورند و از خود آن¬ها هم زده مي¬شود. ازاين¬رو، يا دست به خودكشي مي¬زند و يا در بيمارستان¬ رواني بستري مي¬گردد. و هرچه هم كشور صنعتي¬تر باشد، تعداد بيماري¬هاي رواني و خلاف¬ها و خودكشي¬ها در آن بيشتر است.
از طرف چهارم، براي هركسي حوادث ناگواري رخ مي¬دهد، كه نه فقط ديگران توان ¬كمك به او را ندارند؛ بلكه اصلاً نمي¬تواند آن¬ها را براي ديگران بازگو و مطرح كند.
بي¬ترديد اعتقاد به خدا و آخرت بهترين تخفيف¬دهنده¬ي ناراحتي¬ها و نگراني-هاي بشر است؛ زيرا كسي كه به مبدأ و معاد معتقد باشد، نه فقط چون نافرماني خدا نمي¬كند و طبعاً ناراحتي و نگراني ندارد؛ بلكه در حوادث و اتّفاقات هم يك قدرت نامتناهي را پشتيبان خود مي¬داند. و از اين جهت در برخورد با مشكلات خم به ابرو نمي¬آورد.
چون انسان مؤمن نه فقط مي¬داند، كه همه¬ی امور به قضا و قدر و مشيّت الهي هستند و اگر او وظيفه¬ي خود را خوب انجام دهد و از زير بار مسئوليّت¬ها و شدايد شانه خالي نكند و در مقابل مفاسد و بيدادگري¬هاي جامعه وظيفه¬ي خود را انجام دهد و تا آنجا كه در توان دارد با آن¬ها مبارزه كند، مورد عنايت و ياري پروردگارش قرار مي¬گيرد. بلكه مي¬داند مرگ در واقع انتقال از يك زندگي پست¬تر به يك زندگي برتر است؛ و بعد از سپري شدن اين دنيا، وي كه وظيفه¬اش را انجام داده است، از هر نظر مشمول عنايت پروردگارش قرار مي¬گيرد؛ و ازاين-رو، نه فقط از مرگ نمي¬ترسد؛ بلكه با دل و جان هم خواهان آن خواهد بود، و زبان حالش اين است:
مرگ اگر مرد است، گو نزد من آي تا در آغوشش بگيرم تنگ تنگ
من از او جاني ستــــــــــانم جاودان او زمن دلقي ستـاند رنگ رنگ
به طوري كه هيچ حادثه¬اي هرچند براي ديگران بسيار ناگوار باشد، براي فرد مؤمن باعث نگراني و تشويش خاطر نمي¬گردد؛ زيرا او مي¬داند، به قدرتي متّصل است، كه هر مشكلي با سرپنجه¬ی توانايش حلّ مي¬گردد. اصولاً مؤمن با اتّكا به قدرت نامتناهي الهي، به موجودي شكست ناپذير تبديل مي¬شود، كه ترس از غير خدا برايش معني ندارد.
چنان¬كه قرآن كريم مي¬فرمايد: اَلا، اِنَّ اَولِياءَ اللهِ لاخَوفٌ عَلَيهِم وَ لاهُم يَحزَنونَ: آگاه باشيد، كه اولياء خداوند نه ترسي دارند و نه حزني. (يونس 10/62)
«رابرت ا ـ هيوم» تحت عنوان «نقش دين» گويد:
«دين به شخص چيزي مي¬دهد كه از هيچ منبع ديگري قابل دريافت نيست، اعتماد به حاصل كوشش¬هاي زندگي از طريق اتّصال شخصي به قدرت يا قدرت¬هاي متعالي جهان. هر ديني براي افراد متديّن و نيز اوضاع جامعه معمولاً مؤثّر است. به عنوان مثال، دين كمك مي¬كند كه مصائب زندگي را بدون شكوه و ناله تحمّل كند؛ براي مسألة شرّ راه حلّي به دست مي¬دهد؛ كيفيّت زندگي اين جهان را ارتقاء مي¬بخشد. اميد به يك زندگي بهتر در آتيه را فراهم مي¬آورد. مشخّصات يك جامعه¬ي نمونه و ايده¬آل را به دست مي-دهد. و براي رستگاري و نجات، يك برنامه¬ي عملي مطرح مي¬نمايد. نقش برجسته¬ي دين، برخلاف فلسفه و اخلاق و يا هر گونه فعّاليّت¬هاي ايده¬آل-گرايانه و يا فرهنگي، اين است كه براي يك فرد انساني بالاترين رضايت¬هاي زندگيش را از طريق ارتباط حياتي با آن¬چه او به عنوان قدرت و يا قدرت¬هاي مافوق بشري اين جهان تشخيص مي¬دهد، فراهم مي¬آورد.» (اديان زنده¬ي جهان، ص 18)
«پاسکال» معتقد بود:
«آدمي به دين نياز دارد، تا به او حسّي در باره¬ي جايگاه خويش در جهان و هويت خويشتن و ايده¬هاي خرسندي¬بخش از خودش بدهد؛ زيرا که او موجودي خودآگاه است. بدون اين چنين احساسي، حتّي تحمّل خويش را ندارد و به جست¬وجوي راه¬هاي گريز ازخويشتن برخواهد خاست.» (مجلّه¬ نداي آزاد 26/34)
22 ـ سرمايه¬ زندگي
در قرن هيجدهم و نوزدهم، كه تازه علم و دانش شكوفا شده بود، عدّه¬اي پنداشتند اگر علم پيشرفت كند، ديگر جايي براي دين نيست. ولي با پيشرفت بيشتر علم، معلوم شد كه نه فقط علم براي بشر جاي دين را نمي¬گيرد و انسان هم از لحاظ فردي و هم از لحاظ اجتماعي نيازمند به دين است؛ بلكه معلوم شد كه هرقدر بشر عالم¬تر شود، اين قدرت فكري در او بيشتر تمايلات ابديّت خواهي به وجود مي¬آورد؛ زيرا وقتي اين تصوّرات عظيم از هستي در او به وجود آمد، ميل ابديّت وخلود در او بيشتر پيدا مي¬شود. بسياري از تلاش¬هاي انسان براي جاويد ماندن و عنوان يادگارهايش بعد از خودش، مولود همين احساس و ميل است. منتها به صورت غيرمنطقي و غيرواقعي؛ زيرا اگر كسي از بين برود و نيست و نابود شود، اثر و مجسّمه و عنوان بعد از خودش هيچ فايده¬اي برايش ندارد؛ زيرا تمام اين افتخارات فرع بر آن است كه انسان باقي بماند.
راستي اگر انسان بداند كه بعد از مردن نيست و نابود مي¬شود، اين چند روزه¬ي زندگي دنيا هم بر او ناگوار مي¬گردد؛ بلكه آن چيزي كه زندگي را براي انسان گوارا مي¬سازد و به او دلگرمي مي¬دهد و افق ديد او را وسيع مي¬كند، اعتقاد به ابديّت و خلود و بقايش است. و اين هم چيزي است كه تنها دين به انسان عرضه مي¬دارد.
با توجّه به اين مطلب گوييم: همان طوري كه بسياري از چيزها مانند سلامت، ثروت، علم، عدالت اجتماعي، همسر و فرزند صالح سرمايه¬ي زندگي هستند؛ ايمان هم يكي از سرمايه¬هاي زندگي، بلكه يكي از مهم¬ترين آن¬هاست.
چنان¬كه «قرآن كريم» مي¬فرمايد: «يا اَيُّها الَّذينَ آمَنوا، هَل اَدُلُّكُم عَليٰ تِجارَةٍ تُنجيكُم مِن عَذابٍ اَليمٍ؛ تُؤمِنونَ بِاللهِ وَ رَسولِهِ وَ تُجاهِدونَ فِي سَبِيلِ اللهِ بِاَموالِكُم وَ اَنفُسِكُم ذالِكُم خَيرٌ لَكُم اِن كُنتُم تَعلَمونَ: اي كساني كه ايمان آورده¬ايد، آيا شما را به تجارتي راه نمايم كه شما را از عذاب دردناك مي¬رهاند؟ به خدا و رسولش ايمان آوريد و در راه خدا با مال و جان جهاد كنيد؛ اين برايتان بهتر است اگر بدانيد. (صفّ 61/10 و11)
و «تولستوي» نويسنده و متفكّر بزرگ روسي مي¬گويد: «ايمان آن چيزي است كه آدمي با آن زندگي مي¬كند.»
و «حكيم ناصر خسرو» خطاب به فرزندش مي¬گويد:
ز دنيا روي زي دين كردم ايراك مرا بي¬دِن، جهان چون چَه بود و زندان
مرا پورا ز دين ملكي است در دل كه آن هرگز نخواهـــــد گشت ويران
23 ـ خدا معناي زندگي واقعي
بسياري مي¬گويند: ما كه از زندگي چيزي نفهميديم، زندگي پوچ و بي¬معناست.» و حتّيٰ اين سرگردانيشان را به حساب حسّاسيّت خود مي¬دانند. اينان همچون كوران بي¬بصري هستند، كه نتوانسته¬اند درِ ورودي زندگي را پيدا كنند و وارد شهر زندگي شوند، زيرا مثل انسان¬هاي واقعي نه ايمان به خدا دارند و نه اهل عمل صالح¬اند.
پيامبران آمده¬اند، تا به بشر بفهمانند زندگي واقعي و عيش گوارا در داشتن ايمان به حقيقت هستي يعني خدا و انجام اعمال صالحه و دوري از بدي¬هاست و تنها نيكوكاري براساس اعتقاد به خدا براي بشر آرامش دل و رضايت¬خاطر تأمين مي¬كند.
چنان¬كه قرآن كريم مي¬فرمايد: «مَن عَمِلَ صالِحاً مِن ذَكَرٍ اَو اُنثيٰ وَ هُوَ مُؤمِنٌ، فَلَنُحيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً: هركس كار شايسته¬اي انجام دهد، خواه مرد باشد يا زن، در حالي¬كه مؤمن است، او را به حياتي پاك زنده مي¬داريم». (نحل 16/97)
و «امام سجّاد (ع)» در دعايش به درگاه خداوند عرضه مي¬دارد: خدايا، بر محمّد و آل محمّد درود فرست و ايمان و يقين مرا به اعليٰ درجه رسان، نيّت مرا نيكوترين گردان و عمل مرا فاضل¬ترين و بهترين اعمال گردان.
آري، اگر كسي ايمانش محكم و اعمالش نيكو باشد، به سعادت واقعي مي-رسد.
قرآن¬كريم» هم مي¬فرمايد: وَالعَصرِ، اِنَّ الاِنسانَ لَفي خُسرٍ؛ اِلِّا الَّذينَ آمَنوا وَ عَمِلوا الصالِحاتِ، وَ تَواصَوا بِالحَقِّ وَ تَواصَوا بِالصَّبرِ: به عصر سوگند كه انسان¬ها همه در زيان¬اند؛ مگر كساني كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده¬اند و يكديگر را به حق سفارش كرده و يكديگر را به شكيبايي و استقامت توصيه نموده¬اند.
دكتر شريعتي مي¬گويد:
خدا تنها آفريننده¬ي هستي نيست، يعني تنها پاسخ پرسش علمي انسان در باره-ي خلقت هستي نيست، بلكه معني هستي نيز هست. يعني هستي بي آن كلمه¬اي است بي¬معني و وجودي است پوك و بيهوده، چهره¬اي است زيبا ولي احمق. خدا معني هستي است، جهت هستي است، با او خلقت حيات دارد، طبيعت زنده است، هدف عالي و اراده و زندگي و ارزش و عظمت دارد. هستي بي خدا يك لش مرده و بي¬ارزش است، يك جماد است. (اسلام شناسي، ص 78)
24 ـ محرّك تحقيق و مطالعه
اعتقاد و ايمان به خداي حكيم و دانا و توانا و جهان پس از مرگ، بزرگ¬ترين محرّك براي تحقيق و مطالعه در امور مختلف و پي بردن به اسرار و رموز جهان است؛ زيرا برخلاف ماترياليسم كه جهان و موجودات آن را معلول تصادف كر و كور مي¬داند و اگر نظم و ترتيبي هم در گوشه¬هايي از جهان مشاهده كند، آن¬ها را بدون هيچ طرح و نقشه و هدفي، بلكه بر اثر تصادف مي¬داند؛ دانشمند مؤمن به خدا، چون معتقد است كه جهان ساخته و پرداخته¬ي خدايي دانا و حكيم است كه هر چيزي را طبق نقشه و حكمت آفريده است، مي¬كوشد به نظم و ترتيب و قوانين غيرقابل تغييري كه توسّط اين ناظم دانا و حكيم در جهان نهاده شده است، پي برد.
حتّيٰ بايد گفت: دانشمندان مادّي¬ هم كه به تحقيق براي پي بردن به راز و رمز عالم مي¬پردازند، در واقع الهي هستند؛ زيرا كوشش آن¬ها اين است كه به قوانيني كه توسّط خالق دانا و حكيم جهان براي موجودات جهان قرار داده است، پي برند.
چنان¬كه «انيشتين» بزرگ¬ترين رياضي ـ فيزيك¬دان و كاشف اتم ¬گويد:
من تأييد مي¬كنم، كه مذهب قوي¬ترين و عالي¬ترين محرّك تحقيقات و مطالعات علمي است و فقط آن¬ها كه معني كوشش باورنكردني دانشمندان را و مهم¬تر از همه فداكاري وكوشش طلايه¬ها و پيش¬قراولان علمي يعني كار خُردكننده تئوري¬سازان را مي¬شناسند، مي¬توانند نيروي عظيم هيجاني را كه مصدر اين همه ابداعات عجيب و كاشف واقعي فنون¬هاي زندگي است، دريابند. آيا چه الزامي و اعتقادي از نظم جهان هستي و چه اشتياق عجيبي «كپلر» و «نيوتن» را نيرو وتوان مي¬بخشد كه سال¬ها در تنهايي و سكوت محض، براي توضيح دادن و از پيچيدگي درآوردن نيروي جاذبه و نظام فلكي رنج ببرند. ولي تنها كسي مي¬تواند يك تصوّر روشن از چيزي كه به راهنمايان واقعي بشري الهام داده و به آنان نيرو بخشيده است، داشته باشد، كه خود در چنين راهي گام برداشته و سال¬ها عمر خويش را در اين راه صرف كرده باشد. بلي، آن چيزي كه به فداكاران و جانبازان قرون، عليٰ¬رغم شكست¬ها و ناكامي¬هاي ظاهري، توان مي¬دهد، تا بار ديگر به پاي خيزند و جهاد كنند، اين احساس مذهبي مخصوص است كه يكي از معاصرين گفته است، كه اين عصر مادّه¬پرستي فقط كارگران جدّي و واقعي علوم آن¬هايي هستند كه داراي احساسات مذهبي عميق باشند. به سختي مي¬توان در بين مغزهاي متفكّر جهان، كسي را يافت كه داراي يك نوع احساس مذهبي مخصوص به خود نباشد. اين مذهب با مذهب يك شخص عادّي فرق دارد و يك دانشمند مسلّح به عقيده¬ي قانون علّيّت، عالم وجود مي¬باشد، مذهبش شكل تحرّي شعف¬آور از نظام عجيب و دقيق كائنات است كه گاه پرده از روي اسرار برمي¬دارد كه در مقام مقايسه با آن تمام تلاش¬ها و تفكّرات منظّم بشري، انعكاس ضعيف و ناقابلي بيش نيست. اين احساس [مذهبي] چراغ راه كاوش¬ها و زندگي اوست. (جهاني كه من مي¬بينم، ص 59 ـ 61)
فوايد ايمان به خدا و دينداري.
25 ـ ايستادگي در برابر مشكلات
از آنجا که بعضي از مردم قدرناشناس¬اند، انسان¬ها پس از مدّتي از کار خير خسته مي¬شوند و آن را ترک مي¬کنند؛ ولي انسان موحّد اگر مردم هم قدر او را ندانند، باز به کار خير ادامه مي¬دهد؛ زيرا مي¬داند خدا پاداش او را در دنيا و آخرت خواهد داد.
انسان¬هايي¬كه به نداي فطرتشان پاسخ مثبت داده¬ و رو به جانب پروردگارشان نموده¬اند و به عبادت و اطاعتش پرداخته¬اند، در برخورد با شديدترين مصيبت¬ها و ناگواري¬ها و ناراحتي¬ها همچون كوه استوارند و آرامش خاطر خود را از دست نمي¬دهند؛ زيرا انسان مؤمن مي¬داند كه مصائب و شدايد و ناراحتي¬هايي همچون سيل، زلزله، سيل، مريضي، مرگ عزيزان، تنگدستي و ... همه و همه به تقدير خداي حكيم و مهربان است و همه بر اساس مصلحت استوارند و پشت سرشان براي مؤمن صابر راحتي و رفاه است. چنان¬كه قرآن مجيد فرموده است: اِنَّ مَعَ العُسرِ يُسرًا: با هر سختي آساني هست. (انشراح 94/6)
تنها چيزي¬كه مي¬ماند اين است¬كه انسان وظيفه¬اش را انجام دهدكه در آن صورت در مقابل هر نوع صبر وتحمّلي در برابر مصائب هم براي او پاداش بزرگ مي¬باشد.
چنان¬كه قرآن¬كريم مي¬فرمايد: «اَلَّذينَ اِذا اَصابَتهُم مُصيبَةٌ قالوا اِنّا لِلَّهِ وَ اِنّا اِلَيهِ راجِعونَ، اُولَئِكَ عَلَيهِم صَلَواتٌ مِن رَبِّهِم وَ رَحمَةٌ وَ اُولَئِكَ هُمُ المُهتَدونَ: آن¬ها كه هرگاه مصيبتي به ايشان ¬رسد، ¬گويند: ما از آنِ خداييم و به سوي او باز مي-گرديم. اين¬ها همان¬ها هستند، كه الطاف و رحمت خدا شامل حالشان شده و آن¬ها هدايت يافتگانند. (بقره 2/156)
و امام حسين (ع) را مي¬بينيم كه روز عاشورا بعد از آن همه مصيبت¬ها و سختي¬ها با آرامش قلب مي¬گويد: «الهي رِضاً بِرِضاكَ، تَسليماً لِقَضاكَ: خدايا، من راضي هستم به آن¬چه كه تو براي من مي¬پسندي.»
آري، كسي¬كه بندگي خدا را پذيرفت، تن به بندگي هيچ قدرت ومقامي نمي¬دهد؛ زيرا همه را بندگاني چون خودش مي¬داند كه براي هر چيزي به خدا نيازمندند. و اين در حالي است كه انسان غيرمؤمن براي جلب منافع و دفع ضررهايي كه احتمال مي¬دهد به دست ديگران باشد، در مقابل هر كس و ناكسي اظهار بندگي مي¬كند.
حتّي مؤمن از هيچ شكستي مأيوس نمي¬شود؛ چون مي¬داند كه كارش تنها انجام وظيفه، آن هم در حدّ توانش است؛ ازاين¬رو، از ميان كارها و راه¬هاي متعدّدي كه در پيش رو دارد، با كمال آرامش و بدون نگراني از شكست به كار واجب¬تر و لازم¬تر مي¬پردازد؛ خواه پيروز شود، يا هم¬چون امام حسين (ع) از نظر ظاهر شكست خورد.
26 ـ داشتن همه چيز
اوّلاً، امر مورد علاقه¬ي بشر بايد فوق همه¬ي مقدّسات و امور عالي و شريف باشد، تا شامل ايمان به همه¬ي حقايق باشد.
ثانياً، بشر فطرتاً مي¬خواهد حقيقت را بداند، بدان مؤمن بوده، تسليم او باشد و بدان تكيه كند؛ چون ايمان نداشتن به چيزي سبب مي¬شود، كه جهان را چون افكار خودش آشفته و بي¬نظم و بي¬حساب و تزويركننده و مذبذب بداند.
ثالثاً، آن امري كه انسان بايد بدان مؤمن باشد، بايد امري مقدّس و فوق منافع مادّي باشد، تا در مقابل او خضوع كند و به ¬خاطرش جانفشاني نمايد و بسياري از عقايد از خودپرستي و سودجويي انسان نشأت مي¬گيرند.
با توجّه به اين مطالب حكماي اسلامي گفته¬اند: «بَسيطُ الحَقيقَةِ كُلُّ الحَقايِقِ» يعني خداوندي كه تنها بسيط حقيقي است، شامل همه¬ي حقايق ديگر هم هست؛ چون تمام حقايق از او منبعث مي¬شوند. بنابراين، ايمان به خدا يعني ايمان به علم و حكمت و قدرت و تدبير و عدالت و خلاصه آنچه كه در هستي ثابت و مفيد است.
آري، انسان مؤمن هيچ¬گاه احساس پوچي نمي¬كند؛ زيرا مي¬داند كه هر چيزي و هر خير و كمالي در خدا و از خداست و به وعده¬هاي پروردگارش در مورد سرنوشت سعادت¬آميز خود اميدوار بلكه مطمئن است؛ ازاين¬رو، مي¬داند، هر عمل خيري براي خدا انجام دهد، خداوند پاداش آن را در دنيا وآخرت به بهترين وجه به او خواهد داد.
چنان¬كه «قرآن كريم» مي¬فرمايد: «اِنَّ اللهَ لايُضيعُ اَجرَ المُحسِنينَ: خداوند پاداش نيكوكاران را ضايع نخواهد كرد.» (نحل 16/128)
27 ـ سلامت جسم و روان
اثر ديگر ايمان به مبدأ و معاد و دينداري، سلامت جسم و جان است. انسان مؤمن از يك طرف، نه حسادت مي¬ورزد و نه بخل و طمع دارد؛ و ازاين¬رو، روح و دلش آرام است؛ و از طرف ديگر، در شهوات افراط نمي¬كند، تا جسمش ضعيف و ناتوان شود و عمرش كوتاه گردد. آمار هم نشان مي¬دهد، كه انسان¬هاي مؤمن جسم و روحي سالم¬تر از كساني دارند، كه از موهبت ايمان به خدا و اعتقاد مذهبي برخوردار نيستند؛ ازاين¬رو، اگر كسي به خدا ايمان محكم داشته باشد و به دستورات شرع ـ آن هم شرع كامل و مورد تأييد صد در صد عقلي همچون اسلام ـ رفتار كند، سلامت جسم و جانش تضمين مي¬شود.
آري، مذهب ـ مخصوصاً آيين مقدّس اسلام ـ به وسيله¬ي دستورات اخلاقي جامع و تعاليم حيات¬بخش خود با آراستن مؤمن به راستي، درستي، عدالت، محبّت و ساير صفات نيك و پيراستنش از دروغ، جنايت، خيانت، تهمت، حيله، حبّ جاه و فدرت و ثروت، چنان وي را تعديل مي¬نمايد و به او عزّت و مناعت طبع مي¬دهد، كه نه تنها در آخرت بلكه در دنيا هم موجبات سعادت و خوشبختي او را فراهم مي¬آورند.
28 ـ سازش با محيط و جامعه
اثر ديگر ايمان به خدا، ايجاد تعادل و هماهنگي در فرد مؤمن با جامعه و محيطش است. اصلي در زيست¬شناسي مي¬گويد: «از شرايط زيستي موجود زنده انطباقش با محيط است». و انسان مؤمن هر شرايطي را با رضا وتسليم مي¬پذيرد، چون همه چيز را از پروردگارش به عنوان لطفي براي خود مي¬داند.
عاشقم بر لطف و بر قهرش به جدّ وين عجب من عاشق اين هر دو ضدّ
چنان¬كه از ميان مذاهب اسلامي، كه تحت حكومت و سُلطة مذهب غالب يعني اشاعره بودند، اين تنها اماميّه بودند، كه از بركت هدايت معصومين (ع) به خوبي باقي ماند؛ ولي مذاهبي چون معتزله و كرّاميّه، هر چند از اهل سنّت بودند، منقضي گشتند.
البتّه منظور از رضا، تسليم در مقابل ظالمان و قناعت به كم و ماندن در جهل نيست؛ بلكه منظور اين است كه هر كسي به سهم خود در امور دنيوي راضي باشد.
چنان¬كه علي (ع) در دعاي كميل به درگاه خدا عرض مي¬كند: وَ تَجعَلَني بِقِسمِكَ راضياً قانِعاً: مرا به قسمتي كه براي من قرار داده¬اي، راضي و قانع گردان.
و در ادعيه¬ي سحر است: وَ رَضِّني مِنَ العَيشِ بِما قَسَمتَ لي: خدايا، مرا به زندگي¬اي كه قسمت من قرار داده¬اي، راضي گردان.
ازاين¬رو، مؤمن با خوشحالي و جدّ و جهد تمام به كار و كوشش مشغول است و به تكميل امور ديني و دنيوي و مادّي و معنوي خود مي¬پردازد.
29 ـ لذّت عبادت
انسان مي¬تواند از دو گونه لذّت برخوردار باشد؛ مادّي و معنوي.
لذّات مادّي در اثر ارتباط يكي از اعضاي حسّي با مواد خارجي براي انسان حاصل مي¬شود؛ مانند لذّتي كه از راه جسم، گوش، بويايي، چشايي و لامسه حاصل مي-شود.
و لذّات معنوي كه مربوط به روح و حقيقت آدمي است؛ همچون لذّتي كه انسان از احسان و خدمت به خلق يا موفقيّت خود و فرزندانش و يا لذّت فهم و درك مطالب برايش حاصل مي¬شود. لذّات معنوي از لذّات مادّي هم قوي¬ترند و هم ديرپاتر.
«خواجه نصيرالدّين طوسي» گاهي براي حلّ مسئله¬اي تا ديرگاهي از شب بيدار مي¬ماند؛ و چون مسئله را حلّ مي¬كرد، فرياد مي¬زد: «اَينَ المُلوكُ وَ اَبناءُ المُلوكِ مِن هَذِهِ اللَّذَّةِ: كجايند شاهان و شاهزادگان از اين لذّتي كه من مي¬برم؟ (جامع المقدّمات، آداب¬المتعلّمين)
با توجّه به اين مطلب گوييم: هيچ لذّتي با لذّتي كه انسان مؤمن در عبادت و راز و نياز با خدا مي¬برد، نمي¬تواند برابري كند. چنان¬كه در ادعيه داريم: «اَللَّهُمَّ اَساَلُكَ حَلاوَةَ ذِكرِكَ: خدايا، از تو مي¬خواهم شيريني ذكرت را به من مرحمت فرمايي.
از طرفي، ايمان سبب مي¬شود فضاي روح و وجود مؤمن نوراني شود و بسياري از اموري كه از تيررس درك و فهم افراد عادّي ـ تا چه رسد به افراد بي¬ايمان ـ بيرون است، وي درك مي¬كند و مي¬فهمد. برخلاف شخص بي¬ايمان كه چون همه¬ي جهان از نظرش پوچ و بي¬هدف است، خانه¬ي دلش نيز آن¬چنان تاريك و ظلماني است.
شخص بي¬ايمان كه نه به آفريننده¬اي و صاحبي براي جهان قائل است و نه به هدفي و حساب و كتابي براي جهان و از جمله انسان معتقد است؛ بلكه عاقبت جهان و خودش را عبث و هيچ پوچ مي¬داند؛ نه فقط لذّتي از دنيا نمي¬برد؛ بلكه دنيا برايش همچون زندان هولناكي است كه با مرگش هم همه چيز هيچ و پوچ خواهد شد.
چنان¬كه «قرآن كريم» مي¬فرمايد: «وَ مَن اَعرَضَ عَن ذِكري، فَاِنَّ لَهُ مَعيشَةً ضَنكاً: هركس از توجّه و ياد من روگرداند، زندگي ناگواري دارد.» (طه 20/124)
بالاترين اثر ايمان به خدا و عبادت و پرستش خاضعانه¬ي او كه براي مؤمن در همين دنيا حاصل مي¬شود، لذّتی كه از عبادت و عشق ورزي نسبت به خدا در خود احساس مي¬كند. عابد عارف كه به هنگام عبادت خود را در حضور واقعي برترين و بهترين و زيباترين موجودات مي¬بيند، و با حضور و خضوع و استغراق با خداوند به راز و نياز مي¬پردازد، بالاترين لذّت¬ها را از عبادتش مي¬برد. لذّتي¬كه هيچ لذّت مادّي وحتّي هيچ لذّت معنوي ديگري با آن برابري نمي¬كند.آري، اگر انسان لذّت عبادت و راز و نياز با خدا را دريابد، آن را با هيچ چيز معاوضه نخواهد كرد.
مژده¬ي وصل تو كو، كز سر جــان برخيزم طاير قدسم و از دام جهان برخيزم
به ولاي تو كه گر بنده¬ي خويشم خواني از سر بندگي كون و مكان برخيزم
30 ـ بهجت و اميد
هيچ انساني نيست كه زندگيش از مريضي¬، شكست¬، سختي¬ و مصيبت¬ خالي باشد و هركسي مي¬داند ضعف و پيري و سرانجام مرگ به سراغش خواهد آمد و اينها هم براي غيرمؤمن كافي است كه زندگي را بر او تلخ كرده و لذّت چنداني از دنيا نبرد.
ولي آدم مؤمن كه جهان را ساخته و پرداخته¬ي حكيمي عادل و مهربان مي-داند، و از طرفي، مي¬داند كه نه فقط هيچ يك از سختي¬ها و ناگواري¬ها بي¬حكمت نيستند؛ بلكه اگر او در برابر آنها عكس¬العمل خوب نشان دهد، فرضاً بعضي از آنها غيرقابل علاج و جبران باشند، خداي كريم و مهربان به نحو ديگري براي او جبران مي¬كند.
دانشمنداني بوده¬اند كه چون فهميده¬اند سعادتشان در كنترل اميال و شهواتشان است، بدان مبادرت ورزيده¬اند؛ ولي انجام اين كار برايشان سنگين و ملالت¬آور بوده است. امّا شخص مؤمن مي¬داند كه همه¬ي دستورات مذهبي از طرف پروردگار مهربانش، براي سعادت دنيا و آخرت او وضع شده¬اند و ناراحتي¬هاي دنيا در واقع پلّه¬هايي براي ارتقاء روحي و معنوي او به جانب پروردگارش هستند.
«ويليام جيمز» فيلسوف و عارف آمريكايي گويد:
بعضي از فلاسفه ودانشمندان همچون رواقيّون با نيروي عقل براي خود اخلاقي ساخته¬اند ودر پناه آن اخلاق عالي عقلاني واطاعت ازقواعد اين جهان زندگي مي¬كنند وكم و بيش هم از مشقّت¬ها و سختي¬هاي زندگي كاسته¬اند. امّا اين اطاعت با سنگيني همراه است، بلكه مانند يوغي است بر گردن آنها كه آنها را با خود مي¬كشد. امّا در اخلاق مذهبي، يعني اخلاقي كه متكّي به خداشناسي و اعتقاد به خداوند يكتاست، اين اطاعت سرد و غم¬انگيز جاي خود را به استقبال و پذيرشي گرم كه همه چيز زندگي را پر از لطف و شوق وصميميّت و نشاط مي¬سازد، وامي¬گذارد. (دين و روان، ص 19 با تلخيص)
آري، در عبادت، شور و اميد و حركت و تلاش هست و همين هم باعث شده كه انسان از بدو پيدايش در روي زمين به سوي آن جذب شده است. او دريافته كه اگر به چيزي عشق نورزد و پرستش نكند، زندگيش خالي از شور و اميد خواهد بود؛ زيرا عشق و پرستش سبب مي¬شود كه موانع بسياري از سر راه زندگي آدمي برداشته شود وابعاد وجودي او تغيير يابد و استعدادهايش شكوفا شوند و به انسان نيرو بخشند.
به عبارت ديگر، از آنجا كه انسان مؤمن مي¬داند همه¬ي كارهايش زير نظر است و هر گونه تلاش و كوششي كه در راه خدا انجام دهد؛ و حتّي نيّت خيري كه در دل داشته باشد، خداوند پاداش نيك و بسيار فراوان به او عنايت مي¬فرمايد؛ ازاين-رو، با عشق و دلگرمي به زندگي و انجام كارهاي نيك مي¬پردازد؛ و حال آن¬كه انسان بي¬ايمان چون به مبدأ و معاد اعتقاد ندارد، در خودش هيچ انگيزه¬اي هم براي انجام كارهاي نيكي كه براي او سود و لذّت مادّي و دنيايي ندارد، نمي¬بيند.
برخلاف غيرمؤمن كه چون در پيری نمي¬تواند از زندگي دنيا لذّتي ببرد، همه-اش با آه و افسوس و ياد جواني سپري مي¬كند، انسان مؤمن كه دوران طغيان شهواتش گذشته است و چشم عقل و دلش بهتر باز شده و معرفتش نسبت به هستي و خالق هستي كامل¬تر گرديده، نه فقط از پيري رنج نمي¬برد و پيوسته با گفتن «جواني كجايي كه يادت بخير» آه و ناله سر نمي¬دهد؛ بلكه با فراغت و لذّت و انس و علاقه¬ي بيشتر و بهتر از جواني به عبادت و راز و نياز با خداي خودش مي-پردازد؛ و ازاين¬رو، در دوران پيري حتّي از دوران جواني هم به مراتب بيشتر لذّت مي¬برد.
«ابن¬سينا» ¬گويد:
«اَلعارِفُ هَشَّ، بَشٌّ، بَسّامٌ، ... وَ كَيفَ لايَهُشُّ وَ هُوَ فَرِحانٌ بِالحَقِّ وَ بِكُلِّ شَيءٍ؛ فَاِنَّهُ يَري فِيهِ الحَقُّ: عارف گشاده¬رو و خوش برخورد و خندان است... چگونه خوشحال نباشد كه به حقّ مسرور و شاد است و در هر چيزي خدا را مي¬بيند. (اشارات، نمط نهم، فصل 21)
و از طرف سوّم، برخلاف غيرمؤمن كه چون مرگ را پايان زندگي و پايان همه¬ لذّت¬هايش مي¬داند، هر لحظه كه به ياد مرگ مي¬افتد، تا مغز استخوانش به لرزه مي¬افتد و لذّت¬ها بر وي تلخ مي¬گردد؛ از آن¬جا كه مرگ براي مؤمن نيستي و نابودي نيست، بلكه پايان يك زندگي پست¬تر وآغاز يك زندگي برتر و انتقال از جهاني كوچك¬تر به جهاني بزرگ¬تر، و رفتن از محلّ كاشت به محلّ برداشت است؛ ازاين¬رو، نه فقط ياد مرگ او را ناراحت نمي¬كند؛ بلكه چون هم ايمان دارد، و هم عمل نيك انجام داده است، در اميد ملاقات پروردگارش و لذّت از ملاقات و انعام او غرق در شادي خواهد شد.
بدين ترتيب، اثر ديگر ايمان مذهبي، خوش¬بيني به جهان و هستي است. يعني فرد مذهبي، آفرينش را هدفدار و هدف خلقت را خير و تكامل و سعادت مي¬داند و تمام نظامات و قوانين جهان را صحيح و عادلانه مي¬داند و خودش را مكلّف و مسئول مي¬داند. يعني مي¬داند آن¬چه كه موجب تكامل اوست، فعّاليّت و كوشش اوست و آن¬چه موجب ركود و عقب افتادگيش است تنبلي و بي¬تجربگي او و انسان¬هاي امثال اوست.
برخلاف فرد بي¬ايمان كه سراسر قوانين خلقت را ظالمانه مي¬داند و نسبت به همه چيز و همه كس بدبين است؛ و ازاين¬رو، جهان برايش مانند زندان است.
چنان¬كه «قرآن كريم» مي¬فرمايد: وَ مَن اَعرَضَ عَن ذِكري؛ فَاِنَّ لَهُ مَعيشَةً ضَنكاً: هركه از ياد من رويگردان شود، زندگي تنگي خواهد داشت.» (طه 20/124)
31 ـ اميدواري به پاداش
فرد بي¬ايمان چون به خالقي دانا و حكيم براي جهان قائل نيست كه آن را براي هدفي و داراي حساب و كتابي آفريده، جهان را هم تاريك¬خانه¬اي مي-بيند، كه سرانجام هر نوع تلاش و كوشش كه انسان براي بهبود خودش و ديگران انجام دهد، عبث و بيهوده و هيچ و پوچ خواهد شد؛ و ازاين¬رو، چون اميدي به آينده و پاداش نيك عمل صالح ندارد، دستش براي انجام هيچ عمل صالحي هم نمي¬رود.
ولي انسان مؤمن به حكم اين¬كه به خدا ايمان دارد و مي¬داند آفرينش هدفدار است و هدف از آفرينش خودش را هم خير و تكامل و قرب به خدا مي¬داند و به ابديّت خودش و پاداش نيك اعمال صالحش از طرف پروردگارش مطمئن است و مي¬داند كه خداي دانا و حكيم و مهربان هر چيزي را نيكو و به جا آفريده است و به طور عادلانه راه سعادت و كمال براي هركسي باز است، و هرگونه عقب ماندگيش از تنبلي و بي¬تجربگي خودش است؛ ازاين¬رو، با خوش¬بيني و اميد تمام به كار وكوشش مي¬پردازد؛ چون مي¬داند، كه دستگاه آفرينش حامي كساني است كه در راه نيك و حقّ قدم برمي¬دارند.
چنان¬كه «قرآن كريم» مي¬فرمايد: يَا اَيُّها الَّذينَ آمَنوا، اِن تَنصُروا اللهَ يَنصُركُم وَ يُثَبِّت اَقدامَكُم: اگر خدا را ياري كنيد، خدا هم شما را ياري مي¬كند. (محمّد 47/7)
به عبارت ديگر، انسان فطرتاً جوياي سعادت است و از بدفرجامي سخت نگران مي¬باشد؛ به طوري كه انجام هركاري حتّيٰ خوردن وتفريح و لذّت را براي نيل به سعادت انجام مي¬دهد. يكي از آثار مهمّ ايمان به خدا و مذهب، «اميد به آينده¬ي سعادت¬آميز» است؛ زيرا شخص مؤمن مي¬داند، نه فقط هر كار نيكي كه در آشكار و نهان انجام دهد، بلكه هر فكر نيكي هم در سر بپروراند، نزد خدايي كه به همه چيز آگاه است، به حساب مي¬آيد و در سعادت دنيوي و اخروي وي مؤثّر است؛ ازاين¬رو، با جدّيّت تمام به انجام اعمال نيك و دوري از رذايل مي¬پردازد.
شخص مؤمن عقيده دارد: جهان نسبت به مردمي كه در راه خير قدم برمي¬دارند يا در راه شرّ، بي تفاوت نيست؛ و نتيجه¬ كار هر كسي هم تنها به تلاش او بستگي دارد.
چنان¬كه قرآن كريم فرموده: وَ اَن لَيسَ لِلاِنسانِ اِلَّا ماسَعيٰ؛ وَ اَنَّ سَعيَهُ سَوفَ يُريٰ: و اين¬كه براي انسان بهره¬اي جز تلاش او نيست. و اين¬كه تلاش او به زودي ديده مي¬شود. (نجم 53/39)
ازاين¬رو، شخص مؤمن مي¬داند، كوچك¬ترين قدم اصلاحي كه در راه حقّ و حقيقت و درستي و عدالت و خير بردارد، و حتّي فكر نيكي در سر بپروراند، ضايع نخواهد شد، و پاداش آن را از خداي عادل و مهربان دريافت مي¬كند.
چنان¬كه «قرآن¬كريم» مي¬فرمايد: اِنَّ اللهَ لايُضيعُ اَجرَ المُحسِنينَ: خداوند اجر نيكوكاران را ضايع نخواهد كرد. (توبه 9/120)
و مي¬فرمايد: «فَمَن يَعمَل مِثقالَ ذَرَّةٍ خَيرًا يَرَهُ: كسي كه سنگيني ذرّه¬اي كار نيك انجام دهد، پاداش آن را خواهد ديد. (زلزال 99/7)
آري، يكي از موجبات خوشي حال و سعادت آينده¬ي آدمي اميد است. در حيوان اميد نيست، حيوان تنها در حال زندگي مي¬كند. ولي آدمي در عين اين كه در زمان حال است، با گذشته و آينده كاملاً مربوط است. انساني هم كه اميد نداشته باشد، حيواني بيش نيست. اگر اميد نباشد، خانه¬ي وجود انسان تاريك، سرد، افسرده، بي¬حركت و بي¬نشاط است. دين هم نه فقط اميد را محدود نمي¬كند، بلكه آن را توسعه مي¬دهد. آدمي كه به مبدأ وومعاد معتقد نيست، اميدش منحصر به همين دنياست؛ ولي دين به حيات انسان وسعت مي¬بخشد، وسعتي كه به بعد از مرگ و تا ابد كشيده مي¬شود. دين با آرزوهاي محدود و كاذب و خيالي مبارزه مي¬كند.
در قرآن كريم مي¬خوانيم: «فَمَن كانَ يَرجوا لِقاءَ رَبِّهِ، فَليَعمَل عَمَلاً صالِحاً: هركس به لقاي پروردگار خود اميد دارد، بايد به كار شايسته پردازد. (كهف 110)
32 ـ هماهنگي با محيط و اجتماع
سعادت هر موجود زنده و از جمله انسان در اين است كه هماهنگ و سازگار با محيط و عواملي باشد كه در آن زندگي مي¬كند؛ ازاين¬رو، بهترين اجتماع انساني براي زندگي آن است كه جامعه منافع فرد را در ضمن مصالح اجتماع حفظ كند و فرد نسبت به مصالح اجتماعي كه در آن زندگي مي¬كند، حالت رضا و خرسندي داشته باشد؛ يعني در جامعه چنان عدالت و قوانين عادلانه¬اي حكم¬فرما باشد، كه براي زندگي شرافتمندانه مناسب باشد. از طرف ديگر، فرد چنان باشد كه در تصادم منافعش با منافع اجتماع با منافع اجتماعي توافق و سازش داشته باشد.
با توجّه به اين مطلب، معلوم مي¬شود كه دين در هر دو مقام لازم و ضروري است؛ زيرا در دين هم عادلانه¬ترين قوانين به وسيله¬ي خداي حكيم و عادل وضع شده است، و هم انسان مؤمن به خدا با طيب خاطر و رضايت كامل به قوانين موضوعه از طرف خدا گردن مي¬نهد، تا جايي كه حاضر مي¬شود براي اجتماع ديني و برادران ايمانيش نه فقط با كمال قناعت و رضا زندگي كند، بلكه حتّيٰ براي آنان ايثار و فداكاري نمايد. به نحوي كه هيچ نيروي ديگري نمي¬تواند در اين مورد با دين رقابت كند و يا حتّي ادّعا كند كه يك صدم آن¬چه كه دين در اين مورد انجام مي¬دهد، وي مي¬تواند انجام دهد.
33 ـ اصلاح افراد و اجتماعات
يكي از فوايد ايمان به خدا و دين كه هم نشانه¬ي فطري بودن دين و اعتقاد است و هم نشانه¬ي لزوم آن براي بشريّت، نقش و قدرت اصلاحي ايمان به خدا در اصلاح افراد و اجتماعات مي¬باشد. ايمان به خدا از نظر فردي آرامش دهنده¬ي روح انسان و پشتوانه¬ي فضايل اخلاقي است، و از نظر اجتماعي ضامن قدرت قانون و عدالت و حقوق افراد در برابر يكديگر است.
اندكي دقّت معلوم مي¬دارد كه افراد و جوامعي كه مذهب در ميان آن¬ها ريشه¬ي چنداني ندارد و فاقد تكيه¬گاه معنوي ايمان به خدا و دين هستند، اولياء امور و مسئولين آن جامعه هرچه خواسته¬اند به وسيله¬ي قدرت و استفاده از نيروهاي انتظامي مردم را ملزم به رعايت حقوق ديگران كنند و جلو مفاسد و انحرافات آن¬ها را بگيرند، نه فقط موفّق به اين كار نشده¬اند، بلكه از واكنش اين¬گونه اعمال قدرت¬ها نتايج سويي هم عايد افراد اجتماع شده است. ازاين¬رو، نقشي كه ايمان به خدا و روز جزا در اصلاح افراد و جوامع و از بين بردن مفاسد دارد، بسيار بيشتر از تمام سازمان¬هاي تربيتي و قضايي و پليسي است.
آري، اگر مسئولين هر مملكتي مي¬خواهند بدي¬ها و انحرافات واقعاً از بين مردم به طور اساسي ريشه¬كن شده و رخت بربندد و مردم طوري شوند كه خود به خود و بدون فشار و تهديدي از ناپاكي و زشتي و خيانت و دزدي دست بردارند و راه صلاح پيش گيرند، بايد اعتقاد به خدا و دين را در بين مردم گسترش دهند.
چنان¬كه «دكتر آلكسيس كارل» در اين زمينه گويد:
«سعادت بشر وقتي تأمين مي¬شود، كه مغز و قلب وي با هم پرورش يابند، تمدّن اروپايي اين عيب را دارد كه مغز را بيش از اندازه تقويت كرده كه ترقّي علوم وصنايع نتيجه¬ي آن است و قلب را متروك گذاشته؛ و از اين جهت ايمان و عشق به فضايل اخلاقي كه ثمره¬ي آن است، ضعيف يا نابود شده است وجميع بدبختي¬هاي ما در اين دوره ومفاسد تمدّن حاضر ناشي از همين است. (راه و رسم زندگي، ص 137)
34 ـ رسيدن انسان به كمال شايسته¬اش
نه فقط هر انساني، بلكه هر حيواني و حتّي هر نباتي تمام توجّهش در اين است كه به كمال لايق خودش برسد. منتها اين ميل در انسان به مراتب قوي¬تر از حيوانات و نباتات است. به طوري كه مي¬توان گفت: تمام فعّاليّت¬¬ها، كار و كوشش¬¬ها، جنگ¬ها، صلح¬ها و... انسان¬ها همه و همه براي رسيدن به كمال است.
حتّيٰ اشخاصي كه به پست¬ترين كارها تن درمي¬دهند يا به الكل و مواد مخدّر پناه مي¬برند، نيز كمال خود را در اين¬ها مي¬پندارند. و حتّيٰ هدف انساني كه دست به خودكشي مي¬زند، يك سلسله ناراحتي¬ها دارد كه به منظور رهايي از آنها كه خود يكي از مراحل كمال است، خودكشي مي¬كند؛ هرچند در اين مورد اشتباه مي¬كند.
از طرفي، انسان داراي غرايز و اميال و عواطف و شهوات بسياري، همچون حبّ نفس، خوردن، خوابيدن، شهوت، غضب، لذّت، تفريح و غيره است كه در آن¬ها با حيوانات مشترك است؛ و يك دسته صفات عالي انساني يا فطريّات همچون حق دوستي، عدالت، نيكوكاري، ايثار، گذشت و... دارد كه مخصوص خودش است. دسته¬ي اوّل يعني غرايز براي ادامه¬ي حيات او و نوعش لازم¬اند؛ و دسته¬ي دوّم يعني صفات عالي انساني براي انسانيّت او لازم¬اند؛ لذا سعادت واقعي انسان در شكوفا كردن همه¬ي استعدادها و به فعليّت درآوردن همه¬ي قواي خويشتن مي¬باشد، كه با پرورش فكر و روحيّات و فطريّاتش است.
و براي اين¬كه انسان بتواند به پرورش فكر و فطريّاتش برسد، بايد در غرايزش اعتدال را رعايت كند؛ چه افراط و تفريط در آنها سبب بدبختي انسان مي¬گردد. مثلاً اگر انسان به خودش بی¬علاقه باشد، در مواجهه¬ي با خطرات از خود مواظبت نكرده و به زودي جان خود را از دست مي¬دهد. و اگر علاقة فراوان به خودش داشته باشد و همه چيز را براي خودش بخواهد، ماية بدبختي خودش و ديگران خواهد شد.
در مورد صفات عالي انساني مانند حق¬دوستي، طلب علم، نيكوكاري، گذشت، ايثار و غيره، بايد گفت كه هرچه اين صفات در انسان قوي¬تر باشند، بهتر است و هر فردي كه سهم بيشتري از اين¬ها را داشته باشد، كامل¬تر است.
اندكي دقّت در جوامع كنوني و جوامع گذشته به وضوح معلوم مي¬دارد، كه هيچ نيرويي بهتر از نيروي ايمان و اعتقاد به خدا و روز جزا نمي¬تواند اين كار را به خوبي انجام دهد. چه قسمت عمده¬ي دستورات ديني مربوط به تعديل غرايز و پرورش صفات عالي انسان است. چنان كه افرادي را مي¬بينيم، كه با داشتن ايمان به خدا و روز جزا در عين نياز دست به مال مردم دراز نمي¬كنند و در دوران شهوت جواني بي¬عفّتي نمي¬كنند؛ مراعات اصول اخلاقي مانند عفّت، امانت، راستي، درستي، ايثار، فداكاري و... هم غالباً با چشم¬پوشي از لذّات مادّي است؛ و دليلي ندارد كه انسان جز با اعتقاد به خدايي كه در سرايي ديگر آنها را جبران مي¬كند، اين محروميّت¬ها را تحمّل كند. و از اينجا هم لزوم دين و اعتقاد به خدا براي انسان روشن مي¬شود.
چنان¬كه «لئون دني» عالم بزرگ روحي در اين زمينه گويد:
ايمان پديدآورنده¬ي احساسات شريفه و خلّاقه¬ي كارهاي ديگران است. اگر آدمي داراي ايمان واقعي باشد، در مواجهه با خطرات و در سختي¬ها استوار و پايدار خواهد بود، در برابر فريبايي زندگي و در مقابل تملّقات و يا تهديدهاي افراد مقاومت نموده و به هنگام سركشي نفس و توجّه به لذّات و شهوات، ندايي از اعماق ضمير خود مي¬شنود كه به او اعلام خطر مي¬كند. (عالم پس از مرگ، ص 128)
35 ـ تكيهگاه برای مبارزه با حوادث سخت زندگی
مذهب تكيهگاه مؤثّری برای مبارزه با حوادث سخت زندگی و پيشگيری از واكنشهای نامطلوب يأس و نوميدی است، كه به هنگام برخورد با مشكلات و بن بستهای زندگى دست می¬دهد. يك فرد مذهبی با ايمان راسخ به خدا كه مبدأ بی¬پايان علم و قدرت است؛ و با اتكاءِ و استمداد از لطف و ياری او، در برابر هيچ مشكلی خود را تنها و ناتوان نمىبيند، چرا تنها ببيند با اينكه تحت حمايت كسی است كه بر هرچيز قاهر و قادر است. به همين دليل كمتر موردی پيدا می¬شود، يك فرد مذهبی گرفتار واکنش¬های حادّ يأس مانند خود كشی، هيجانهای عصبی؛ بيماری¬های روانی كه واكنش نااميدى و احساس شكست قطعی هستند؛ شده باشد.
شخصی دست روی شانه¬ پسر هفت هشت ساله¬اش گذاشت و گفت: قوی¬ترين فرد کيست؟ گفت: من. دو باره پرسيد: قوی¬ترين فرد کيست؟ گفت: من. سه باره پرسيد و همان جواب را داد. برخاست و دم در رفت و گفت: پسر باز از تو می-پرسم: قوی¬ترين فرد کيست؟ گفت: تو. گفت: چطور، تغيير نظر دادی؟ گفت: در آن موقع که می¬گفتم: من قوی¬ترين فردم، از آن جهت بود که دست تو روی شانه¬ام بود. حال کسی که دست قدرت خدا را روی شانه¬ی خود می¬داند، چگونه از چيزی بيم دارد؟
قرآن مجيد می¬فرمايد: أَلا اِنَّ اَولِياءَ اللهِ لاخَوفٌ عَلَيهِم وَ لاهُم يَحزَنونَ: بدانيد دوستان خدا هرگز نمی¬ترسند و از هيچ چيز اندوهگين نمی¬گردند. (يونس 10/٦٢)
36 ـ مبارزه با خلاء ايدئولوژيكی
از آنجا كه اگر فضای فكر او با عقايد و تعليمات صحيح پر نشود، مكتبها و ايدئولوژي¬ها و عقايد خرافی حتّیٰ بت پرستی، انسان پرستی فضاى روح او را پر می¬كنند. گرايش انسان به خرافات گوناگون؛ اعتقاد به تأثير يك سلسله موهومات در سر نوشت خود» كه حتّی در حالات بعضى از دانشمندان ديده می-شود، همه ناشی از «خلأ روحی» است. مذهب خلأ ايدئولوژيكى و فكرى انسان را با تعليمات صحيح پر مىكند و از گرايش به بيهودگىها و موهومات باز مىدارد. بنابراين مذهب ـ آن هم مذهب تحريف نشده¬ای چون اسلام به ويژه شاخه¬ی اصلی آن شيعه¬ی دوازده امامی اگر به صورت صحيحی تفهيم گردد، عامل مهمی برای مبارزه با خرافات است.
37 ـ كمك به پيشرفت علم و دانش
دين با تعليمات صحيح و استوارش عامل مؤثرى برای پيشرفتهای علمی است؛ زيرا از يكسو: اساس دين بر آزادی اراده و اينكه هركس در گرو عمل خويش است گذارده شده است. «كُلُ نَفسِ بِماكَسَبَت رَهينَةٌ: هركس درگرو كار خود می¬باشد» (مدثر¬73/ 38) و از سوی ديگر: ايمان مذهبی می¬گويد: نظام جهان هستی از علم و دانش بی¬پايانی سرچشمه گرفته و بسان كتاب بسيار عظيمى است كه با خامه حکيمی با دانشی بی¬پايان نگاشته شده است، بنابراين هرصفحه بلكه هر خط وكلمه اين كتاب بزرگ آفرينش محتوی حقيقت برجستهای است و در خورد هرگونه مطالعه و دقت.
چنان¬که فيلسوف و دانشمند بزرگ «آلبرت اينشتاين» می¬گويد:
«به سختی می¬توان در ميان مغزهای متفكّر جهان كسی را يافت كه داراى يك نوع احساس مذهبى مخصوص به خود نباشد، اين مذهب با مذهب يك شخص عادّی فرق دارد ....اين مذهب به صورت «تحيرى شعفانگيز» از نظام عجيب و دقيق كاينات است كه گاه گاه پرده از روی اسراری بر می¬دارد كه در مقايسه با آن تمام تلاشها و تفكرات منظم انسانی انعكاسی ضعيف و نا قابل بيش نيست. اين احساس چراغ راه كاوشها و زندگى اوست و در برابر افتخارات و پيروزی¬هايی كه نصيب وی می¬شود او را از بندههای گران «خودخواهی و تفاخر» به دور می¬دارد». (دنيايی كه من می¬بينم، ص 60)
38 ـ مبارزه با تبعيضات
دين با هرگونه اختلافی بر اساس رنگ؛ نژاد و طبقات اجتماعی مبارزه می¬كند؛ چون مذهب همه¬ انسانها را بندگان خدا و همه جا را كشور خدا و همه را به طور يكسان مشمول لطف و محبّت او می¬داند.
قرآن مجيد در اين مورد می¬فرمايد: «يا اَيُّهَا النّاسُ اِنّا خَلَقناكُم مِن ذَكَرٍ وَ اُنثیٰ وَجَعَلناكُم شُعوبًا وَقَبائِلَ لِتَعارَفوا؛ اِنَّ أَكرَمَكُم عِندَ اللهِ اَتقاكُم: هان ای مردم، ما شما را از مرد و زنی آفريديم و شما را تيره تيره و قبيله قبيله کرده¬ايم، تا يکديگر را بشناسيد؛ گرامی¬ترين شما نزد خدا پرهيزگارترين شماست«. (حجرات 49/١٣)
39 ـ بيرون آمدن از پوچی و هدفدار بودن
اشخاص بسياری بوده¬ و هستند، که با داشتن تحصيلاتی هم، چون با مکتب انبيا آشنايي نداشته¬اند، در زندگی دچار پوچی شده¬ و زندگی را با بدبينی و يأس به سر برده¬اند.
چنان¬که «شوپنهاور» می¬گويد: «جهان که چون انديشه است و نمودار اراده، سراسر شر است و نه فقط بهترين جهان نيست، بلکه بدترين جهان است و اصولاً پوچ می¬باشد، حيات نيز سراسر درد و رنج است» و در نتيجه منکر خالقی حکيم و دانا و توانا برای جهان و انسان به نام «خدا» می¬شود. وی هم چنين می-گويد: «وجود شر در جهان و اين¬که زندگی سراسر رنج است و آخر آن مرگ، نشانگر اين است که جهان نمی¬تواند آفريده يک موجود کامل، عالم، قادر و خيرخواه باشد؛ بلکه بايد جهان را پديدآورده شيطانی دانست، که موجودات را آفريده است، تا از عذاب آنها لذّت برد. از طرفی، با پذيرش خدا مسئوليّت اخلاقی کنار می¬رود؛ چون اراده ما کار خدا تلقّی می¬شود».
شوپنهاور برای انسان نيز هيچ کرامتی قائل نيست و برای بيان اين مطلب چنين استدلال می¬کند: «انسانی که بستن نطفه¬اش معصيت است و تولّدش مجازات و زندگی¬اش رنج و مرگش ضرورت است، چه کرامتی می¬تواند داشته باشد؟». انسان يک و ديو هولناک است، که اگر غلّ و زنجير قانون از پايش برداشته شود، خود واقعيش را نشان خواهد داد. زندگی نيز جز کسالت و احساس پوچی نيست؛ زيرا اگر در ذات خود دارای غايت و ارزشی بود، پايانش نابودی نبود».
«نيچه» نيز می¬گويد: «خدا مرده است» يعنی خدا در زندگی انسان حضور ندارد. از نظر نيچه روح، جهان آخرت، اخلاق و فضيلت نيز غيرواقعی و پوچ هستند. و نيز از نطر نيچه انسان نيز نه تنها اشرف مخلولات نيست؛ بلکه جانوری است دروغگو، تودار و حيله¬گر. آن¬گاه نيچه انسان¬ها را دو قسم می¬داند: ابرمردان و فرودستان، و فرودستان از جمله زن، اصولاً برای خدمت به ابرمردان آفريده شده¬اند و هرگونه که می¬خواهند از آنها بهره کشند. نيچه با اخلاق نيز مخالف است و قائلين به اخلاق¬ را تهی¬مغزان و پوچ¬انديشان می¬داند و به دفاع از خودخواهی می-پردازد و عشق و همدردی با ديگران را نشانه ضعف و زهد را نشانه بيماری می¬داند.
«کامو» نيز اعتقاد به خدا ندارد و می¬گويد: اگر خدايي می¬بود، شرور را دفع می¬کرد. و همچون سارتر اعتقاد به خدا را منافی با آزادی انسان می¬داند. از نظر کامو هم زندگی پوچ است و هم جهان؛ چون جهان نامعقول و نابخردانه است. کامو تناقض، تغارض و دلهره را حاکم بر جهان می¬داند و مرگ پايان بخش همه چيز. ا.
ملاحظه می¬شود که چه اشخاصی با چه افکاری منکر خدا شده¬اند؛ ولی برخلاف تصوّر مغزهای عليل و معيوبی چون شوپنهاور و نيچه و کامو که دچار پوچی شده¬اند و دنيا و مافيها را هيچ و پوچ و فاقد خدا می¬دانند، نه فقط انبيا و اوليا و حکما، بلکه اکثريّت قريب به اتّفاق مردم عادّی نيز دنيا را واقعی و هدفدار و مخلوق خداوندی حکيم و دانا و توانا می¬دانند، که آن را با نظمی فوق تصوّر آفريده است و بر آنند که: «لَيسَ فی الاِمکانِ اَبدَعُ مِمّا کانَ: بهتر از آنچه که هست امکان ندارد. از طرفی، داشتن يک زندگی معقول و خردپسند، جز با پذيرش زندگی ابدی متصوّر نيست.
آری، کسی که معتقد باشد، جهان ساخته و پرداخته خدايي حکيم و دانا و تواناست و با مردن انسان نيست و نابود نمی¬شود، بلکه تا ابد زنده است و هر کار خلاف عقل و شرعی که حقّانيّت و عقلانيّت آن محرز است انجام دهد، تا ابد با او همدم خواهد بود، هرگز به پوچی دچار نمی¬شود؛ بلکه با اميد و سعی و کوشش تمام به عبادت و اطاعت از خدا و خدمت به خلق و انجام ساير کارهای نيک می¬پردازد.
عوامل چندی باعث پوچ¬گرايي می¬شوند؛ ازجمله: بی¬اعتقادی يا ترديد در وجود خدا، نشناختن خدا، نشناختن خود و زندگی، جدّی نگرفتن خود و زندگی، کم¬دانشی، نرسيدن به خواسته¬ها، اختلالات روانی و....