سایت اصول دین


كلام عقلي و نقلي - ارزش علم كلام


دکتر رحمت الله قاضیان

كلام عقلي و نقلي.

علم كلام، از نظر مبادي¬اي كه‌ در استدلال به كار مي¬برد، بر دو بخش است: عقلي و نقلي. در بخش عقلي كلام، مقدّمات استدلالات در آن صرفاً از عقل گرفته شده است و اگر به نقل (قرآن كريم و احاديث) هم استناد شود، به عنوان تأييد حكم عقل است؛ مانند مسائل مربوط به توحيد و نبوّت و برخي از مسائل مربوط به معاد؛ ولي در بخش نقلي كلام مقدّمات استدلالات از نقل (كتاب و سنّت) گرفته مي-شود؛ مانند مسائل امامت و اكثر مسائل مربوط به معاد كه‌ فرع بر اصل ثبوت¬ معادند.

بديهي است كه‌ بخشي از گزاره¬هاي اعتقادي همچون وجود خداوند و نبوّت پيامبران عليهم السّلام و نبوّت پيامبر اسلام «صلّی الله عليه و آله و سلّم» را نمي¬توان با استناد به متون ديني و قرآن كريم و احاديث پيامبر اكرم «صلّی الله عليه و آله و سلّم» و ائمّه¬ی معصومين عليهم السّلام اثبات كرد؛ بلكه‌ براي اثبات اين اصول اعتقادي، منحصراً بايد از دلايلي عقلي استفاده كرد؛ ولي بعد از اثبات توحيد و نبوّت عامّه و خاصّه، براي اثبات امامت و نيز بعضي از مسائل معاد همچون كيفيّت پاداش و عقاب، شفاعت، جبر و اختيار، قضا و قدر، كيفيّت رؤيت خداوند و غيره، مي¬توان از متون ديني استمداد جست.

به عبارت ديگر، متكلّمان اسلامي براي اثبات عقايدشان در مواجهه با غير مسلمانان تنها از استدلال عقلي، استفاده مي¬كنند؛ ولي در مقابل مذاهب ديگر اسلامي، هم از ادله¬ی عقلي استفاده مي¬نمايند و هم از ادله¬ی نقلي يعني قرآن كريم و احاديث.

بدين ترتيب، فيلسوف و متكلّم در غايت اشتراك دارند، ولي در روش اختلاف دارند؛ زيرا غرض هر دو اثبات اصول دين است؛ ولي فيلسوف براي اثبات مدّعايش به برهان مي¬پردازد، در صورتي كه متكلّم در مسائلي نظير خداشناسي همچون فلسفه از متد تعقّلي استفاده مي¬كند و در مسائلي نظير امامت تنها از اسلوب نقلي استفاده مي¬كند‌ و در بعضي ديگر از مسائل همچون نبوّت و معاد از هر دو روش عقلي و نقلي استفاده مي¬نمايد.

به عبارت ديگر، متكلّم براي تبيين عقايد ديني و دفاع از آن¬ها از روش¬هاي مختلفي استفاده مي¬كند. آنجا كه متكلّم در پي دست يافتن به معرفت يقيني در باره¬ی عقايد ديني است از برهان استفاده مي¬كند؛ و آن¬گاه كه در مقام ارشاد و هدايت ديگران به اعتقادات صحيح اسلامي است، بسته به توان فكري و حالات رواني طرف و شرايط حاكم بر فضاي گفت¬وگو از برهان، موعظه و جدل استفاده مي¬كند؛ ولي اين¬كه علم كلام را «علم جدلي» خوانده¬اند، بر همه¬ی مذاهب اسلامي انطباق ندارد؛ زيرا بهره¬گيري از روش جدل بيشتر در كلام متكلّمان اشعري چون فخر رازي به چشم مي¬خورد. از سوي ديگر، استفاده از روش جدلی در جاي خود مطلوب است؛ زيرا خداوند هم به پيامبر اکرم «صلّی الله عليه و آله و سلّم» دستور مي¬فرمايد: «اُدعُ اِلیٰ سَبِيلِ رَبِّكَ بِالحِكمَةِ وَالمَوعِظَةِ الحَسَنَةِ وَ جادِلهُم بِالَّتي هِيَ اَحسَنُ: مردم را با اندرز نيكو به راه پروردگارت بخوان و با آن¬ها به نيكوترين شيوه مجادله كن. (سوره نحل 16/125)

ارزش علم كلام

بعد از مرگ، نه علوم تجربي و رياضي ¬چون هندسه و معماري و احداث ساختمان برای انسان کاربرد دارد، نه پزشكي و درمان بيماران، نه صرف و نحو و علوم ادبي، نه تاريخ و جغرافيا، نه علم حقوق و قضاوت و نه حتّيٰ فقه و مسائل نجاست و طهارت و نماز و روزه و حجّ و جهاد و زكات؛ چون همه¬ی اين علوم اختصاص به دنيا دارند؛ بلكه‌ آنچه كه‌ بعد از مرگ يعني عالم ديگر (برزخ و قيامت) ارزش و كارايي دارد، تنها علوم متافيزيكي و ماوراء¬طبيعي همچون علوم مربوط به مبدأ و معاد و نبوّت ـ مخصوصاً علم توحيد ـ است كه‌ همراه با روح انسان از دنيا به آخرت منتقل شده و شكوفا مي¬شود.

«علّامه شهيد مطهّري» مي¬فرمايد: «اهل بيت عليهم السّلام نه تنها خود به بحث و تجزيه و تحليل مسائل كلامي مي¬پرداختند، گروهي را نيز براي بحث¬هاي اعتقادي تربيت مي¬كردند. هشام بن حكم همه¬ی برجستگيش در علم كلام بود نه در فقه يا حديث يا تفسير. امام صادق عليه السّلام او را كه‌ در آن وقت جواني نوخط بود، از ساير اصحابش بيشتر گرامي مي¬داشت و او را بالاي دست ديگران مي-نشاند. همگان در تفسير اين عمل اتّفاق نظر دارند، كه‌ اين تجليل¬ها فقط به علّت متكلّم بودن هشام بوده است. امام صادق علیه السّلام با مقدّم داشتن متكلّمين بر ارباب فقه و حديث در حقيقت مي¬خواسته است ارزش بحث¬هاي اعتقادي را بالا برد و كلام را بالا دست فقه بنشاند. بديهي است كه‌ اين¬گونه رفتارهاي ائمه¬ی اطهار عليهم السّلام تأثير به سزايي در ترويج علم كلام داشته و در اين كه‌ عقل شيعه از ابتدا عقل كلامي و فلسفي گردد.» (آشنايي با علوم اسلامي، كلام و عرفان، ص 56)

«محي¬الدّين» هم در رساله¬اي به عنوان «تواصوا بالحق» كه‌ براي معاصرش فخررازي نوشت، او را به تحصيل علوم مبدأ و معاد ـ آن هم از راه شهود و نه علم تحصيلي ـ تشويق نمود، كه‌ با مرگ، نه تنها از بين نروند، بلكه‌ شكوفاتر هم بشوند.

و «شيخ بهايي» در اين مورد مي¬گويد:

اَيُّهَا الاَهلِ الَّذي في المَدرَسَــه كُلَّما حَصَّلتُموهُم وَسوَسَـــــه

علم نبود غير علم عــــــاشقي ما بقي تلبيس ابلــــيس شقي

و «علّامه طبرسي» در «مجمع¬البيان» در تفسير آيه: «فَلاتُطِعِ الكَافِرينَ وَ جاهِدهُم بِهِ جَهاداً كَبيرًا: پس از كافران اطاعت مكن و به حكم قرآن با ايشان به جهادي بزرگ بپرداز» (فرقان 25/52) مي¬فرمايد: «اين آيه دلالت دارد، بر اين¬كه‌ برترين و بزرگ¬ترين جهادها نزد خداوند سبحان، جهاد متكلّمان در پاسخگويي به شبهات پيروان باطل و دشمنان دين است.»

«محقّق طوسي» در اوّل «نقد المحصّل» مي¬فرمايد: اساس همه¬ی علوم ديني «علم اصول دين» است، ¬كه‌ مسائلش بر محور يقين مي-گردد و بدون آن ورود در ساير علوم ديني همچون اصول و فروع فقه به نتيجه تمامي نمي¬رسد؛ زيرا شروع در همه¬ی آن¬ها نيازمند به علم كلام است، تا آنجا كه‌ بايد گفت: وارد شدن در علوم ديني بدون آگاهي بر مسائل اصول دين، همچون سقف بدون پايه است.

و «استاد مطهّري» مي¬فرمايد: «كلام شيعه از طرفي از بطن حديث شيعه برمي¬خيزد و از طرف ديگر، با فلسفه¬ی شيعه آميخته است. كلام اهل سنّت، جرياني بر ضدّ سنّت و حديث تلقّي شد؛ ولي كلام شيعه نه تنها بر ضدّ سنّت و حديث نيست، در متن سنّت و حديث جا دارد. سرّ مطلب از نظر حديثي اين است كه احاديث شيعه، برخلاف احاديث اهل سنّت، مشتمل است بر يك سلسله احاديثي كه در آن¬ها منطقاً مسائل عميق ماوراء¬طبيعي يا اجتماعي مورد تجزيه و تحليل واقع شده است. در احاديث اهل تسنّن تجزيه و تحليلي در باره¬ی اين موضوعات صورت نگرفته است؛ مثلاً اگر سخن از قضا و قدر و اراده¬ی شامله¬ی حقّ و از اسماء‌ و صفات باري و از روح و انسان و از عالم بعد از مرگ و حساب و كتاب و صراط و ميزان و از امامت و خلافت و امثال اين مسائل به ميان آمده، هيچ بحثي در اطراف آن¬ها انجام نشده و توضيحي صورت نگرفته؛‌ ولي در احاديث شيعه همه¬ی اين مسائل طرح شده و در باره¬ی‌ آن¬ها استدلال شده است. يك مقايسه ميان ابواب حديث صحاح ستّه با ابواب حديث كافي كليني مطلب را روشن مي¬كند. حقيقت اين است¬كه طرح بحث-هاي عقلي عميق در معارف اسلامي اوّلين بار وسيله¬ی علي عليه السّلام در خطب و دعوات و مذاكرات آن حضرت مطرح شد. او بود كه اوّلين بار در باره¬ی‌ ذات و صفات باري و در باره¬ی‌ حدوث و قدم و بساطت و تركيب، وحدت و كثرت و غير اين¬ها، بحث¬هاي عميقي را طرح كرد، كه در نهج¬البلاغه و روايات مستند شيعه مذكور است. آن بحث¬ها رنگ و بو و روحي دارد كه با روش¬هاي كلامي معتزلي و اشعري و حتّيٰ كلام¬هاي برخي علماي شيعي ¬كه تحت تأثير كلام¬هاي عصر خود بوده¬اند، كاملاً‌ متفاوت است... مورّخان اهل تسنّن اعتراف دارند، كه عقل شيعي از قديم¬الايّام عقلي فلسفي بوده است؛‌ يعني طرز تفكّر شيعي از قديم، استدلالي و تعقّلي بوده است؛‌ تعقّل و تفكّر شيعي نه تنها با تفكّر حنبلي كه از اساس منكر به كاربردن استدلال در عقايد مذهبي بود و با تفكّر اشعري كه اصالت را از عقل مي¬گرفت و آن را تابع ظواهر الفاظ مي¬كرد،‌ مخالف و مغاير است،‌ با تفكّر معتزلي نيز با همه‌ عقلگرائيش مخالف است؛‌ زيرا تفكّر معتزلي هر چند عقلي است؛ ولي جدلي است نه برهاني». (آشنايي با علوم اسلامي، كلام وعرفان، ص 52)


کتاب کلام

دکتر رحمت الله قاضیان