راه هاي تعيين امام.
اهل سنّت معتقدند هرگاه عدّه¬اي حتّیٰ يك نفر باكسي به ¬عنوان امام بيعت كند، امامتش محرز و اطاعتش لازم است؛ ولي اماميّه معتقدند تعيين امام دو راه دارد: نصّ و مععجزه
1 ـ انتصابي بودن امام
مهم¬ترين نشانه¬ي امام نصب او توسّط پيامبر(ص) يا امام قبل از اوست. چنان¬كه پيامبر اسلام (ص) بارها ـ مخصوصاً در غدير خمّ ـ در حضور بيش از صد هزار نفر از مسلمانان علي(ص) را به جانشيني خود برگزيد و هريك از ائمّه¬ی بعدي (ع)هم علاوه بر تعيين از طرف پيامبر(ص) به وسيله¬ي امام قبلي هم تعيين شده¬اند.
بي¬ترديد نه تنها عصمت از اموري است، که امکان شناخت آن براي توده¬ي مردم امکان¬پذير نيست، بلکه اعلم بودن و افضل بودن کسي از ديگران هم براي مردم عادّي قابل شناخت نيست. ازاين¬رو، بايد امام را يا پيامبر تعيين کند، که دستوراتش از جانب خداست و از خطا و اشتباه هم معصوم و مصون است؛ و يا امام قبلي که امامت خودش محرز است، او را به امامت تعيين کند؛ و يا با معجزات و کارهاي خارق¬العادّه¬اي که از وي سر مي¬زند، به امامتش اطمينان حاصل شود.
چنان¬که «ابن¬سينا» فيلسوف بزرگ اسلامی هم در مورد امامت مي¬گويد: «اَليَقينُ بِالنَّصِ اَصوَبُ: از همه بهتر آن است، که پيامبر خود امام را تعيين کند.» (الاهيّات شفا، مقاله¬ دهم، قسمت سوّم)
و اگر امام معصوم و منصوب از طرف خدا باشد، هيچ اشتباهي در اتّخاذ رهبري رخ نمي¬دهد؛ ولي هرگاه به قول اهل سنّت عصمت براي امام لازم نباشد و انتخاب امام به خود مردم واگذار شده باشد، ممکن است مردم کسي را انتخاب ¬کنند، ¬که در ظاهر بهترين مردم باشد، ولي در واقع بي-دين¬ترين و فاسدترين مردم باشد. و چون خدا هم طبق آيه¬ي: «اَطيعوا اللهَ وَ اَطيعوا الرَّسولَ وَ اُولي¬ الاَمرِ مِنكُم» (نساء¬ 4/59) اطاعت امام را لازم دانسته، بايد همه¬ از آن شخص بي¬دين و دستوراتش تبعيّت کنند.
آري، امام را بايد خدا تعيين كند. چنان¬كه در مورد ¬آدم¬¬(ع)فرمود: «اِنّي جاعِلٌ في¬ الاَرضِ خليفَةٌ : من در زمين جانشيني مي¬گمارم». (بقره-2/٣٠) و به ابراهيم(ع)¬فرمود: «اِنّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ اِماماً : من تو را امام و پيشوای مردم قرارمي¬دهم» (بقره¬2/124) و به حضرت داود¬فرمود: «يا داوُدُ اِنّا جَعَلناكَ خَليفَةً في¬ الاَرضِ: ای داود، ما تو را در زمين جانشين خود كرده¬ايم. (ص 38/ ٢٦)
اهل سنّت پيش از هر بحث در مورد امامت و جانشيني پيامبر(ص) وسط دعوا نرخ تعيين مي¬كنند؛ يعني خلافت خلفاي اوّليّه را درست و حقّ مي-گيرند، آن¬گاه به بحث مي¬پردازند؛ در حالي كه بحث مطلق است و شامل آنها نيز هست. اين¬كه در سقيفه بعد از جرّ و بحث، چند نفر به¬ خلافت ابوبكر رأي دادند، چه مجوّز شرعي براي خلافت اوست؟ و اين¬كه ابوبكر عمر را به جانشيني خود تعيين كرد، چه مجوّز شرعي دارد؟ و به چه مجوّز شرعي از بين همه¬ي اصحاب عمر شش نفر را نامزد خلافت كرد؟
اگر گفته شود: ائمّه¬ شيعه نيز هر امامي، امام بعد از خود را تعيين مي-كند، گوييم:
اوّلاً، آن¬چه ائمّه¬ي معصومين(ع)انجام مي¬دادند، استخلاف نبود، بلكه ابلاغ امامت امامي بود، كه امام قبلي از آن آگاهي داشت؛ زيرا به عقيده-ي شيعه نام همه¬ي ائمّه¬ي معصومين(ع) را پيامبر(ص) از طرف خداوند براي امامت تعيين فرموده بود.
ثانياً، از آن¬جا كه ائمّه(ص) معصوم هستند، يعني نه گناه و خلاف مي-كنند و به دروغ كسي را به امامت تعيين مي¬كنند و نه در اين مورد اشتباه مي¬كنند؛ ازاين¬رو، عملشان صد در صد حجّت است؛ در حالي كه خلفا نه خود ادّعاي عصمت كرده¬اند و نه پيروانشان به عصمت آن¬ها در هيچ نوع گناهي قائل مي¬باشند.
اين¬كه علماي اهل تسنّن گفته¬اند: امام مي¬تواند با قهر و غلبه و كُشت و كُشتار ديگران به قدرت و خلافت برسد و در آن صورت هم اطاعتش لازم است، قانون جنگل بر ملّت اسلامي حاكم خواهد شد؛ يعني هر كس در ميدان ظلم و ستمگري و قتل و كشتار مردم، گوي سبقت را از همگان بربايد و حکومت رادر دست گيرد، حاكم اسلامي و خليفه¬ي خدا خواهد بود؛ و اين سخني است، كه هيچ عاقلي در روي زمين آن را نخواهد پسنديد.
از طرفي، اين منطق اهل سنّت كجا و منطق شيعه كه مي¬گويد: «خليفه و امام بايد معصوم باشد؛ يعني نه فقط عمداً گناه نكند، بلكه از خطا و اشتباه هم مصون و معصوم باشد» كجا؟
و منصوص بودن و معصوم بودن هم از مختصّات علي(ع) است؛ يعني نه خود خلفا ادّعا كرده¬اند، که پيامبر(ص) آن¬ها را به جانشيني خود تعيين کرده است يا معصوم¬اند و نه پيروانشان در مورد آن¬ها چنين ادّعاهايي کرده¬اند.
چنان¬که ابوبکر ¬گفته: شيطاني در من هست که گاهي برمن مسلّط مي-شود و مرا به غلط مي¬اندازد، اگر ديديد، که من کج رفتم، مرا مستقيم و هدايت کنيد. (طبري، خلافت ابوبکر)
و خليفه¬ي دوّم بارها حکمي مي¬داد و امام علي(ص) او را بر اشتباهش آگاهي مي¬داد، و او هم اعتراف مي¬نمود و مي¬گفت: « لَولا عَليٌّ، لَهَلَکَ عُمَر: اگر علي نبود، عمر هلاک مي¬شد.» (ابن ابي¬الحديد معتزلي، مقدّمه¬ي شرح نهج البلاغه)
2 ـ معجزه
معجزه نيز يكي ديگر از راه¬هاي شناخت امام هم¬چون پيامبر است.
امام صادق(ص) در پاسخ ابوبصير، كه از آن حضرت پرسيد: به چه دليل خدا به پيامبرانش و شما معجزه عطا كرده است؟ فرمود: «لِيَكونَ دَليلاً عَليٰ صِدقِ مَن اَتيٰ بِهِ المُعجِزَةُ عَلامَةٌ لَها؛ لايُعطيها اِلَّا اَنبِياءَهُ وَ رُسُلَهُ وَ حُجَجَهُ، لِيَعرِفَ بِهِ صِدقُ الصّادِقِ مِن كِذبِ الكاذِبِ: معجزه براي دليل بر راستگويي آورنده¬ي آن است. معجزه علامت و نشانه¬اي است براي او؛ خدا آن را عطا نمي¬فرمايد، مگر به انبيا و رسولان و حجّت¬هاي خودش، تا به وسيله¬ي آن راستي راستگو از دروغ دروغگو بازشناخته شود.» (علل¬الشّرايع 1/122)
3 ـ زندگي شخصي و جمع قرائن
اخلاق و رفتار و كردار و وضع زندگي و عملي مدّعي امامت يكي از وسائل شناخت اوست. چنان¬كه اين مطلب از علم و شجاعت و زهد و ساير فضايل اخلاقي علي(ع) و ساير ائمّه(ع) و برتري آنان در جميع اين امور بر ساير صحابه و مدّعيان امامت در زمان خودشان، روشن مي¬باشد.