عصمت امام

عصمت امام.
از نظر شيعه امام بايد مثل پيامبر داراي عصمت باشد؛ يعني هم¬چون پيغمبر از دوران کودکي تا پايان عمر بايد از داشتن هر عقيده¬ي انحرافي هم-چون شرک و انجام هر عمل زشتي در آشکار و پنهان حتّیٰ به طور سهوي و اشتباه مبرّا باشد. عصمت بينشی عميق و دقيق است، که پيامبر و امام نسبت به همه¬ی امور دارند؛ و ازاين¬رو، در پرتو عصمت کاملاً خوبی واجبات و زشتی محرّمات را می¬بيند؛ پس تمام واجبات را انجام می¬دهد و از تمام محرّمات دوری می¬گزيند. چنان¬که کسی که می¬داند آبی آلوده به ميکرب¬ها و بيماری¬هاست، به هيچ وجه حاضر نيست بخورد. عصمت امام دلايلي دارد، از جمله:
امام همچون پيامبر نه فقط بايد از گناه معصوم باشد، بلكه از خطا و اشتباه هم بايد معصوم و مصون باشد، تا انسان به صدق گفتارش و انجام دستوراتش اطمينان داشته باشد و بداند سخن وي سخن اسلام و قرآن و پيامبر و خداست.
«علّامه¬ي طباطبايي» در ذيل آيه¬ي 113 سوره¬ي نساء مي¬فرمايد:
عصمت نوعي شناخت و دانشي است، كه دارنده¬اش را از گناه و خطا مصون مي¬دارد؛ و به عبارت ديگر، علمي است، كه مانع از گمراهي مي¬شود. چنان¬كه ساير اخلاق پسنديده از قبيل شجاعت و عفّت و سخاوت نيز هر كدام صورتي است علمي كه در نفس صاحبش راسخ شده و باعث مي¬شود آثار آن بروز كند و مانع مي-شود از اين¬كه صاحبش متّصف به ضدّ اين صفات گردد؛ مثلاً آثار جبن و تهوّر و خمود و شره و بخل و تبذير از او بروز كند.
«خواجه نصيرالدّين طوسي» در مورد لزوم عصمت امام در «تجريد» مي-فرمايد:
اگر امام معصوم نباشد و در جريان هدايت مردم دچار آلودگي شود، بايد كس ديگري خطاهاي وي را اصلاح نمايد؛ پس آن دوّمي امام است نه اوّلي. و اگر آن دوّمي هم معصوم نباشد، خود براي اصلاح خطاهايش به امامي ديگر نيازمند است؛ و همين طور... و اين تسلسل است؛ و در جاي خود هم ثابت شده است، كه تسلسل باطل است؛ پس امام بايد معصوم باشد.
«علّامه¬ي حلّي»گويد:
اماميّه براين باورند، كه دو راه براي تعيين امام هست: نخست سخن صريح خدا يا پيامبر و امامي كه امامتش با نصّ صريح ثابت شده باشد، يا صدور معجزه از وي. زيرا يكي از شرايط امام، عصمت است و عصمت از ويژگي¬هاي باطني و پوشيده¬اي است، كه جز خدا كسي از آن مطّلع نيست. اهل سنّت اين را نپذيرفته و اطاعت از ابوبكر را بر تمام دنيا واجب شمرده¬اند. چرا؟ به دليل متابعت عمر از او و رضايت چهار تن ديگر؛ يعني ابوعبيدة بن جرّاح، سالم آزاد شده¬ي ابوحذيفه، بشيربن سعد و اُسَيد بن حضير. آخر چطور مي-شود كسي كه ايمان به خدا و قيامت دارد، پيروي از شخصي را كه صرفاً چهار نفر با او موافق¬اند واجب بداند؟ در حالي كه نه خدا و پيامبر او را تعيين كرده¬اند، و نه تمام مردم موافق امامتش بوده¬اند؟ امام¬الحرمين جويني كه از عالم¬ترين دانشمندان اهل سنّت است و بيش از ديگران با ائمّه دشمني دارد، پا را از اين نيز فراتر نهاده، گويد: اگر يك تن نيز با مردي از قبيله¬ي قريش بيعت كند، امامت او با همين يك نفر تحقّق مي¬يابد و نياز به كس ديگري نيست.»آيا هيچ عاقلي حاضر است چنين مذهبي را بپذيرد؟ آيا هيچ عاقلي مي¬تواند به دليل شخص ديگري كه عدالتش معلوم نيست، خود را ملزم به پيروي از فردي كند، كه عدالت و ايمان او برايش روشن نيست و با او برخورد نداشته، تا خوب و بد و نقاط قوّت و ضعفش را بشناسد؟ آيا چنين كاري حاكي از گمراهي كامل شخص نيست؟» (دلائل¬الصّدق، ص 23)
«استاد محمّدحسن مظفّر» در توضيح سخنان علّامه مي¬گويد:
تعيين امام از سوي يك شخص، خواه امام باشد يا غير امام و يا به وسيله¬ی گروه، اگر چه تمام اهل حلّ و عقد جزو آن گروه باشند؛ چون به اجازه و امر خداي متعال نيست، نوعي حقّ¬كشي نسبت به ديگر مسلمانان است و ادّعاي اجماع در مورد تعيين امام، بي¬اعتبار است؛ زيرا بيعت با ابوبكر به وسيله¬ عمر و موافقان او صورت پذيرفت. علاوه بر اين¬كه اجماع با اين چند فرد، محقّق نمي¬شود، خود اين افراد هم مورد بحث و تأمّل هستند. اصولاً چگونه امكان دارد، كه شخصي در انتخاب ابوبكر ادّعاي اجماع نمايد؟ درحالي كه اميرالمؤمنين علي(ع) ـ كسي كه حقّ همواره با او بود ـ و گروهي از صحابه، با آن مخالفت مي¬ورزيدند؟ اين¬گروه به انتخاب¬كنندگان ابوبكر اهمّيّتي ندادند، تا اين¬كه پس ازمدّتي به ناچار بيعت كردند و برخي تا آخر عمر به اين امر تن ندادند. (دلايل الصّدق 2/27)
1 ـ لزوم معصوم بودن حافظ دين
امام هم¬چون پيامبر حافظ و نگهبان شريعت و مرجع مردم براي شناساندن اسلام است؛ ازاين¬رو، به همان دلايل که پيامبر بايد معصوم باشد، تا احکام دين را بر اساس واقع و بدون هيچ¬گونه اشتباهي براي مردم بيان کند، به همان دلايل امام هم بايد معصوم باشد، تا کلّيّه¬ي آگاهي¬هايي را که پيامبر از طريق وحي به دست آورده، امام از پيامبر کسب کند، تا بعد از پيامبر براي مردم بيان کند.
عصمت عبارت است از نيروي فوق¬العاده¬ي نفساني كه بر اثر مشاهده¬ي حقيقت و ملكوت و باطن هستي براي انسان حاصل مي¬شود و در نتيحه به حقيقت دين و باطن احكام پي مي¬برد و زشتي و زيان معاصي را با چشم باطن مشاهده مي¬كند؛ ازاين¬رو، عوامل گناه كه عبارتند از: حرص، حسد، غضب و شهوت در او وجود ندارد، تا او را بلغزانند؛ بنابراين، امام نه در هيچ شرايطي تحت تأثير هواهاي نفساني قرار مي¬گيرد و مرتكب معصيت مي¬شود و نه در هيچ شرايطي دچار خطا و اشتباه مي-گردد.
اگر گفته شود: «لزومي ندارد، که امام معصوم باشد؛ چون اگر اشتباهي کند، ديگران او را متذکّر مي¬شوند.» گوييم: در آن صورت، آن ديگر هم اگر امام معصوم نباشد؛ احتياج به نگهباني دارد و آن ديگر هم اگر معصوم نباشد، نيازمند ديگري است وهمين¬طور تا بي¬نهايت.
علاوه براين، اگر امام خطاکار و گناهکار باشد، ديگران بايد او را هدايت و امر به معروف کنند؛ و حال آن¬که وظيفه¬ي مردم است، که مطيع اوامر امام باشند.
و چون وجود امام معصوم هم¬چون پيامبر براي امّت لطف است، پس بايد امام معصوم وجود داشته باشد. و همان طوري که مردم نمي¬توانند پيامبر را تعيين کنند، بلکه خدا بايد او را تعيين کند: «اَللهُ اَعلَمُ حَيثُ يَجعَلُ رِسالَتَهُ: خدا داناتر است، که رسالت خود را در کجا قراردهد.» (انعام-6/124)؛ همين¬طور امام معصوم را هم بايد خدا تعيين کند. منتها مردم پيغمبر را به وسيله¬ي معجزاتش مي¬شناسند، ولي امام به وسيله¬ي پيامبر به امامت تعيين مي¬شود.
و اصولاً اثر گفتار و اوامر امامي که خود مرتکب گناه و خطا مي¬شود، در مردم آن¬چنان نيست، که اسوه و الگو براي آنان باشد. 9/168
يكي از دلايل عصمت ائمّه¬ي معصومين(ع)آيه¬ي تطهير است: «اِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذهِبَ عَنكُمُ الرِّجسَ اَهلَ البَيتِ وَ يُطَهِّرَكُم تَطهيراً: بي¬گمان خداوند اراده كرده است تا پليدي را از شما خاندان (پيامبر) دور سازد و به كلّي پاكتان گرداند». (احزاب ٣٣/٣٣ )
عايشه گفته: بامدادي پيامبر(ص) در حالي كه جامه¬ي پشمي سياهي بر دوش داشت، از منزل خارج شد؛ پس حسن و حسين و فاطمه و علي(ص) بر آن حضرت وارد شدند، جامه بر سرشان افكند و فرمود: «اِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذهِبَ عَنكُمُ الرِّجسَ اَهلَ البَيتِ وَ يُطَهِّرَكُم تَطهيراً» (درّمنثور سيوطي، ذيل اين آيه)
امّ¬سلمه نيز گفته: روزي فاطمه و علي و حسن و حسين (ص) با رسول خدا(ص) غذا مي¬خوردند، آيه¬ تطهير نازل شد؛ پس رسول خدا(ص) جامه¬ي خيبري را كه بر دوش داشت بر سرشان افكند و سه مرتبه فرمود: خدايا، اينان اهل بيت و خواص من هستند، آنان را از رجس و آلودگي پاك گردان. (درّ منثور سيوطي، ذيل اين آيه) و (ينابيع المودّه 1/319)
انس بن مالك گفته: پيامبر(ص) مدّت شش ماه هنگام نماز كه به خانه¬ زهرا (س) مي¬رسيد مي¬فرمود: اي اهل بيت من، براي نماز برخيزيد. «اِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذهِبَ عَنكُمُ الرِّجسَ اَهلَ البَيتِ وَ يُطَهِّرَكُم تَطهيراً». (جامع¬الاصول ابن¬اثير، دارالفكر بيروت 1403 ق)
ابوبرزه گفته: مدّت هفده ماه با رسول خدا(ص) نماز مي¬خواندم، وقتي از منزل خارج مي¬شد، به در خانه¬ي فاطمه (ص) مي¬رفت و مي¬فرمود: درود بر شما، «اِنَّما يُريدُ اللهُ لِيُذهِبَ عَنكُمُ الرِّجسَ اَهلَ البَيتِ وَ يُطَهِّرَكُم تَطهيراً» (مجمع¬الزّوائد هيثمي 9/168)
امام حسن(ع)نيز بعد از پدرش در ضمن خطبه¬اي فرمود: من از جمله¬ اهل بيتم، كه خداوند آلودگي را از آن¬ها زايل نمود و پاكشان گردانيد. (مجمع الزّوائد 9/164)
«علّامه محمّدحسن مظفّر» در مورد لزوم عصمت امام گويد:
عصمت به چند دليل براي امام واجب است:
1 ـ همان¬كه مصنّف (علّامه¬ي حلّي) بدان اشاره داشت؛ و آن اين¬كه امام چون حافظ شرع است، بايد معصوم باشد. مطابق اين دليل، يكي از مهم¬ترين فوايد امامت، حفظ ديانت است. امام مانند پيامبر حافظ شرع است؛ لذا بايد معصوم باشد؛ زيرا مراد از حفظ، نگهداري علمي و عملي است. و بديهي است، كه حفظ شريعت در عمل و علم تنها با داشتن عصمت امكان¬پذير است؛ زيرا غيرمعصوم دست¬كم دچار خطا مي¬شود. و اگر به حفظ بخشي از شريعت بسنده كنيم، در اين صورت، به خلاف آن حكم دارد؛ زيرا پيامبر آمده تا تمام احكام را تعليم دهد و مردم با گذشت زمان بدان¬ها عمل نمايند.
2 ـ آن¬كه علّامه ¬گويد: «نياز به امام، براي ستاندن دادِ مظلوم از ظالم است و...» توضيح اين¬كه نياز به امام براي دست يافتن به آن فوايد، مستلزم عصمت امام است؛ زيرا در غير اين صورت، امام به امام ديگري نيازمند است و همين طور تسلسل پيش مي¬آيد؛ زيرا فرد غيرمعصوم يا فاسق است يا عادل. بديهي است، كه چنين فوايدي از يك فرد فاسق حتّی براي خودش نيز حاصل نمي¬شود؛ لذا محتاج به ديگري است. فرد عادل نيز گاهي مرتكب گناهان صغيره مي¬شود؛ چرا كه ارتكاب گناهان صغيره منافي با عدالت نيست؛ و چه بسا مرتكب گناهان كبيره نيز بشود. اگر فرد عادل گاهي هم دچار فسق شود، نيازمند به امامي است، كه او را از گناهان كوچك و بزرگ بازدارد، يا او را از ارتكاب آن¬ها برحذر دارد. كما اين¬كه چنين فردي از اشتباه نيز در امان نمي¬باشد و نيازمند امامي ديگر است، كه او را از اشتباهي كه درآن معذور است بركنار دارد؛ زيرا معذوربودن عادل موجب نمي¬گردد از آن فوايد مهمّ صرف نظر گردد، وگرنه اصولاً نيازي به وجود امام نمي¬شد...
3 ـ اگر امام مرتكب معصيت گردد، مجازات او از باب امر به معروف و نهي از منكر واجب مي¬شود؛ در حالي كه چنين برخوردي با امام، اوّلاً: غرض از نصب امام را نقض مي¬كند. ثانياً، چنان¬كه خواهيم گفت با آيه¬ي شريفه¬ي: «اَطيعوا اللهَ وَ اَطيعوا الرَّسولَ وَ اُولي الامرِ مِنكُم منافات دارد؛ زيرا بر اساس آيه¬ي مذكور، اطاعت از امام و احترام به مقام امام به طور مطلق ذكر شده است.
4 ـ اگر امام معصيت كند، احترام و محبوبيّت او از دل¬ها خارج مي¬شود و ديگر از دستوراتش پيروي نمي¬كنند. در نتيجه فايده¬ نصب امام منتفي مي¬گردد.
5 ـ اگر امام مرتكب گناهي شود، از پايين¬ترين فرد جامعه نيز بدتر خواهد شد؛ چرا كه كوچك¬ترين گناه از بالاترين فرد جامعه، كه بيش از همه به فوايد طاعات و زيان¬هاي گناهان آگاهي دارد، بدتر و بزرگتر از بزرگ¬ترين گناهي است، كه پايين¬ترين فرد جامعه مرتكب مي¬گردد.
6 ـ آيه¬ شريفه¬: «اِنّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ اِماماً قالَ وَ مِن ذُرِّيَّتي قالَ لايَنالُ عَهدي الظّالِمينَ» (بقره 2/124) دلالت دارد بر اين¬كه امامت، يكي از عهدهاي الهي است و امام در هنگام امامت و قبل از آن بايد معصوم باشد؛ زيرا مطابق نصّ صريح قرآن هركس كه معصيت كند ظالم است: «وَ مَن يَتَعَدَّ حُدودَ اللهِ فَاُولَئِكَ هُمُ الظّالِمونَ: كساني كه از احكام الهي تجاوز كنند، ستمكارند.» (بقره 2/229)
7 ـ آيه¬ي: «اَطيعوا اللهَ وَ اَطيعوا الرَّسولَ وَ اُولِي الاَمرِ مِنكُم» طاعت زمامدار (اولي الامر) را مانند طاعت خدا و رسول خدا(ص) به طور مطلق واجب مي¬داند. و چنين امري جز با عصمت اولي¬الأمر سازگار نمي¬باشد. زيرا فرد غيرمعصوم ممكن است گاهي امر به معصيت كند، كه در آن صورت طاعت از او حرام مي¬شود. اگر در چنين صورتي نيز پيروي از او واجب باشد، لازم مي¬آيد، يك عمل، هم واجب باشد و هم حرام؛ و بدين ترتيب، جمع ضدّين پيش مي-آيد.(¬دلايل الصّدق 2/8)
اکتسابی بودن عصمت
عصمت پيامبر و امام اکتسابی است؛ زيرا با قائل بودن به موهبتی بودن عصمت از جانب خداوند، اوّلاً، عصمت برای معصوم فضيلت محسوب نمی-شود؛ ثانياً، قائل به جبر شده¬ايم؛ زيرا او مجبور به ترک گناه است.
اکتسابی بودن عصمت پيامبر و امام دلايل فراوانی در قرآن و حديث دارد، از جمله:
حضرت ابراهيم(ص) وقتی به مقام شامخ امامت رسيد، که خداوند از او امتحان¬های سختی نمود و او چون از عهده¬ی همه¬ی آن¬ها برآمد، خداوند او را امام قرار داد.
قرآن کريم فرموده: «وَ اِذِ ابتَلیٰ اِبراهيمَ رَبَّهُ بِکَلماتٍ فَاَتَمَهُنَّ؛ قالَ اِنّی جاعِلُکَ لِلنّاسِ اِماماً: هنگامی که ابراهيم را پروردگارش به تکاليفی مهمّ آزمايش کرد؛ و او همه را به طور کامل به انجام رسانيد؛ پروردگارش فرمود: من تو را برای مردم پيشوا قرار دادم». (بقره 2/124)
در باره حضرت موسیٰ(ع)می¬خوانيم: «وَ فَتَنّاکَ فُتوناً، فَلَبِثَ سِنينَ فی اَهل مَديَنَ ثُمَّ جِئتَ عَلیٰ قَدَرٍ يا موسیٰ، وَاصطَنَعتُکَ لِنَفسی: و چنان¬که بايد تو را امتحان نموديم؛ پس ساليانی در ميان اهل مدين ماندی؛ سپس ای موسیٰ، بر اساس تقدير الاهی برای انتخاب شدن به مقام پيامبری اينجا آمدی و تو را برای اجرای اهداف خود پروردم». (طه 20/40 و 41)
و پيامبر اسلام(ص) پس از آن¬که سال¬ها در غار حرا مشغول عبادت بود به نبوّت و رسالت برای هدايت مردم مبعوث شد.
خداوند در مورد پيامبران (ع)فرموده: «اِنَّهُم کانوا يُسارعونَ فی الخَيرات وَ يَدعونَنا رَغَباً وَرَهَباً وَکانوا لَنا خاشِعينَ: ما را از روی اميد و بيم می¬خواندند و پيوسته در برابر ما فروتن بودند».
3 ـ کامل بودن امام
افراد انساني به طور فطري در طريق استکمال هستند، تا به آخرين درجه¬ کمال انساني برسند؛ ولي اين راه استکمالي درجات و مراتبي دارد و هر مرتبه نسبت به مرتبه¬ي بالاتر خود ناقص بوده و بين درجاتش پيوند و اتّصال ناگسستني برقرار است.
بنابراين، در بين انسان¬ها بايد همواره فرد کاملي به نام «امام» باشد، که تمام کمالات ممکنه¬ي انسانيّت در او به فعليّت رسيده و بدون واسطه با عالم ربوبي ارتباط داشته و تحت هدايت مستقيم خدا باشد؛ تا با وقوف به باطن احکام و قوانين شريعت با افاضات معنوي و جذبه¬هاي باطني، هر فردي از انسان¬ها را بر طبق استعدادش به کمال مطلوب برساند. طبعاً چنين فردي هم نه فقط معصوم از هر گناهي است؛ بلکه چون به روح و باطن احکام دين رسيده و به حقيقت هستي و به قول قرآن¬كريم ملکوت آسمان-ها و زمين واقف است، خطا و فراموشي هم برايش معني ندارد.
به عبارت ديگر، خدا انسان را طوري آفريده که تا آخرين درجات ترقّي و تکامل را بپيمايد؛ ولي چون بدون برنامه¬ي کاملي که در اختيارش گذاشته شود، رسيدن به چنين مرتبه¬اي از کمال برايش مقدور نيست، از باب لطف پيامبراني ـ مخصوصاً پيامبر اسلام(ص) ـ را با کامل¬ترين برنامه يعني قرآن كريم و اسلام براي او فرستاده است.
ولي چون پيامبر نمي¬تواند براي مدّتي طولاني در بين مردم باشد؛ به همان دلايلي که از باب لطف بر خدا لازم بود پيامبر تعيين کند، از باب لطف هم بر او لازم است، بعد از پيامبر شخصي را تعيين کند، تا واسطه¬ فيض و حافظ دين و احکام الاهي باشد و اين شخص همان «امام» است. و طبعاً چنين شخصي، معصوم از گناه و اشتباه است؛ وگرنه ممکن است در فهم احکام يا در حفظ و نگهداري دين و يا در فهم کتاب و سنّت دچار گناه و يا اشتباه شود و در نتيجه احکام الاهي باقي و محفوظ نماند.
چون طبق آيه¬ي «اَطيعوا اللهَ وَ اَطِيعوا الرَّسولَ وَ اُولي الاَمرِ مِنكُم» (نساء 4/59) اطاعت از رسول و اُولي¬الاَمر مطلق و بي¬قيد و شرط است، معلوم مي¬شود، که نه رسول هرگز مخالف امر و نهي خدا حکم مي¬کند و نه اولي¬الأمر؛ وگرنه اطاعتشان مناقض با اطاعت خدا مي¬شود. پس بر اساس اين آيه، اولي¬الأمر نيز ¬مثل پيامبر بايد معصوم باشند.
ازاين¬رو، اين¬که اهل سنّت گفته¬اند: هر چند اطاعت اولي¬الأمر واجب است، ولي لزومي ندارد، که معصوم باشد، چون مردم تنها از اموري از وي اطاعت مي¬کنند، که مطابق حکم خدا و رسول باشد؛ با اطلاق آيه سازگاري ندارد؛ زيرا آيه به طور قطع حکم مي¬کند، که بر مؤمنين لازم است، که از اولي¬الأمر چون پيامبر اطاعت کنند.
«استاد محمّدحسن مظفّر» گويد:
سيّد سعيد از صاحب «الوقاية في فقه الحنفيّه» نقل مي¬كند «امام اگر شراب بنوشد، بر او حدّ جاري نمي¬شود؛ زيرا او جانشين خداي متعال است.» و از شارح كتاب «العقائد النّسفيّه» نقل مي¬كند: امام در اثر فسق و فجور بركنار نمي¬گردد؛ زيرا ائمّه و اميراني كه پس از خلفا آمدند، آشكارا به فسق و جور مي¬پرداختند و با اين حال از آنان پيروي مي¬شد و نمازهاي جمعه و عيد به اجازه¬ي آنان برپا مي¬گشت... اخبار و روايات معتبر اهل سنّت، كه اطاعت از زمامداران ستمگر و گمراه را واجب مي¬شمارد، جاي هيچ¬گونه شكّ و ترديد در اين باقي نمي¬گذارد. در ابتداي بحث نقل شد، كه پس از حادثه¬ي حرّه و اعمال شنيعي، كه يزيد مرتكب شد، مطابق نقل مسلم «ابن¬عمر» اين حديث را خواند: «از رسول خدا(ص) شنيدم كه فرمود: هر كس دست از اطاعت بردارد، روز قيامت بدون هيچ عذري، خداي را ديدار خواهد كرد، و هر كس بدون آن¬كه بيعتي بر گردن داشته باشد، بميرد، در جاهليّت مرده است.
روايت ديگر را بخاري در باب دوّم از «كتاب الفتن» و مسلم در «كتاب الإماره» باب «وجوب طاعة¬الأمر» از عبادة بن صامت نقل كرده¬اند: «پيامبر(ص) ما را فراخواند و ما با وي بيعت نموديم. در پيماني كه از ما گرفت، قرار شد، كه ما با وي بيعت كنيم كه هرچه مي¬گويد بپذيريم و با زمامداران مخالفت نكنيم، مگر در صورتي كه كفر آشكاري ببينيد، كه برهان الاهي بر آن داشته باشيد.»
روايت ديگر قسمتي از حديثي است كه مسلم در «كتاب الإمارة» باب «الأمر بلزوم الجماعة» از حذيفه نقل مي¬كند، كه پيامبر(ص) فرمود: «پس از من اماماني مي¬آيند، كه در مسير هدايت من گام برنمي¬دارند و به سنّت من پاي¬بند نمي¬باشند. در ميانشان مردماني برمي¬خيزند، كه دل¬هايشان دل¬هاي شياطين و ظاهرشان ظاهر آدمي است. پرسيدم: من چه كنم اي رسول خدا؟ فرمود: مي¬شنوي و اطاعت مي¬كني از امير، اگر چه پشت و شكم تو را زير ضربه بگيرد و مال تو را بستاند.»
روايت ديگر، را مسلم در «كتاب الإماره» باب «الأمر بالوفاء بيعة الخلفاء الأوّل» نقل كرده است. در آن¬جا عبدالرّحمان از عبدالله بن عمرو بن عاص حديثي روايت كرده، كه در قسمتي از آن آمده: «هر كس با امامي بيعت كرد و آن¬چه در دست و دل داشت در اختيار او نهاد، بايد تا آن¬جا كه مي¬تواند از او پيروي كند؛ و اگر شخص ديگري با امام به مخالفت پرداخت گردنش را بزنيد. (دلايل-الصّدق، ص 14)
4 ـ امام موّفق در همه¬ي امتحان¬ها
از آيه¬: «وَ جَعَلنا مِنهُم اَئِمَّةً يَهدونَ بِاَمرِنا لَمّا صَبَروا وَ كانوا بِآياتِنا يوقِنونَ: و چون شکيبائي کردند و به آيات ما يقين داشتند، از آنان پيشواياني گمارديم، که به فرمان ما هدايت کنند.» (سجده¬32/24) برمي¬آيد، که از آن جهت اين¬ها به مقام امامت رسيده¬اند، که داراي يقين بوده¬اند، در راه خدا صبر مطلق کرده¬ و از انواع آزمايش¬ها موفّق و سربلند بيرون آمده-اند.
منظور از هدايت به امر هم رساندن به مقصد است، نه تنها راهنمايي و ارائه¬ طريق که کار پيامبران بلکه عموم مؤمنان است که مردم را به سوي خدا هدايت ¬کنند.
ضمناً از آيه¬ي: «كَذالِكَ نُرِي اِبراهيمَ مَلَكوتَ السَّماواتِ وَالاَرضِ وَلِيَكونَ مِنَ الموقِنينَ: اين¬گونه ملکوت آسمان¬ها و زمين را به ابراهيم نمايانديم، تا از جمله¬ي يقين کنندگان باشد. (انعام 6/75) برمي¬آيد که ابراهيم¬(ع)که به مقام امامت رسيد داراي يقين بوده و عالم ملکوت يعني باطن هر چيزي بر وي مکشوف شده است؛ ازاين¬رو، باطن و اعمال نيک و بد مردم نزد امام مکشوف است و راه سعادت و شقاوت تحت نظر اوست.
و از آيه¬ي: «اَفَمَن يَهدي اِلَي الحَقِّ اَحَقُّ اَن يُتَّبَعَ اَم مَن لايَهِدّي اِلّا اَن يُهديٰ: پس آيا کسي که به حقّ رهبري مي¬کند، سزاوارتر است مورد پيروي قرار گيرد، يا کسي که راه نمي¬يابد، مگر آن¬که هدايت شود؟» (يونس10/35 ) برمي¬آيد:
اوّلاً، چون در اين آيه شخص هادي به حق، با هدايت شده، در مقابل هم قرار گرفته¬اند، کسي¬که محتاج هدايت ديگري است، نمي¬تواند هادي به ¬حق باشد.
ثانياً، تنها کسي مي¬تواند هدايتگر و هدايت¬کننده¬ي ديگران باشد، که معصوم باشد، نه اين¬که گاهي گناه و ظلم و اشتباه کند و در نتيجه محتاج به هدايت ديگري باشد. ازاين¬رو ـ چنان¬که خواهد آمد ـ خلفا، در موارد عديده در حلّ مشکلات شرعي مي¬ماندند، و اين تنها حضرت علي(ع)بود، که گره از مشکلاتشان مي¬گشود.
ثالثاً، خلفا كه نه فقط سال¬ها بت¬پرست بوده¬اند، بلکه بعد از اسلام هم نه خود و نه پيروانشان ادّعاي عصمت از گناه و اشتباه برايشان نکرده¬اند، صلاحيّت امامت نداشته¬اند.
اگر گفته شود: «با بودن مجموع قوانين ديني در بين ملّت، وجود امام ضروري نيست» گوييم: از آنجا که هريک از افراد ملّت ممکن است مرتکب اشتباه و خطا شوند؛ وقتي هر فردي جايزالخطا و غيرمعصوم بود، مجموع هم جايزالخطا و غيرمعصوم خواهد بود.
5 ـ علم غيب امام در ميدان عمل
گفته¬اند: اگر امام به گذشته و آينده علم دارد؛ چرا علي(ع)قاتل خود را نشناخت، که پيش از به شهادت رسيدن، از وقوع حادثه جلوگيري کند؟ و اگر امام حسن(ص) از خيانت همسرش آگاه بود، چرا او را از خانه بيرون نکرد يا چرا کاسه¬ي زهر را سرکشيد؟ و اگر امام حسين(ص) از بي¬وفايي کوفيان اطّلاع داشت، چرا به کربلا رفت؟
پاسخ: اوّلاً، هر چند پيامبر و امام از راه¬هاي غيرعادّي به علوم بسياري آگاه¬اند؛ امّا هنگام عمل تابع ظاهر قضايا بودند، نه آن¬چه که از طريق غيرعادّي مي¬دانستند.
ثانياً، پيامبر و امام مردم را به صبر ومقاومت در مشکلات مي¬خوانند و خود الگوي مردم در اين امورند. حال اگر خود با بهره¬گيري از علم غيب از هر مشکلي دوري گزينند و در آسايش و راحتي به سر برند، چگونه الگو براي ديگران خواهند بود؟
چنان¬که امام باقر(ع) مي¬فرمايد: «آيا مي¬پنداريد خداوند بندگانش را به پيروي از اوليای خود مي¬خواند، ولي اخبار آسمان¬ها و زمين را از آنان مي¬پوشاند؟... اگر امام علي و امام حسن و امام حسين(ع) برخاستند و ناگواري¬هاي بسيار ديدند، پيش از آن، همه¬ي اين ناگواري¬ها را از زبان پيامبر(ص) شنيده بودند...؛ و اگر از خدا مي¬خواستند، که اين بلاها را از آنان دور گرداند، هم¬چون تسبيحي که بندش بگسلد و دانه¬هايش پراکنده گردند، رشته¬ حکومت ستمگران از هم مي¬گسست» (بحار 26/149)
ثالثاً، هر انساني بايد با در معرض قرارگرفتن سختي¬ها، ساخته شود؛ ولي اگر انبيا و اوليا(ص) با دانستن علم غيب از هر سختي برهند، چگونه به مقامات عالي مي¬رسند؟
چنان¬که وقتي علي(ص) با اجبار منافقين ابوموسيٰ اشعري را به عنوان نماينده¬ براي حکميّت با معاويه فرستاد، فرمود: «گويي از هم¬اکنون مي¬بينم ابوموسيٰ فريب خواهد خورد. گفتند: پس چرا او را باز نمي¬داري؟ فرمود: اگر خدا بر اساس علم خود با بندگانش رفتار مي¬کرد، ديگر پيامبران را براي هدايتشان نمي¬فرستاد.» (بحار41/310)
رابعاً، خداوند تنها کساني را از اسرار خود آگاه مي¬کند، که اسرار او را نگه دارند و سرّ حقّ را به آساني آشکار نسازند؛ و به قول سعدي:
هرکه را اسرار حق آموختند مُهر کردند و دهانش دوختند.»
چنان¬که امام باقر(ع)هم در حديثي مي¬فرمايد: «اگر زبان¬هاي شما را قفل و بند بود، هر کسي را از سود و زيانش آگاه مي¬کردم.» (کافي 1/264)
و هنگامي كه از امام صادق(ع) در باره¬ي منشأ علم امامان سؤال شد، فرمود: منشأ علم ما سه گونه است: گذشته و آينده و حادث؛ گذشته چيزي است، كه براي ما تفسير شده است؛ آينده چيزي است، كه نوشته شده است و حادث چيزي است، ¬كه در قلب¬هاي ما مي¬افتد و صداي آهسته-اي است، كه در گوش ما قرار مي¬گيرد و اين برترين علوم ماست؛ امّا هيچ پيامبري بعد از پيامبر ما (ص) نخواهد آمد. (بحار 26/59)
«دکتر شريعتي» مي¬گويد:
اصل دوّم در تشيّع علوي عصمت است. عصمت به اين معني است، که رهبر جامعه، کسي که سرنوشت مردم به دست اوست و رهبري ايمان مردم با او، بايد فاسد و خائن، ضعيف و ترسو و سازشکار نباشد، هرگز گرد پليدي نگردد... در تاريخ اسلام عصمت ضربه¬اي بود دائمي، که همه¬ي خلفا و وابستگان خلفا، که خود را جانشينان پيغمبر اسلام(ص) مي¬دانستند و مانند هر حاکم يونان و رم و شرق و غرب بر مردم حکومت مي¬کردند، رسوا و محکوم سازد و هرگز قابل تحمّل و پذيرش نباشد. عصمت و اعتقاد به عصمت يک پرده-اي بود بين توده¬ي مردم و حکومت¬هايي که مي¬خواستند از توده به نام دين بهره¬کشي کنند. (تشيّع علوي و صفوي، ص253)