سایت اصول دین


پريشان شدن كار عثمان و جريان قتل او


دکتر رحمت الله قاضیان

پريشان شدن كار عثمان و جريان قتل او.

چون عثمان بنی¬اميّه را بر گردة مردم سوار کرد، آن¬ها هرقدر که می¬توانستند از بيت-المال چپاول می¬کردند و بر مردم ظلم و ستم می¬نمودند و فسق و فجور انجام می-دادند؛ و چون مردم به عثمان شکايت می¬کردند، او نه فقط به اين شکايت¬ها ترتيب اثر نمی¬داد، بلکه ناراضيان و معترضين را هم سخت کتک¬ مي¬زد. حتّي عثمان دستور داد که معترضين کوفه و بصره را دسته¬جمعی به شام تبعيد کنند، و چون آنها مردم آنجا را هم عليه عثمان می¬شوراندند، آنها را به حمص تبعيد کرد. (كامل ابن اثير 1672و 1680)

مورّخين مي¬نويسند: مردم بسيار از مصر و عراق و تعداد زيادي از صحابه نامه¬اي نوشتند و در آن گفتند: «عثمان سنّت پيامبر (ص) و دو خليفة پيشين را نقض كرده است؛ از جمله: بخشيدن خمس آفريقا به مروان بن¬حكم، ساختن هشت ساختمان در مدينه، ساختن خانه¬اي براي همسرش نائله، ساختن قصري براي مروان، دادن اموال خدا به مروان و ديگران، دادن حكومت شهرها به اطرافيانش، بخشش مال¬هاي فراوان به غلامان و كودكان بني¬اميّه، به كار نگرفتن مهاجران و انصار و مشورت نكردن با آنها، قرق¬كردن زمين¬هاي اطراف مدينه براي بني¬اميّه، تازيانه زدن مردم و ....» پس نامه را عمّار به نزد عثمان برد. عثمان پس از خواندن نامه‌، گفت:‌ چه كسي در نوشتن اين نامه به تو كمك كرده است؟ گفت:‌ هرگز آنان را معرّفي نمي¬كنم. مروان گفت:‌ اي اميرالمؤمنين، اين بندة سياه كه مردم را عليه تو تحريك كرده بكش، وگرنه از جهت مردم آسوده نخواهي بود. عثمان به غلامانش دستور داد وي را بزنند و خود نيز به همراه آنان عمّار را زدند، تا فتق شد و از هوش رفت. آن¬گاه او را كشيدند و از دارالإماره بيرون انداختند. امّ¬سلمه همسر پيامبر (ص) دستور داد عمّار را به خانه¬اش بردند. به واسطة اين كار عثمان، فرزندان مغيره كه هم¬پيمانان عمّار بودند، بر عثمان خشم گرفتند و به او گفتند: به خدا سوگند، اگر عمّار بميرد، يكي از بزرگان بني¬اميّه را خواهيم كشت. عثمان گفت: هرگز نمي¬توانيد چنين كاري بكنيد. عدّه¬ای از بزرگان صحابه هم به بزرگان کوفه و بصره و مصر نوشتند که اگر می¬خواهيد جهاد کنيد در مدينه است؛ و ازاين¬رو، مردم معترض از هر سو به مدينه سرازير شدند. (تاريخ طبري، 2204 و امامت و سياست ابن قتيبه، ص 53 )

پس مردم مدينه همراه دو هزار نفر از مردم مصر و دو هزار نفر از مردم عراق كه به مدينه آمده بودند، عثمان را دعوت به توبه نمودند که از ريخت و پاش بيت¬المال دست بردارد و عاملان فاسق خود را برکنار کند و او هم قول داد که اين کارها را انجام دهد؛ ولی چون هرچه مردم درنگ کردند کاری انجام نداد. دوباره ريختند او را محاصره کردند و گفتند: «به خدا دست از تو برنداريم تا يا عاملان فاسقت را عوض کنی و يا از خلافت استعفا کنی و يا خونت را بريزيم.» چون عثمان جانش را در خطر ديد، از علی (ع) خواست، که از او دفاع کند و امام علی (ع) از جانب خودش به مصريان قول داد که عثمان وظايفش را انجام دهد و آن¬ها هم پذيرفتند و به طرف مصر روان شدند. چون امام علي (ع) مصريان را برگرداند، آن¬ها در بين راه غلام عثمان را ديدند كه بر شتري به سوي مصر روان است؛ چون وي را تفتيش كردند، نامه¬اي را با مهر عثمان كه در لوله¬اي سُربي در ميان مشكي چرمين بود از وي بيرون آوردند كه عثمان به حاکم خود عبدالله بن ابي¬سرح در مصر فرمان داده بود كه به محض رسيدن اين شورشيان به مصر، عدّه¬اي از بزرگان آن¬ها را بکُش و عدّه¬اي را تازيانه زن و زندانی کن. ازاين¬رو، مصريان دوباره به مدينه برگشتند و همراه مردم مدينه و عراق خانة عثمان را محاصره كردند. عثمان نامه را انكار كرد؛ ولي آنها گفتند: «تو يا دروغ مي¬گويي يا راست. اگر دروغ مي¬گويي به سبب دستور كشتن و عقوبت ما سزاوار خلع هستي،‌ و اگر راست مي¬گويي باز به علّت بي¬كفايتي و ناپاكي اطرافيانت سزاوار آني؛ پس از خلافت كناره گير.» عثمان گفت: «من پيراهني را كه خدا بر من پوشانيده از تن بيرون نمي¬آورم؛ ولي توبه مي¬كنم و تغيير روش مي¬دهم.» گفتند: «تو بارها توبه كرده¬اي و برگشته¬اي؛ ازاين¬رو، ما ديگر برنمي¬گرديم، تا تورا خلع كنيم يا بكشيم.» چون عثمان از كشته شدن بيمناك شد، با كسان خود مشورت كرد كه چه بايد كرد؟»‌ بدو گفتند: «كسي به طلب علي بن ابي¬طالب (ع) فرست و از او بخواه كه جمع را پس فرستد و هرچه مي¬خواهند تعهّد كند و تعلّل كن تا كمك رسد.» عثمان هم امام علي (ع) را خواست تا با مردم در اين باره صحبت كند. علي (ع) فرمود: «مردم ديگر وعدة خالي نمي¬پذيرند، عمل مي¬خواهند.» بالاخره قرار شد كه كارهاي مدينه را در ظرف سه روز و كارهاي ايالات را تا رسيدن نامه به آنها اصلاح كند. عثمان اين وعده را داد؛‌ ولي از فرمانداران خود درخواست كمك كرد و در مدينه هم به تهيّة نفرات و اسلحه پرداخت. و چون سه روز گذشت و عثمان هيچ¬كاري نكرد، مردم دوباره بر او شوريدند و از او خواستار عزل عاملان شدند. عثمان گفت: «اگر هرچه شما مي¬گوييد من عمل كنم، ديگر من چه خليفه-اي هستم؟» آن¬ها گفتند: «بايد يا چنين كاري كني يا خلع مي¬شوي و يا كشته خواهي شد.» ( تاريخ طبري،‌ ص 2254 و كامل ابن اثير، ص 1702)

محاصره¬كنندگان چهل¬ روز عثمان را در محاصره داشتند و طلحه با مردم نماز مي¬خواند. ولي چون مردم شنيدند قرار است نيروهاي كمكي از شام و بصره براي عثمان بيايد، از رسيدن هر چيز حتّي آب از وي مانع شدند. عثمان از علي (ع) تقاضاي آب و نان كرد وآن حضرت پنهاني مقداری آب و نان از پشت بام برای وی فرستاد و چند بار فرزندان خود امام حسن(ع) و امام حسين(ع) را فرستاد که از وی نگهبانی کنند. (كامل ابن اثير، ص 1714)

وقتي عثمان محاصره شد، علي (ع) در خيبر بود و چون بيامد، عثمان كس فرستاد و او را خواست. چون علي (ع) نزد وي رفت، از وي به پاس خويشاوندي كمك خواست. پس علي (ع) به خانة طلحه رفت ديد غلغله است، گفت: «اي طلحه، اين چه كاري است كه پيش گرفته¬اي؟‌» گفت:‌ «اي ابوالحسن، حالا كار از كار گذشته است.» پس علي(ع) سوي بيت¬المال رفت و گفت در را بشكنيد؛ و چون در بيت¬المال را شكستند‌، آن مال¬ها را به مردم داد؛ و چون آن¬هايي هم كه در خانة طلحه بودند از كار علي (ع) خبر يافتند، سوي وي روان شدند؛ ازاين¬رو، طلحه تنها ماند؛ و چون عثمان از قضيّه خبر يافت، نگرانيش برطرف شد. پس از آن طلحه به خانة عثمان رفت و چون به نزد وي رسيد، به او گفت:‌ «‌اي اميرمؤمنان، از خدا آمرزش مي¬خواهم و سوي تو توبه مي¬برم، كاري مي¬خواستم كرد كه خدا ميان من و آن حايل شد.» عثمان گفت: «به خدا، سَرِ‌ توبه نداري، بلكه مغلوب آمده-اي، طلحه، خدا حساب تو را مي¬رسد.» (تاريخ طبري 2231 و كامل ابن اثير، ص 1717 )

مروان نزد عايشه رفت و گفت: «اي امّ¬المؤمنين، كاش به پا مي¬خاستي و ميان اين مرد (عثمان) و مردم سازش مي¬دادي.» گفت: «وسايل سفرم را براي حجّ آماده كرده¬ام.» گفت: «در مقابل هر درهمي كه خرج كرده¬اي دو درهم به تو داده مي-شود.» گفت: «شايد تو گمان بري كه من عثمان را نمي¬شناسم، به خدا قسم،‌ دوست داشتم كه او پاره پاره در جوالي از جوال¬هاي من بود‌ و مي¬توانستم او را حمل كنم و به دريا افكنم.» (تاريخ يعقوبي 2/72 )

در اين هنگام چون يكي از اصحاب به نام «‌نيار بن¬عياض» عثمان را صدا زد: «خود را از خلافت خلع كن».‌ «كثير بن صلت¬ كندي» از ياران عثمان به نيار تيري زد و او را كشت. محاصره¬كنندگان گفتند: «قاتل ابن عياض را به ما بسپار تا او را قصاص كنيم.» عثمان گفت: «هرگز مردي كه مرا ياري داده، به شما تسليم نمي-كنم». در اين هنگام مروان با شمشير كشيده بيرون آمد، مردي از بني¬ليث ضربتي بر گردنش زد و مروان بر اثر آن افتاد؛ و چون خواستند او را بكشند، فاطمه نامي كه داية مروان بود گفت:‌ «اين مرد مرده است، ديگر چرا مي¬خواهيد با گوشت او بازي كنيد؟» پس وي را رها كردند. (تاريخ طبري 2269)

ابن ابي¬الحديد گويد:‌ زبير مي¬گفته: «عثمان را بكشيد كه آيين شما را دگرگون ساخته است.» گفتند: «پسرت بر در خانه¬اش از او حمايت مي¬كند»،‌ گفت: «من ناخوش نمي¬دارم كه عثمان كشته شود، هرچند نخست و پيش از او پسرم را بكشند!» و عثمان مي¬گفته:‌ «واي بر من از پسر زن خضرمي يعني طلحه كه به او آن همه شمش¬¬هاي زر دادم و او آهنگ ريختن خون من دارد و مردم را بر ضدّ جان من تحريك مي¬كند. خدايا،‌ او را از آن طلاها بهره¬مند مفرماي.» و روز كشته شدن عثمان طلحه جامه را چنان به خود پيچيده بود كه از چشم¬ مردم پوشيده مانَد و به خانه تيراندازي مي¬كرد. و چون در خانة عثمان را بر كساني كه او را محاصره كرده بودند، بستند، طلحه آنان را به خانة يكي از انصار برد‌ و آنان را به پشت بام رساند و آنان از آنجا به خانه عثمان فرود آمدند و او را كشتند. بدين سبب كه در جنگ جمل، مروان گفت: «به خدا سوگند،‌ اينك كه بر طلحه چيره¬ام او را در قبال عثمان مي-كشم.» پس تيري به كشالة رانش زد و چندان خون از طلحه رفت كه مرد. (شرح خطبة 137 نهج البلاغه ابن ابي¬الحديد )

و ابن اثير مي¬نويسد: عايشه عثمان را نعثل (كفتار پير) مي¬ناميد و مي¬گفت: «اُقتُلوا نَعثَلاً فَقَد كَفَرَ:‌ نعثل را بكشيد كه كافر شده است». (كامل ابن اثير، ص 1760 )

چون امام حسن(ع) و چند تن ديگر از ورود مردم به خانة عثمان محافظت مي-كردند، محمّد بن ابوبكر با سيزده نفر از خانه¬هاي مجاور خانة عثمان وارد خانة وي شدند. آن¬ها مروان و هيجده تن از بني¬اميّه را كه در خانة عثمان بودند، تهديد كردند؛ و آنها هم فرار كردند. آن¬گاه مهاجمين خود را به عثمان رساندند كه براي در امان ماندن از تعرّض، قرآني در جلو گذاشته و مشغول خواندن آن شده بود.

محمّد بن ابوبكر ريش عثمان را گرفت و كشيد و گفت: «نعثل، معاويه و ابن¬عامر و ديگران برايت كاري نكردند.» عثمان گفت: «برادرزاده، ريشم را ول كن، من نعثل نيستم،‌ بلكه اميرمؤمنانم.»‌ پس‌ محمّد با تيري بر پيشاني او زد؛ ديگري هم با تيري سر عثمان را زخم¬دار كرد. مردي كوفي نيز با نيزه بر كتف عثمان زد كه در اثر آن خون از بازويش فوران كرد و مقداري از خونش بر قرآن ريخت. مرد ديگري با شمشير ضربه¬اي بر عثمان وارد كرد كه عثمان چون پير بود، در اثر آن ضربه از هوش رفت. چون او را بي¬هوش ديدند، پايش را كشيدند. نائله و دختران عثمان شيون زدند. در اين موقع يكي از مهاجمين به نام «كنانة بن بشر بن عتاب تجيبي» گفت: عثمان را براي من بگذاريد؛ و چون خواست شمشيرش را بر عثمان فرود آرد، نائله دست جلو شمشير برد كه چند انگشتش قطع شد؛ پس تجيبي به شمشير تكيه كرد و آن را بر سينه يا شكم عثمان قرار داد و آن را فرو برد.

قتل عثمان نزديك غروب آفتاب اتّفاق افتاد. يكي ندا داد: «وقتي خونش حلال باشد، از مالش چه باك؟»‌‌ پس سوي بيت¬المال رفتند و دو نفر كه محافظ بيت-المال بودند، كليد را انداختند و فرار كردند. و مهاجمين هم ريختند و همه چيز را غارت كردند.

طلحه گروهي را در راه نشاند كه از دفن عثمان جلوگيري كنند؛ در اين هنگام علي (ع) كسي پيش مردم فرستاد و سوگندشان داد كه از اين كار دست بردارند. و چون آنان دست برداشتند، عثمان را در فاصلة‌ بين نماز مغرب و عشاء در «حشّ كوكب» كه قبرستان يهوديان بود، دفن كردند و بر جنازة او كسي جز مروان بن حكم و سه تن از غلامانش و دخترش كسي حاضر نبود. چون معاويه بر مردم تسلّط يافت دستور داد ديوار باغ را خراب كنند و ديگران هم مردگان خويش را به دور قبر عثمان دفن كنند، تا به قبور مسلمانان پيوندد.

مدّت خلافت عثمان دوازده سال و هشت يا دوازده روز كم؛ و مدّت عمر عثمان را بعضي 75 بعضي 82 بعضي86 بعضي 88 و بعضي 90 سال دانسته¬اند. عثمان داراي هفت فرزند ذكور بود: عمرو، عمر، خالد، ابان، وليد، سعيد و عبدالملك. روز كشته شدن عثمان بن عفّان سي ميليون و پانصد هزار درم و يك¬صد و پنجاه هزار دينار از مال او پيش خزانه دارش بود كه همه به تاراج رفت. ( تاريخ طبري، 2286 و كامل 1725 و طبقات 3/62 و امامت وسياست ابن قتيبه، ص 67 )

از جمله بدعت¬هاي عثمان اين بود كه در مني نماز را تمام خواند. بسياري از اصحاب بر وي اعتراض كردند. علي(ع) به وي فرمود: تو خود ديدي كه پيامبر (ص) و ابوبكر و عمر در اين¬جا نماز را دو ركعت مي¬خواندند. عثمان گفت: رايي است كه آن را برگزيده¬ام. عبدالرّحمان عوف هم آمد و به سرزنش وي پرداخت. (كامل 1630)


کتاب جانشینان پیامبر (ص)

دکتر رحمت الله قاضیان