اُولي الامر.
«قرآن¬کريم» مي¬فرمايد: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اَطِيعُوا اللهَ وَ اَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِي الأَمْرِ مِنْكُمْ؛ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللهِ وَالرَّسُولِ، إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَ الْيَوْمِ الآخِرِ؛ ذالِكَ خَيْرٌ وَ اَحْسَنُ تَأوِيلًا: ای كسانی كه ايمان آوردهايد! اطاعت كنيد خدا را؛ و اطاعت كنيد پيامبر خدا و اولو الامر [اوصيای پيامبر] را. و هرگاه در چيزی نزاع داشتيد، آن را به خدا و پيامبر بازگردانيد (و از آنها داوری بطلبيد) اگر به خدا و روز رستاخيز ايمان داريد. اين (كار) برای شما بهتر، و عاقبت و پايانش نيكوتر است. (سوره نساء، آيه 59)
خداوند متعال در اين آيه شريفه، كه خطاب به تمام مؤمنان به اسلام در سراسر عالم و در همه زمان¬ها تا روز قيامت است، اطاعت مطلق و بی¬چون چرا از سه كس را بر مؤمنان لازم و واجب شمرده است: اطاعت از خداوند، اطاعت از پيامبرش و سوم اطاعت از اولی الامر.
در قسمت دوم آيه، مرجع مسلمانان را به هنگام اختلافات و منازعات مشخّص می¬كند، و میفرمايد: اگر در چيزی نزاع و اختلاف داشتيد در مورد آن از خداوند و پيامبرش داوری بطلبيد. بي¬ترديد منظور از اطاعت خداوند، اطاعت احکام تشريعيش مي¬باشد، که به وسيله¬ي وحي در شريعتش فرستاده است؛ امّا پيامبر داراي سه جنبه است:
يکي، گرفتن وحي و رساندن آن به مردم. دوّم، تبيين آنچه که به وي وحي شده است؛ چنان¬که قرآن¬¬كريم مي¬فرمايد: وَ اَنزَلنا اِلَيكَ الذِّكرَ، لِتُبَيِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ اِلَيهِم: و اين قرآن را بر تو نازل کرديم، تا آنچه را که بر مردم نازل شده است برايشان روشن سازي. (نحل 16/44)
سوّم، حکومت و قضاوت بين مردم بر اساس وحي. چنان¬که قرآن ¬¬کريم مي¬فرمايد: «اِنّا اَنزَلنا اِلَيكَ الكِتابَ بِالحَقِّ لِتَحكُمَ بَينَ النّاسِ بِما اَراكَ اللهُ: ما اين کتاب را به حقّ بر تو نازل کرديم، تا با آنچه خدا بر تو پديدار ساخته ميان مردم داوري کني.» (نساء 4/105)
امّا اولي¬الأمر، هرکس و هر چند که باشند، نه فقط از وحي بي¬نصيب است؛ حقّ هيچ گونه قانونگذاري هم ندارد؛ زيرا وقتي که به وجوب رجوع و تسليم در مشاجرات مي¬رسد، به دنبال آيه¬ بالا که اطاعت خداوند و اطاعت پيامبر و اولي¬الأمر را لازم دانست، تنها مي¬فرمايد: «فَاِن تَنازَعتُم في شَيءٍ فَرُدُّوهُ اِلَي اللهِ وَٱلرَّسولِ: پس هرگاه در امري اختلاف نظر داشتيد، آن را به خدا و رسول عرضه داريد.» (نساء 4/59)
ضمناً از اين¬كه در اين آيه به اطاعت اولي¬الأمر در کنار اطاعت پيامبر به صورت مطلق و بي¬هيچ شرطي از طرف خدا فرمان داده شده است، اگر اينان معصوم از گناه نباشند و حتّیٰ احتمال سهو و نسيان در گفتار و کردار آنان داده شود، هر چند که عدالت و پارسايي آنان محرز باشد، باز هم نمي¬توانند به طور مطلق مُطاع باشند.
لازمه¬ احتمال صدور گناه در اولي¬الأمر؛ امر به متناقضَين است؛ زيرا بنا به فرض چون اولي¬الامر غير معصوم عمداً يا سهواً به معصيّت فرمان داده است، نبايد از وي پيروي کرد؛ و از طرف ديگر، خداوند در اين آيه اطاعت از آنان را به طور مطلق واجب فرموده است.
چنان¬كه «فخررازي» نيز در ذيل اين آيه مي¬گويد: خداوند متعال در اين آيه به طور مؤكّد امر به اطاعت از رسول و اولي¬الأمر نموده و چنين امري مستلزم عصمت از گناه و خطا و لغزش است، وگرنه مستلزم فرمان به اطاعت از پيروي از خطا و لغزش خواهد بود؛ در حالي كه از ارتكاب خطا و لغزش نهي فرموده است، و اين هم تناقض است.»
اولي الامر از نظر شيعه
نظريّه تمام علمای شيعه اين است كه اولوالامر بايد معصوم باشد و نمیتواند بيش از يك فرد در هر عصر و زمانی باشد. و آن شخص در عصر پيامبر گرامی اسلام (ص) حضرت اميرالمؤمنين (ع)و پس از او ائمّه يازدهگانه (ع)می¬باشند.
از نظر شيعه، ائمّه¬ي دوازده¬گانه(ع) از همه¬ي انبيا غير از پيامبراسلام(ص) برتر هستند؛ چون اصولاً همان طوري که بيان خواهد شد، امام مقامي است، که از مقام پيامبري بالاتر است و آخرين مقامي است، که يک انسان مي¬تواند بدان نائل شود.
اولوالامر به مقتضای آيه شريفه، (كه اطاعت از خدا و پيامبر و اولو الامر را به صورت مطلق بيان كرده است) بايد معصوم باشد تا بتوان بطور مطلق و بیچون و چرا از وی تبعيّت و پيروی كرد.يعنی اولو الامر بايد كسی باشد كه نسبت به خطا و گناه و اشتباه بيمه باشد. به تعبير ديگر، عصمت قدرت معنوی و تقوای بالايی است كه شخص معصوم به خاطر آن گناه نمیكند و خطا و اشتباهی از او سر نمیزند، هر چند دارای اختيار است و مجبور نيست و میتواند خطا و گناه كند، ولی به بركت آن تقوای بالا مرتكب آن نمی¬شود. و به تعبير سوم، تقوی مراتب مختلفی دارد؛ يك مرحله آن پرهيز از گناهان كبيره است، به گونهای كه اگر هم اتّفاقاً مرتكب شود فوراً از آن توبه می¬كند؛ در مرحله ديگر علاوه بر اين كه گناهان كبيره را انجام نمی¬دهد، از گناهان صغيره نيز اجتناب و خودداری می¬كند و در صورت ارتكاب توبه می¬كند. مرحله سوم، كه از دو مرحله قبل بالاتر است، اين كه علاوه بر ترك گناهان كبيره و صغيره، مرتكب مكروهات نيز نمی¬شود. مراتب تقوا به همين شكل بالا می¬رود تا به اوج آن يعنی عصمت مطلق از گناهان و خطاها و اشتباهات، می¬رسد. بنابراين، عصمت، آنگونه كه برخی گمان كردهاند، نوعی جبر نيست؛ بلكه عالي-ترين مرحله تقواست.
و از آنجا كه عصمت يك قدرت معنوی و عالي¬ترين مرحله تقواست و اين معيار برای انسان¬های معمولی و همه مردم قابل تشخيص نيست، اولوالامر معصوم بايد از ناحيه خداوند، يا پيامبر(ص) ، يا معصوم ديگری، كه عصمتش ثابت شده است، معرّفی گردد.
نتيجه اين¬كه: اوّلًا: اولوالامر بايد معصوم باشد؛ ثانياً: بايد فرد خاص و معيّنی باشد؛ و ثالثاً: تعيين معصوم و اولو الامر بايد از سوی خداوند عالم باشد.
به حکم آيه¬ 124 بقره، بعد از اين¬که حضرت ابراهيم(ع)سال¬ها پيغمبر بود و امام نبود، خداوند امتحان¬هاي سختي از وي به عمل آورد و چون همه¬ي آن¬ها را با موفقيّت به انجام رسانيد، او را به امامت انتخاب نمود و بدو فرمود: «اِنِّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ اِماماً»، و تنها پيامبران اولواالعزم هم داراي مقام امامت بوده¬اند؛ ولي با اين وجود، از نظر شيعه نه فقط ائمّه(ص) حق ندارند کوچک¬ترين حکمي از اسلام را تغيير دهند؛ بلکه خود پيامبر اسلام(ص) هم چنين حقّي ندارد؛ زيرا از نظر شيعه تمام احکام و قوانين اسلام از جانب خداوند تبارک و تعاليٰ است و پيغمبر تنها پيغامبر خداست؛ يعني مأموريّت دارد، که پيغام¬هاي خدا را به مردم برساند، نه اين¬که خودش وضع قانون کند يا قانوني را تغيير دهد.
ازاين¬رو، از نظر شيعه، ائمّه¬ي دوازده¬گانه(ع)، تنها بيان¬کننده و مفسّران معصومي از جانب خدا هستند، که بي¬کم و زياد احکام و دستورات اسلامي را براي مردم بيان مي¬کنند و به تفسير آيات و احاديث مي¬پردازند. بدين معني ـ صرف¬نظر از اين¬که ائمّه(ص) بسياري از احاديث پيامبر(ص) را به حکم معصوم بودنشان بي¬کم و زياد براي مردم بيان کرده¬اند ـ آن دسته از فرمايشاتشان هم که از خود بيان کرده¬اند، بدون کوچک¬ترين کم و زيادي، حکم قطعي اسلام و قرآن كريم است.
چنان¬که امام صادق(ص) فرموده: «حَديثي حَديثُ اَبي، وَ حَديثُ اَبي حَديثُ جَدّي، وَ حَديثُ جَدّي حَديثُ الحُسَينِ، وَ حَديثُ الحُسَينِ حَديثُ الحَسَنِ، وَ حَديثُ الحَسَنِ حَديثُ اَميرِالمُؤمِنينَ وَ حَديثُ اَميرِالمُؤمِنينَ حَديثُ رَسولِ اللهِ، وَ حَديثُ رَسولِ اللهِ قَولُ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ: گفتار من گفتار پدرم و گفتار پدرم گفتار جدّم وگفتار جدّم گفتار حسين و گفتار حسين گفتار حسن و گفتار حسن گفتار اميرمؤمنان و گفتار اميرمؤمنان گفتار پيامبر(ص) و گفتار پيامبر(ص) سخن خداي عزّ وجلّ است.» (کافي 1/ 53)
اولي¬الأمر از نظر اهل سنّت
اکثر علمای اهل سنّت گفته¬اند: منظور از اولوالامر زمامداران جامعه هستند؛ هركسی به هر شكلی زمامدار جامعه اسلامی شود و زمام امور مسلمين را به دست گيرد، او «اولوالامر» خواهد شد و بايد بدون قيد و شرط اطاعت شود، حتّیٰ اگر با زور شمشير و بدون خواست و اراده مردم حاكم گردد و فاسقترين افراد باشد! اينان افراد فاسد و ظالمی، چون معاويه و پسرش را اولوالامر دانستهاند! مگر خداوند پيامبرش (ص) را برای اقامه قسط و برپايی عدل و داد نفرستاده است؟ پس چگونه شخصی ظالم میتواند جانشين پيامبر گردد و ريشه عدالت و قسط را بسوزاند؟
هرچند طبق احاديث متواتري چون حديث دار و منزلت و غدير، پيامبر (ص) بارها علي(ع)را به جانشيني خود انتخاب فرموده بود؛ ازاين¬رو، ديگران که بر مسند خلافت نشستند غاصب خلافت بودند؛ ولي مهم¬ترين اختلاف شيعه و سنّي در اين است که شيعه حکومت اسلامي را موظّف به اجراي احکام اسلامي مي¬دانستند؛ امّا خلفايي که به جاي پيامبر (ص) نشستند، پاي¬بند رعايت¬کامل اجراي احکام اسلام ومتابعت از سيرت پيامبر-(ص) نبودند، با آن¬که خداوند در آيات بسياري امّت اسلامي و حتّیٰ پيامبر (ص) را از تغيير احکام آسماني نهي مي¬كند.
بعد از پيامبراکرم (ص) نه فقط خلافت الاهي علي (ع)غصب شد، انحرافات زيادي هم در قوانين الاهي اسلام به وسيله¬ خلفا و آن¬گاه فقها، گاهي به نام رعايت جامعه¬ اسلامي و گاهي به ¬عنوان حفظ موقعيّت حکومت و سياست دولت به عمل آمد.
چنان¬که ابوبكر در همان روزهاي نخست خلافتش گفت: «پيامبر (ص) در اتّخاذ تصميم و اداره¬ امور با وحي مؤيّد بود؛ ولي اکنون كه با رحلت وي، وحي آسماني قطع شده، ناگزيريم که با اجتهاد خود عمل کنيم.» (ابن قتيبه، امامت و سياست، ص 35)
صحابه¬ي درباري و دور و بَر خلفا نيز، با تکلّفات بسيار کوشيدند، تا کارهاي آن¬ها را با توجيهاتي بر اسلام منطبق کنند. از جمله گفتند: اوّلاً، صحابه همه مجتهد بوده¬اند؛ ازاين¬رو، احکامشان اگر مطابق با واقع بوده مأجورند و اگر مخالف واقع بوده معذور. ثانياً، رواياتي از پيامبر (ص) نقل کردند، که صحابه مغفور بوده¬اند و خدا از ايشان راضي بوده؛ پس در قبال هيچ¬کار خوب يا بدي مورد مؤاخذه¬ي خداوند قرار نخواهند گرفت.
و بدين ترتيب، با جعل رواياتي ساختگي و فتاوايي خلاف اسلام و عقل توسّط صحابه¬ي کارگردان دستگاه خلافت، سند آزادي نظر و عمل بي¬قيد و شرط خليفه براي انجام هر کاري ولو خلاف اسلام، امضا شد. هر چند امروزه بعضي از دانشمندان اهل سنّت اعتراف نموده¬اند، که خلفاي اوّليّه گاهي مصلحت را بر اجراي قوانين مسلّم اسلامي مقدّم داشته¬اند و تصريح کرده¬اند که اجتهاد در مقابل نصّ جايز نمي¬باشد.
ولي در نتيجه¬ي اين فتواها احکام ديني هم¬چون قوانين بشري تلقّي شد، که خليفه با اجتهاد خود صلاحيّت وضع و تغيير قوانين اساسي و فرعي و اجراي آن¬ها را دارد و در هر زماني بسته به شرايط زماني و مکاني براي حفظ مصالح جامعه¬ي اسلامي، مي¬تواند قوانيني از اسلام را حذف کند و قوانين ديگري جاي آن¬ها بگذارد. از جمله¬ي مواردی كه خلفا مصلحت را بر اجراء احکام و قوانين مسلّم اسلامي مقدّم داشته¬اند، عبارتند از:
1 ـ چون ابوبکر خالد بن وليد را به جنگ مالک بن نويره، که از پرداخت زکات به او خودداري کرده بود، فرستاد. خالد ابتدا خود را طرفدار صلح نشان داد و آن¬گاه مالک را غافلگيرکرده گردنش را زد و همان شب با زنش هم¬بستر شد، خليفه پس از اطّلاع از اين جريان خالد را هيچ¬ مجازاتي نکرد و پس از اصرار عمر در تنبيه خالد گفت: نمي¬توانم شمشير کشيده¬ي اسلام را در غلاف کنم. (تاريخ طبري، خلافت ابوبكر)
2 ـ چون به خليفه¬ دوّم در مورد تحريم «حجّ تمتّع» و «نکاح متعه» و تازيانه زدن مردم و موضوعات ديگري اعتراض کردند، در مقام توجيه اين بدعت¬ها و کارهاي خلاف اسلامش گفت: «اَنَا زَميلُ مُحَمَّد: من دوست و همکار محمّد بودم.» (تاريخ طبري، ص 2062)
3 ـ وقتي ابولؤلؤ غلام مغيره عمر را به قتل رساند، عبيدالله پسر عمر، هرمزان را، که يک شاهزاده¬ي مسلمان ايراني بود، بدون اثبات کوچک¬ترين سندي، به اتّهام تحريک ابولؤلؤ کشت؛ خليفه¬ي سوّم وي را قصاص نکرد و در مقام اعتذار گفت: ديروز پدرش را کشته¬اند، نمي¬توانم امروز خودش را بکشم. (تاريخ طبري 2084)
4 ـ معاويه پس از اشغال خلافت، به بهانه¬ي اين¬که پدرش ابوسفيان در جاهليّت با مادر «زياد بن¬ابيه» زنا کرده بود، زياد را خلاف صريح قرآن¬ رسماً برادر خود خواند.
نتيجه¬ي اين خودرأيي¬ها و خودکامگي¬ها اين شد، که:
اوّلاً، چهار خليفه¬ي اوّل با چهار شکل مختلف روي کار آمدند؛ و هم-چنين دو خليفه¬ي اوّل تقريباً يک سيرت مخصوص داشتند و خليفه¬ي سوّم و چهارم هر کدام يک سيرت مخصوص به خود داشتند. معاويه نيز غير از راه¬هاي خلفاي چهارگانه، يعني از طريق جنگ و زور و خدعه به خلافت رسيد؛ و پس از خود نيز خلافت را بر پايه¬ي «وراثت» استوار ساخت و طبعاً به يک «سلطنت استبدادي» تبديل کرد.
ثانياً، چون تحريفاتي در اسلام به وجود آمد و حکومت اسلامي هم تبديل به يک حکومت عربي از نوع امپراتوري¬هاي ايران و روم گرديد، طبعاً برادري و برابري¬اي که پيامبر اکرم (ص) و مسلمين براي برقراري آن، رنج¬ها متحمّل شده بودند از بين رفت و اختلاف طبقاتي شديد، هم¬چون رئيس و مرئوس، موليٰ و عبد، خادم و مخدوم، عربي و موالي، صحابي و غيرصحابي، مهاجر و انصار، بدري و غيربدري، با حقوق و امتيازات بسيار زياد در جامعه¬ي اسلامي پيدا شد.
ثالثاً، با اين¬که صحابه در زمان پيامبر (ص) برای حفظ احاديث آن حضرت آن¬ها را مي¬نوشتند؛ ولي پس از پيامبر (ص) نه فقط خلفا نگارش احاديث را ممنوع کردند، بلکه دستور داد هر چه حديث نوشته¬اند آوردند و آن¬ها را آتش زدند. و اين ممنوعيّت نگارش احاديث تا اواخر خلافت بني¬اميّه ادامه يافت که در نتيجه اکثر احاديث پيامبر (ص) از بين رفتند؛ به طوري که از 12 هزار صحابي که نام برده شده، اهل سنّت تنها حدود 500 حديث فقهي نقل ¬کرده¬اند، يعني از هر 24 صحابي تنها يک حديث به يادگار مانده است.
چنان¬که اين همه اختلافات در اصول و فروع دين در ميان اهل سنّت هم¬چون معتزله، اشاعره، خوارج، مرجئه؛ و نيز مکاتب فقهي آنان نظير حنفي، حنبلي، مالکي و شافعي وجود دارد. چنان¬که نمازي که رسول خدا (ص) سال¬ها در جلو مردم و با جماعت با مسلمين مي¬خوانده، ولي هم¬اکنون براي همه¬ي مسلمين معلوم نيست که وي دست به سينه نماز مي¬گزارده يا هم¬چون شيعه و مالکي¬ها دست افتاده نماز مي¬گزارده و به هنگام وضو پايش را مي¬شسته يا مسح مي¬کرده است؟
رابعاً، دستگاه حکومتي تمام نيرويش را صرف جهانگيري نمود و در نتيجه بقيّه¬ي مقاصد عالي اسلام تحت¬الشّعاع قرار گرفت. چنان¬که براي تشويق مردم به جهاد، عمر امر نمود «حَيَّ عَليٰ خَيرِالعَمَلِ» را از اذان و اقامه بردارند، به بهانه¬ي اين¬که اگرگفته شود «نماز بهترين عمل است» ديگر مردم به جهاد نمي¬روند، بلکه به ¬خواندن نماز مي¬پردازند.
هر چند جهاد وسيله¬ مبارزه با شرک و توسعه¬ي اسلام است؛ ولي هدف از بسط اسلام در سراسر روي زمين، بسط عدل و قسط اجتماعي و تربيت معنوي مردم است، نه تأسيس يک حکومت عربي قريشي، نظير امپراتوري-هاي کسرا و قيصر، و به دست آوردن غنيمت¬هاي بي¬کران جنگي و اندوختن گنج¬هاي فراوان. چنان¬که علي (ص) حاضر نشد با گرفتن خلافت از عبدالرّحمان عوف به پذيرش و عملي کردن سنّت شيخين، بله بگويد.
کار اندوختن گنج به جايي رسيد، که ابوذر صحابي بزرگ پيامبر (ص) در زمان خليفه¬ي سوّم عليه ثروت¬اندوزي¬هاي او و ساير اندوختگان زر و سيم¬، که غالباً فاميل¬هاي اموي وي بودند، قيام کرد و بالاخره جان خود را در اين مبارزه از دست داد.
و چون علي (ع) به خلافت رسيد، امثال طلحه و زبير، که ديدند نه فقط مقامي به آن¬ها نداد، بلکه رسماً اعلام کرد اموالي هم که در زمان خلفاي پيشين دارا شده¬اند، حتّیٰ اگر مَهر زنانشان کرده باشند، به بيت¬المال برخواهد گرداند، عليه وي به جنگ برخاسته و نه فقط سبب کشته شدن هفده هزار نفر از مسلمين و مؤمنين شدند، بلکه جان خود را هم بر سر اموال و دارايي¬هاي غيرمشروع خود گذاشتند.
بنی¬اميّه و در رأس آن¬ها معاويه برای اين¬که مردم را به اطاعت از خود فراخوانند، به محدّثين مزدور خود دستور دادند احاديثی جعل کنند مبنی بر اين¬که خليفه به هر نحوی انتخاب شود، مختار است هر کاری انجام دهد و بر مسلمانان واجب است، که در هر حال از او اطاعت کنند و در هيچ شرايطی جايز نيست، که بر روی آنان شمشير بکشند؛ از جمله:
بنا به نقل مسلم از حذيفة بن يمان، پيامبر (ص) فرموده: پس از من پيشوايانی خواهند آمد، که نه در راه من قدم برمی¬دارند و نه به روش من عمل می¬کنند، در ميان ايشان مردانی خواهند بود، که جسمشان جسم آدمی ولی قلبشان قلب شيطان است، من (حذيفه) پرسيدم: ای رسول خدا، اگر آن زمان را درک کرديم، تکليف چيست؟ فرمود: مطيع و فرمانبر پيشوا باش، اگر چه تنت را با تازيانه بکوبد و مالت را ببرد، تو بايد فرمان بری و گوش به فرمان باشی. (صحيح بخاری 8/88) (صحيح مسلم 6/22) (سنن دارمی 2/241) (سنن بيهقی 12/393)
در صحيح مسلم «باب وجوب اطاعة الأمراء» از ابوذر نقل شده، كه گفته است: «اِنَّ خَليلي أوصاني اَن اَسمَعُ وَ اُطيعُ؛ وَ اِن كانَ عَبداً مُجَدِّعُ الاطرافِ: دوست من (پيامبر (ص) ) به من وصيّت كرد، از حكّام زمان بشنوم و اطاعت كنم، هر چند بنده¬اي «مجدّع ¬الأطراف» باشد. براي «مجدّع الأطراف» دو معني كرده¬اند كه هريك از ديگري بدتر است. يكي به معناي دست و پا بريده و ديگري به معناي كسي كه در يك خانواده¬ي آلوده پرورش يافته باشد. آري، براي اين¬كه اولي¬الامر در اهل بيت پيامبر (ص) نباشد، چه نسبت¬هاي ناروايي به پيامبر اكرم (ص) دادند؟
اگر راوي اين حديث ابوذر است، چرا خودش به اين حديث عمل نكرد و عليه عثمان اعتراض مي¬كرد؟ و چون مرتّب بر كارهاي عثمان اعتراض ¬كرد، وي را به شام تبعيد نمود، در آن¬جا هم مردم بسياري اطراف ابوذر را ¬گرفتند و براي آن¬ها احاديث پيامبر اکرم (ص) در مورد خلافت و ولايت علي(ع)را بيان مي¬كرد. معاويه به عثمان نوشت: ابوذر دارد اين¬جا را هم از دست تو به در مي¬برد و هم از دست من، عثمان او را به مدينه خواست و آن¬گاه او را به ربذه، كه محلّ تولّدش بود تبعيد كرد و او در آن¬جا بود، تا به جوار رحمت حقّ شتافت. شيعيان لبنان و سوريّه و اردن و فلسطين از بركت تبليغات ابوذر در آن نواحي¬اند.
نه فقط قرآن کريم اطاعت از ظالم و فاسق را جايز نمی¬داند؛ بلکه احاديثی از خود اهل سنّت هم نقل شده، که تأکيد بر پيروی نکردن از حاکمان ظالم و ستمگر کرده است.
در حديثی جابر بن عبدالله انصاری گفته: سخن از امرای سفيه به ميان آمد. کعب بن عجزه از پيامبر اکرم (ص) سؤال کرد: مراد از امرای سفيه چيست؟ حضرت فرمود: فرمانروايان پس از من که نه در راه من قدم برمی¬دارند و نه به روش من عمل می کنند؛ پس هر کس همراه آنان شده و دروغ¬های آنان را تصديق نمايد و آنان را در ظلمشان ياری رساند، از من نيست و من از آنان نيستم و از حوض من بهره¬ای ندارند؛ امّا کسی که آنان را همراهی نکرده و دروغ آنان را تصديق نکند و در ظلمشان ياری نرسانند، آنان از من هستند و من از آنان و به زودی بر حوضم وارد شوند. (کنزالعمّال 6/71) (صحيح ابن حيّان 1/372)
بعضي از اهل سنّت در تفسير اُولي¬الامر گفته¬اند: زمامداران وحاکمان در هر عصري هستند؛ درحالي¬که اطاعت از هر ظالم و فاسقي به هيچ¬وجه مورد رضاي خدا و اسلام نيست.
بعضي ديگر از اهل سنّت گفته¬اند: اولي¬الامر تمام حکّام و صاحبان مناصب¬اند، به شرط اين¬که حکمشان برخلاف احکام اسلام نباشد. اشکال اين توجيه اين است که: اوّلاً، اجماع امّت در مورد مسأله¬اي بسيار کم اتّفاق مي¬افتد. ثانياً، اکثريّت هم هيچ¬گاه معصوم نيست و هيچ¬گونه معصوميّت اجماع هم ثابت نيست. ثالثاً، چه کسي بايد نظر دهد، که حکمي مطابق کتاب و سنّت است يا خير؟ رابعاً، اين آيه اطاعت اولي¬الأمر را به طور مطلق و بدون قيد و شرط واجب دانسته است؛ ازاين¬رو، با قيد و شرط سازگار نيست.
بعضي ديگر از اهل سنّت گفته¬اند: اولي¬الامر علماي عادل¬اند، که به کتاب و سنّت آگاهي دارند. اين تفسير هم با اطلاق آيه بر لزوم اطاعت از اولي¬الأمر نمي¬سازد؛ زيرا اگر عالمان مرتکب اشتباه يا گناه شدند، چون معصوم نيستند، اطاعتشان لازم نيست.
بعضي ديگر از اهل سنّت گفته¬اند: اولي¬الأمر تنها چهار خليفه¬ي نخست-اند. اشکال اين تفسير اين است که بعد از اين چهار خليفه، اولي¬الامري در جامعه نباشد؛ در حالي که جامعه هميشه نياز به اولي¬الأمر دارد و در آيه هم هيچ دليلي بر تخصيص نيست.
بعضي ديگر از اهل سنّت گفته¬اند: اولي¬الأمر صحابه و ياران پيامبر (ص) بوده¬اند، و بعضي ديگر از اهل سنّت گفته¬اند: منظور از اولي¬الأمر فرماندهان لشکر اسلام¬اند. با اشکالاتي که بر نظريّات اهل سنّت هست؛ صحّت نظر شيعه، که قائل¬اند اولي¬الأمر امامان معصوم دوازده-گانه (ع) هستند ثابت¬ می¬شود.