14 ـ ايرادهاي وارد بر منطق و پاسخ آن ها.
هرچند بعضي بر منطق ايرادهايي كرد ه¬اند؛ ولي نه تنها ايرادهايشان چنان¬كه در اين¬جا بيان مي¬شود، درست نيست؛ بلكه اصولاً ايرادهايشان منطقي است، و اگر منطق باطل باشد، در درجه¬ي اوّل سخنان و ايرادهاي خود اين¬ها باطل خواهد شد.
چنان¬كه «علّامه¬ي طباطبايي» در اين زمينه مي¬فرمايد: ما وقتي به تمام تشكيكات و شبهاتي كه بر اين راه منطقي كرده¬اند رجوع كنيم مي¬بينيم آن¬ها در بيان مقاصد وتحصيل نتيجه¬هايي كه در نظر گرفته¬اند، بر همين قواعد منطقي كه به هيئت و مادّه برمي¬گردد، اتّكاء مي¬كنند؛ به طوري كه اگر مطالبشان را به مقدّمات اوّليّه¬اي كه در عبارات خود به كار برده¬اند، تجزيه و تحليل كنيم، به همان مواد و هيئت¬هاي منطقي برمي¬گردد. و وقتي قسمتي از آن مقدّمات يا هيئت¬ها و شكل¬ها را به چيزهايي كه منطق فرياد «عقيم» بودن و نتيجه ندادن آن¬ها را بلند كرده برگردانيم، خوب مي¬بينيم، كه ديگر كلامشان «منتج» نخواهد بود، و آنهــا راضي بدان نخواهند شد. و اين خود بهترين گواه اين است، كه اين¬ها به فطرت خود اين اصول منطقي را قبول داشته، تسليم آن¬ها بوده و خود به كار مي¬برند و انكارشان تنها زباني است. «جَحَدُوا بِها وَٱسْتَيْقَنَتْها أنْفُسَهُمْ» (نمل 27/14) يعني آن را از روي ظلم و سركشي انكار كردند؛ در حالي كه در دل به آن يقين داشتند.» (الميزان، ذيل آيه¬ي 19 ـ 15 مائده)
و اينك بعضي از ايرادهايي كه بر منطق شده و پاسخ آن¬ها
ايراد 1 ـ بعضي گفته¬اند: عقل با فطرت خود به صواب هدايت مي¬کند و درست را از خطا تميز مي¬دهد؛ زيرا عقل به نفسه به قوانين لازم استنتاج هدايت مي¬كند، هرچند به طور تفصيل به آن قوانين آگاه نباشد. چون اشخاص بسياري با وجودي كه منطق نخوانده¬اند، در مباحثات علمي به نحو صحيحي استدلال مي¬كنند. ازاين¬رو، نيازي به فراگيري منطق نيست.
همين¬طور است در بسياري از علوم؛ مثلاً قبل از اين¬كه خليل علم عروض در مورد شعر و قواعد و انواع آن را وضع كند، شعرايي نظير إمرؤالقيس و زُهير اشعار عالي مي¬سرودند.
و اگر براي فهم و درك واقع، خواندن منطق لازم بود، مي¬بايست هيچ¬-كس، كه منطق نخوانده، به واقع نرسد؛ در حالي كه اين طور نيست.
پاسخ: اوّلاً، اين اشکال، خود به صورت يک قياس استثنائي مي¬باشد.
ثانياً، تدوين منطق به معني جعل قواعد آن نيست، بلکه قوانين فطري آن را يک¬جا منظّم کردن است. بدين معني كه عصاره¬ي منطق در نهاد بشر است و هر كسي به اندازه¬ي شكوفايي فطرتش از آن بهره مي¬گيرد و به واقع مي¬رسد؛ و منطقيّين آن قواعدي را كه در نهاد بشر هست، در طيّ قرن¬ها و نسل¬ها جمع كرده و به صورت كتاب منطق ارائه كرده¬اند.
ثالثاً، علاوه بر منطق، همه¬ي علوم به نحو اجمال در فطرت بشر وجود دارند؛ ولي شرافت از آنِ انساني است، که اين علوم را به نحو تفصيل ياد مي-گيرد.
رابعاً، فطرت تنها انسان را به اصل صحّت و بطلان چيزي هدايت مي¬كند، ولي به صحّت و بطلان آن توجّه ندارد؛ درحالي كه منطق وجه صحّت و بطلان را هم به انسان ياد مي¬دهد.
خامساً، ازآن¬رو، بعضي بدون فراگرفتن منطق به نحو خوبي بحث و استدلال مي¬کنند، كه در اثر تمرين، منطق براي آن¬ها ملكه شده است؛ زيرا اصل منطق در فطرت بشر هست و با تمرين در مباحث علمي كامل مي-شود و با فراگرفتن منطق به اشدّ كمال مي¬رسد.
ايراد 2 ـ بعضي از اين مرحله هم فراتر رفته و گفته¬اند: منطق براي عقل و ذوق سليم مضرّ است و باعث خمود ذهن و حدس مي¬شود؛ در حالي كه از بزرگ¬ترين نعمت¬هاي آدمي اين است كه علاوه بر قوّه¬ي تفكّر، حدسي قوي و ذوقي لطيف و احساساتي عالي در روحش وجود دارد و اين قواعد خشك منطقي و فكري محض آن¬ها را سركوب مي¬كنند.
پاسخ: از آن¬جا كه روح انسان داراي قواي فكري و عواطف بسياري است، بايد براي تربيت هر يك از آن¬ها به وسيله¬ي علم مخصوصي همّت گماشت؛ ازاين¬رو، تربيت فكر به وسيله¬ي منطق است و تربيت عواطف به وسيله¬ي علومي ديگر مانند ادبيّات، تاريخ و غيره.
و همان طوري كه طرد علوم ذوقي بدان خاطر كه خلاف فكرند، درست نيست؛ طرد منطق هم بدان خاطر، كه سركوب عواطف و احساسات-اند، درست نيست.
بنا بر اين، بايد گفت: هرچند وجود عواطف در انسان و پرورش آنها بسيار مفيد است؛ ولي عاطفه¬اي هم كه تحت كنترل ومحافظت فكر و عقل نباشد، ارزشي ندارد.
ايراد 3 ـ امثال وهّابي¬ها گفته¬اند: منطق با شريعت سازگار نيست؛ لذا در عربستان و قطر به هيچ¬وجه منطق و فلسفه در دبيرستان¬ها و دانشگاه¬ها تدريس نمي¬شود.
پاسخ: اوّلاً اين استدلال خود به صورت قياس منطقي است؛ زيرا حاصلش اين است: «منطق مخالف شريعت است، و هرچه مخالف شريعت باشد حرام است؛ پس منطق حرام است.» ازاين¬رو، در واقع اين افراد با منطق به جنگ منطق رفته¬اند، و اگر استدلال منطقي غلط باشد، در درجه¬ي اوّل خود اين استدلال غلط است.
ثانياً، اين گروه از واقعيّت منطق ناآگاهند. چه منطق با صورت قياس¬كار دارد، نه با مادّه¬ي آن. هر مادّه¬اي كه بدان ارائه كني، آن را به صورت استدلال صحيح درمي¬آورد. مثلاً اگر بگوييم: «عالم مستغني از مؤثّر است، و هر چه از مؤثّر مستغني باشد قديم است» نتيجه مي¬دهد: پس عالم قديم است. ولي اگر بگوييم: عالم متغيّر است، و هر متغيّري حادث است» نتيجه مي¬دهد: پس عالم حادث است. در صورتي كه صغراي قياس اوّل غلط است؛ زيرا جهان ممكن است؟ و هر ممكني هم براي پيدايش نيازمند مؤثّري است.
آري، اين نوع سخنان ناآگاهانه¬ي افرادي هم¬چون وهّابي¬هاست،كه بهانه به دست امثال پاپ مي¬دهند، كه بگويند: «اسلام ديني غيرعقلاني است و در نتيجه در عصر حاضر قابل عرضه نيست». در حالي كه قرآن كريم در بيان عقايد و احكامش يك روش كاملاً منطقي و فلسفي دارد، يعني نه فقط براي بيان اصول عقايد چون توحيد، عدل، وحي و معاد به استدلال عقلي مي-پردازد، بلكه در بسياري از موارد براي بيان احكام ¬چون فلسفه وجوب نماز، روزه، زكات و غيره نيز به استدلال عقلي مي¬پردازد.
ايراد 4 ـ بعضي ديگر گفته¬اند: راه احتياط در دين اين است كه انسان به همان ظواهر قرآن كريم و احاديث نبوي و ائمّه¬ معصومين(ع) اكتفا نمايد، ولي تمسّك به عقل و منطق و استدلال براي استفاده از قرآن كريم و حديث موجب هلاكت است.
پاسخ: اوّلاً، خود اين استدلال يك قياس استثنايي است.
ثانياً، اين بيان براي كسي درست است، كه استعداد چنداني براي درك امور دقيق عقلي ندارد؛ ولي براي كساني كه استعداد درك امور عقلي دارند، هيچ¬گونه دليلي در قرآن كريم و احاديث بر منع آن¬ها براي رسيدن به حقايق و معارفي كه كرامت و شرافت انسان بدان¬ها بستگي دارد، نداريم؛ بلكه قرآن و احاديث و عقل همه آن را تجويز مي¬كنند.
ايراد 5 ـ بعضي ديگر گفته¬اند: اخبار زيادي از ائمّه¬ي اهل بيت(ع) بر بطلان راه فلسفه و عرفان در دست داريم، و اين خود نشانه¬ي خطا بودن آن¬هاست.
پاسخ: بي¬ترديد مطالبي كه صراحتاً با دين تناقض دارند، باطل است و از لغزش¬ها وخطاهاي بحث¬كنندگان در فلسفه و سالكين عرفان ايشان مي¬باشد؛ ولي سخن اين¬جا است كه خطاها و انحرافات اهل فنّ را نبايد به گردن خود فنّ گذارد. چنان¬که در علوم فيزيک و شيمي و رياضي و پزشکي و نجوم هم اشتباه فراوان بوده و هست.
ايراد 6 ـ بعضي ديگر گفته¬اند: هر آن¬چه مورد نياز بشر است، در قرآن كريم و احاديث نبوي و اخبار اهل بيت(ع) وجود دارد؛ پس چه حاجتي به مواريث كفّار و بي¬دينان است؟
پاسخ: اوّلاً، هرچند قرآن كريم و احاديث تمام احتياجات بشري را برآورده مي¬كنند؛ ولي براي استفاده¬ صحيح از خود قرآن كريم و احاديث يك روش صحيح نياز است، كه آن را منطق ارائه مي¬نمايد. حكايت اينان نظير پزشكي است كه از بدن انسان بحث كند، ولي ادّعا كند من از علوم طبيعي و زيست-شناسي بي¬نياز مي¬باشم.
ثانياً، قرآن¬كريم و احاديث هم به كار بردن راه¬هاي عقلي صحيح را كه مبتني بر بديهيّات است، تجويز نموده و مردم را بدان¬ها دعوت نموده¬اند؛ چنان¬كه قرآن¬كريم مي¬فرمايد: «فَبَشِّرْ عِبَادِي¬الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ اَحْسَنَهُ؛ اُولَئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللهُ وَاُولَئِكَ هُمْ اُولُوالألْبَابِ: بشارت ده بندگان مرا، آنان¬كه به سخن گوش مي¬دهند، و سپس از بهترين آن پيروي مي-كنند. آنان همان کسانند، كه خدا هدايتشان كرده و آنان خردمندانند». (زمر 39/18 و 17)
ثالثاً، حقّ هر كجا يافت شود و از هر محلّ گرفته شود حقّ است، و ايمان و كفر و يا تقوا و فسق دارنده¬اش در آن تأثير ندارد؛ و اِعراض كردن از حقّ به خاطر كينه از حامل آن، همان عصبيّت جاهليّت است، كه خداوند در كتاب عزيزش و به زبان پيامبرانش(ع) مذمّت نموده و اهل آن را نكوهش فرموده است.
ايراد 7 ـ بعضي ديگر گفته¬اند: منطق از يونان آورده شد و به عربي ترجمه گرديد، تا در بين مسلمان¬ها پخش شود، و بدين وسيله مردم به در خانه¬ اهل بيت(ع) مراجعه نكنند، يا مسلمانان را از فراگرفتن احكام دين اسلام بازدارند؛ بنابراين، از منطق بايد پرهيز کرد.
پاسخ: اوّلاً، اصراري که در لسان شرع يعني قرآن¬كريم و احاديث بر تعقّل و تفکّر و تدبّر هست، جز تعقّل طبيعي فطري، که همان قياس است، چيز ديگر نيست و منطقيّون قواعد آن را منظّم کرده¬اند. هم¬چنان¬که فقه هم به اين نحو موجود در کتب فقهي در شرع وجود ندارد؛ ولي مبانيش از شرع اخذ شده است.
خلفا که اين همه ملعون و مطرود گشته¬اند، براي اين بوده، که ائمّه¬ معصومين(ع) آنها را بد دانسته¬اند؛ ولي با اين وجود يک حديث هم از ائمّه معصومين(ع) وجود ندارد که در آن ترجمه¬ کتاب¬هاي خارجي به زبان عربي و پخش آن¬ها در ميان مردم به عنوان بد و بدعت و ضدّ اسلام تلقّي شده باشد؛ و حال آن¬که در ميان عوام، بهترين عامل بود براي کوبيدن خلفا که دستور ترجمه و نشر اين کتاب¬ها مي¬دادند.
ثانياً، منطق هرچند از يونان آمده، ولي از آن¬جا كه از فطرت انسان سرچشمه مي¬گيرد، عقل و هوش انسان آن را به صورت يك علم مفيد تنظيم كرده و براي درست فكر كردن در اختيار دانشمندان قرار داده است؛ زيرا مردم به طور عادّي هم با يكديگر منطقي حرف مي¬زنند؛ ولي در گفتارهاي علمي، كه تا حدودي پيچيده هستند، براي اين¬كه نكند انسان ناآگاهانه يا آگاهانه و براي قصد و غرض سوئي به صورت غيرصحيحي گفتار خود را تنظيم كند، قواعد منطق كه در واقع قواعد درست استدلال كردن است، تنظيم شده است.
ثالثاً، رفتن از راه درستي با اغراض فاسده¬ي آن راه منافاتي ندارد؛ چنان¬كه قلم گاهي در ترويج باطل و شمشير گاهي براي كشتن بي¬گناهي به كار مي-رود؛ و گاهي دين براي اغراضي كه مورد رضاي خدا نيست، به كار برده مي-شود.
ايراد 8 ـ روش منطقي گاهي انسان را به خلاف صريح کتاب و سنّت مي-کشاند. چنان¬که بسياري از فلاسفه در شرق و غرب مصداق آن هستند. و گاهي هم از منطق براي گرفتن نتايج غلط استفاده مي¬کنند.
پاسخ: اوّلاً، صورت اين ايراد خود به صورت يک قياس است که کبرا ونتيجه¬¬اش به خاطر بداهت حذف شده¬اند؛ بدين صورت: «روش منطقي گاهي انسان را به خلاف صريح كتاب و سنّت مي¬كشاند، و هرچه انسان را به خلاف كتاب و سنّت بكشاند حرام است؛ پس منطق حرام است.» پس اگر منطق غلط باشد، در درجه¬ي اوّل خود اين استدلال غلط است.
ثانياً، آنچه به خلاف مي¬کشاند، گاهي صورت استدلال است و گاهي مقدّمات استدلال، که با آن¬که نه بديهي هستند و نه معلوم گشته¬اند، مسلّم شمرده شده، و مقدّمه¬ استدلال قرار مي¬گيرند و نتيجه¬ آنها هم غلط مي¬شود؛ وگرنه کسي نمي¬تواند بگويد، که با مقدّمات مسلّم و منطق صحيح، خلاف کتاب و سنّت ثابت مي¬شود. بنابراين، امثال اين اشكال بر منطق از ناآگاهي از نقش منطق در تفكّر است.
ايراد 9 ـ بعضي ديگر گفته¬اند: خداوند مردم را با امر و نهي و قصّه و حكمت و موعظه مورد خطاب قرار داده، و مؤمنين را از ولايت كفّار و مشركين و گرايش به سيره¬ آنان از جمله منطق و فلسفه و عرفان، که از مواريث کفّارند نهي فرموده است.
پاسخ: اين ايراد صرف¬¬نظر از آن¬كه به روش منطقي عليه منطق تنظيم شده است، بين هدف و وسيله هم فرقي قائل نشده است؛ زيرا منظور از لزوم تعلّم منطق اين نيست، كه به مانند نماز و روزه بر هر فرد مسلماني فراگيري آن لازم است؛ بلكه مقصود اين است كه اگر كسي بخواهد با روش تفكّر صحيح آشنا باشد، بايد با قوانين منطق آشنا باشد. همان طوري كه اگركسي بخواهد از نكات بديع و فصاحت و بلاغت قرآن كريم آگاه شود، بايد از قواعد ادبي و ويژگي¬هاي زبان عرب آگاه باشد، هرچند ادبيّات عرب از مواريث جاهليّت است.
ايراد 10 ـ عدّه¬اي گفته¬اند: قواعد منطق اصولاً پوچ و نادرست است؛ زيرا اگر منطق نگهدار شخص منطقي از خطا مي¬بود، مي¬بايستي منطقيّين هيچ-گاه اشتباه نكنند و با يكديگر اختلاف نداشته باشند؛ در صورتي كه هم اشتباه دارند و هم اختلاف.
پاسخ: اوّلاً، خود اين اشكال به صورت يك قياس استثنايي است.
ثانياً، مجهّز بودن به علم منطق به تنهايي انسان را از خطا باز نمي¬دارد؛ بلكه بايد اين قواعد را درست و دقيق هم به كار برد. همان طوري كه داشتن شاقول و طراز بنّايي كافي نيست، بلكه بايد آن¬ها را دقيقاً هم به كار برد.
ثالثاً، منطق عمدتاً عهده¬دار درستي صورت قياس است؛ ازاين¬رو، اگر مادّه¬ي قياس غلط باشد و نتيجه¬ي غلطي گرفته شود، نشانه¬ي پوچي منطق نيست. مثلاً اگر كسي عدد سيزده را نحس دانست، و آن را مقدّمه¬ي استدلالي قرار داد و نتيجه¬ي غلط گرفت، تقصير از منطق نيست. چنان¬که اگر مهندس و بنّا با كمك شاقول و طراز كمال دقّت را در درست گذاشتن مصالح به كار بردند؛ ولي به علّت پوسيده بودن مصالح، ديوار فرو ريخت، تقصير مهندس و بنّا يا شاقول و طراز چيست؟
ايراد 11 ـ قوانين منطق به تدريج تكميل شده؛ بنابراين، كساني كه هنوز منطق را نشناخته و يا استعمال نكرده بودند، چگونه به واقع رسيده و منطق را تنظيم كرده¬اند؟
پاسخ: اين اشكال هم خود يك قياس استثنايي و در عين حال يك مغالطه است؛ زيرا تدوين ونوشتن منطق ايجاد منطق نكرده، بلكه منطق از قواعدي كه به¬طور فطري اجمالاً معلوم بشر است پرده برداشته و آن اجمال را به تفصيل مبدّل نموده است.
ايراد 12 ـ بعضي گفته¬اند: ارزش منطق به ارزش قياس است، مهم¬ترين شكل قياس هم شكل اوّل است. مانند: «زيد انسان است، و هر انساني فاني است؛ پس زيد فاني است.» و اين هم «دور» است؛ زيرا علم به نتيجه موقوف به علم به كبراست، و علم به كبرا هم وقتي يقيني است كه تمام افرادش حتّي خود نتيجه را هم كه يكي از افرادش است، بررسي كرده باشيم.
اين ايراد را ابوسعيد ابوالخير هم بر ابن¬سينا گرفت و ابن¬سينا آن را پاسخ گفت.
استوارت ميل انگليسي هم گفته: قياس يا تكرار معلوم است يا مصادره به مطلوب؛ زيرا اگر نتيجه قبلاً معلوم باشد تكرار معلوم و اگر معلوم نباشد، كبرا كلّيّت ندارد.
پاسخ: اوّلاً، اين ايراد بر شکل اوّل قياس، خود به طريق شکل اوّل قياس است؛ زيرا مفاد آن چنين است: شکل اوّل دور است، و هر دوري باطل است، پس شکل اوّل باطل است.
ثانياً، داشتن مقدّمات براي گرفتن نتيجه کافي نيست، بلکه نتيجه وقتي معلوم مي¬شود، که دو مقدّمه اقتران (نزديکي) پيدا کنند؛ همان¬طوري که براي به وجود آمدن فرزند، زن و شوهر بايد آميزش (اقتران) نيز حاصل کنند.
ثالثاً، اين¬که گفته¬اند: «علم به کبرا مستند به علم به يک يک جزئيّات و افراد کبراست»، درست نيست؛ زيرا مثلاً در اين مثال «سقراط انسان است، و هر انساني فاني است؛ پس سقراط فاني است»، هرگز کسي تمام انسان¬هاي گذشته و حال و آينده را يک يک بررسي نکرده که همه مرده باشند، آن¬گاه بگويد: «هر انساني فاني است»؛ بلکه با مشاهده و تجربه¬ي افراد معدودي که فاني شده¬اند، علم به اين کلّي پيدا کرده¬ايم، که «هر انساني فاني است».
و اين¬ها دو علم¬اند: اوّلي اجمالي است و دوّمي تفصيلي. مثل آن¬که پزشک در دانشکده با ديدن چند مريض به علايم مرضي علم پيدا مي¬کند، آن¬گاه در طول عمر اين علائم را در هر مريضي مشاهده کند، بدان مرض پي مي¬برد. و اين پي بردن از کلّي به جزئي خود قياس است. در حساب، جبر، هندسه نيز از اصول و قواعد کلّي يعني از قياس استفاده مي¬کنيم.
رابعاً، هرچند نتيجه در کبرا مندرج است، ولي کبرا به منزله¬ اصل و قاعده¬-اي است که متضمّن بي¬نهايت نتيجه است و يافتن هر نتيجه¬اي از آن خود نوعي کشف و يافتن است. همان¬طوري که با وجودي که تمام هندسه از «تعاريف» و «علوم متعارفه» و «اصول موضوعه» حاصل مي¬شود، قضاياي هندسي تکرار مکرّرات نيستند.
ايراد 13 ـ استوارت ميل انگليسي گفته: حركت ذهن همواره صعودي است، و از افراد جزيي به سوي كلّي حركت مي¬كند؛ در حالي كه قياس حركت نزولي ذهن يعني از كلّي و كبرا به سوي جزيي و افراد است.
پاسخ: اوّلاً، انحصار حركت ذهن در حركت صعودي بي¬مدرك است؛ زيرا در موارد تجربي هم گرچه ذهن ابتدا از جزييات به سوي كلّي حركت مي¬كند؛ ولي بعداً بايد حركت نزولي كند، تا حكم كلّي را بر افراد بي¬نهايتي، كه در باره¬شان صادق است، پياده كند.
ثانياً، در موارد غيرتجربي مثل حكم عقل به بطلان اجتماع يا ارتفاع نقيضين نيز حركت ذهن نزولي است؛ زيرا عقل حكمي را كه به طور بديهي و بدون استناد به تجربه پذيرفته است، بر مصاديق آن در خارج تطبيق مي¬دهد، كه چون اين امر سبب اجتماع يا ارتفاع نقيضين مي¬شود، باطل است؛ زيرا نقيضين اصولاً جمع نمي¬شوند، تا تجربه گردند
ثالثاً، همين استدلال ايرادگيرندگان بر منطق، خود به صورت حركت نزولي قياسي مي¬باشد، نه تجربي. بدين ترتيب: «منطق حركت ذهن را نزولي مي¬داند، و هرچه حركت ذهن را نزولي بداند، اشتباه است؛ پس منطق اشتباه است.
ايراد 14 ـ تجربيّون گفته¬اند: اين¬كه پيروان منطق تعقّلي مي¬گويند: «ذهن با پايه قرار دادن تصديقات بديهي، كه عقل بدون هيچ تجربه حكم جزمي بدان-ها مي¬كند، تصديقات جديدي به دست مي¬آورد» صحيح نيست؛ زيرا ما حكم و تصديق بديهي نداريم، بلكه تمام قضايايي كه طرفداران منطق تعقّلي مي¬پندارند بديهي و اوّلي هستند، چون ساده¬تر از بعضي تصديقات ديگر مي-باشند، و احتياج به تجربه¬هاي دقيق نداشته¬اند، گمان كرده¬اند، احكامي بديهي هستند و بدون تجربه به دست آمده¬اند.
پاسخ: اوّلاً، بعضي از تصديقات بديهي مانند: «امتناع اجتماع يا ارتفاع نقيضين» يا «امتناع حدوث شئ بدون علّت» يا «امتناع دور» يا «امتناع تقدّم شئ بر نفس» اصولاً قابل تجربه و مشاهده نيستند؛ چون اين¬ها محال و ممتنع-اند، و چيزي كه محال و ممتنع باشد، چگونه ممكن است تحت مشاهده و تجربه¬ي انسان درآيد، تا انسان حكم به امتناع آن كند؟
ثانياً، با توجّه به اين¬كه مشاهده و تجربه همواره زمان، مكان و تعداد محدود و معيّن دارند، گوييم: اگر ما چيزي را صد بار مشاهده وتجربه كرديم و نتيجه¬ يكسان گرفتيم، به چه ملاك حكم اين صد مورد را به بي¬نهايت مورد كه شامل تمام زمان¬ها و مكان¬ها باشد تعميم مي¬دهيم و اين احكام را كلّي و ازلي و ابدي مي¬دانيم؟
ثالثاً، اين سه خاصيّت (كلّيّت، دوام و ضرورت) نمي¬توانند مولود تجربه باشند.
رابعاً، از تجربيّون كه مي¬گويند: ذهن همواره به وسيله¬ي تجربه از احكام جزيي به احكام كلّي مي¬رسد، مي¬پرسيم: چرا ذهن حكم را از مواردي كه آزمايش و تجربه شده¬اند، بسط و تعميم مي¬دهد، و خود را از جزيي به كلّي مي¬رساند؟ آيا ذهن اذعان دارد، كه حكمي كه براي بعضي افراد كلّي ثابت مي¬شود، براي تمام افراد كلّي ثابت خواهد بود يا نه؟ اگر بگويند: ذهن اذعان دارد، بايد بپذيرند، كه اين حكم ديگر به وسيله¬ مشاهده و آزمايش حاصل نشده است؛ زيرا اگر اين حكم نيز مولود تجربه باشد، در تعميم خود محتاج به حكم ديگري خواهد بود، و همين طور تا بي¬نهايت.
پس معلوم مي¬شود، كه تمام مسائل تجربي كه ذهن در آن¬ها از احكام جزيي به احكام كلّي سير مي¬كند، متّكي به يك سلسله اصول عقلاني مي¬باشند، كه اهمّ آن¬ها عبارتند از: اصل امتناع اجتماع و ارتفاع نقيضين، اصل هوهويت، اصل واسطه نبودن بين وجود و عدم و اصل علّيّت يا عدم صدفه و اتّفاق. و پس از آن¬كه ذهن اين اصول را قبول كرد، مي¬كوشد رابطه¬ دو حادثه¬ جزيي را دريابد، و پي به علّيّت يك حادثه¬ براي حادثه¬ي ديگر برد. و چون ذهن اذعان كرده است، كه هر حادثه¬اي علّتي دارد، قهراً اذعان مي¬كند، كه حادثه¬ي مورد نظر هم علّتي دارد؛ وآن¬گاه با روش¬هايي كه علماي تجربي به دست داده¬اند، علّت واقعي آن حادثه را معلوم مي¬كند.
تازه گرچه صحّت هر آزمايش بسته به رعايت آن آزمايش¬هاست؛ ولي صحّت خود آزمايش¬ها با يك نوع استدلال عقلي بستگي دارد، كه در بحث تجربه در مبحث صناعات خمس ان¬شاء¬الله بيان خواهد شد.
ايراد 15 ـ بعضي از فلاسفه و روان¬شناسان جديد گرچه غيرتجربي بودن بعضي اصول كلّي مانند اصل «امتناع تناقض» و اصل «علّيّت و بطلان صُدفه و اتّفاق» و غيره را پذيرفته¬اند؛ ولي گفته¬اند: پيدايش اين اصول معلول عوامل حياتي يا اجتماعي است. يعني احتياجات زندگي، انسان را واداشته، كه اين اصول را بسازد، و با تغيير احتياجات زندگي ممكن است اين اصول در افكار بشر جاي خود را به اصول ديگر بدهند؛ پس برخلاف نظر منطقيّون اين اصول ارزش منطقي ندارند و نمي¬توان آن¬ها را كلّي، مطلق، تخلّف¬ناپذير و ابدي دانست.
پاسخ: اين دانشمندان بين افكار حقيقي و افكار اعتباري فرق نگذاشته¬اند؛ زيرا تنها ادراكات و افكار حقيقي، انكشافات و انعكاسات ذهني واقعي و نفس¬الأمر هستند؛ ولي ادراكات اعتباري فرض¬هايي هستند، كه ذهن به منظور رفع نيازهاي زندگي آن¬ها را ساخته و جنبه¬ وضعي و قراردادي و فرضي و اعتباري دارند. مانند وضع كلّيّه¬ الفاظ و زبان¬ها، و مانند فرض خطّ استوا يا مدارها و يا نصف¬النّهارها بر روي زمين و مرزهاي كشورها و قارّه¬ها براي رفع يك سلسله نيازهاي زندگي، كه براي همه¬ مردم در همه¬ زمان¬ها و مكان¬ها يكسان تلقّي نمي¬شوند. ولي ادراكات حقيقي اوّلاً، در نزد همه¬ي مردم يك-سانند. ثانياً، ثابت و يك نواخت¬اند و با تغيير احتياجات و مقتضيات زندگي تغيير نمي¬كنند. نتيجه آن¬كه اصولي مانند اصل «امتناع تناقض» و اصل «امتناع صدفه» و غيره از نوع ادراكات حقيقي بشرند، كه براي همه¬ي مردم يك¬سانند و با تغيير احوال و اوضاع و شرايط تغيير نمي¬كنند.
ايراد 16 ـ بعضي ديگر هرچند پذيرفته¬اند بعضي اصول مانند اصل «هوهويت» و اصل «امتناع تناقض» و اصل «علّيّت و امتناع صدفه» غيرتجربي¬اند؛ ولي گفته¬اند: اين اصول آن¬طور هم كه طرفداران منطق تعقّلي مي¬گويند براي ذهن ارزش يقيني ندارند؛ بلكه صرفاً فرض¬هايي هستند، كه ذهن آن¬ها را بدون دليل مسلّم فرض كرده، تا علم بشر انتظام يابد.
پاسخ: آيا فرض اين اصول كلّي در نتيجه دادن مسائل علمي، مؤثّر و قطعي است يا نه؟ اگر مؤثّر و قطعي نيست، پس چرا ذهن بايد حتماً آن¬ها را مسلّم بداند تا نتيجه بگيرد؟ و اگر فرض اين اصول در نتيجه دادن مسائل مؤثّر و قطعي است، پس بايد پذيرفت، كه اين اصول براي ذهن ما قطعي و در نتيجه دادن مسائل صد در صد مؤثّرند، نه اين¬كه فرضي باشند. چه اگر به جاي امر فرضي چيز ديگري فرض كنيم، در نتيجه تغييري حاصل نمي¬شود.
ايراد 17 ـ طرفداران منطق رياضي مانند برتراند راسل گفته¬اند: منطق همواره روابط امور را به صورت اندراجي (قياس) مي¬داند و به وسيله¬ي قياس و صغرا و كبرا خود را به نتيجه مي¬رساند؛ در صورتي كه بسياري از روابط اندراجي نيستند. مثل اين گفته¬ ما: «الف مساوي ب است، و ب مساوي ج است؛ پس الف مساوي با ج است.»
پاسخ: اين همان قياس مساوات است، كه مورد تأييد منطقيّون است، منتهاگفته¬اند: قياس مساوات در حقيقت قياس اندراجي است، به اين ترتيب: «الف مساوي ب است، و هرچه مساوي ب باشد مساوي ج هم هست؛ پس الف كه مساوي ب است مساوي ج هم هست.» ولي قياس مساوات در همه-جا صادق نيست؛ بلكه تنها در مواردي صادق است،كه قاعده¬ي مسلّم «مساوي مساوي چيزي، مساوي آن چيز است» جاري باشد. مثل قضيّه¬ي بالا؛ ولي مثلاً نمي¬شود گفت: «دو نصف چهار است، و چهار نصف هشت است؛ پس دو نصف هشت است» زيرا در اين¬جا قاعده¬ي بالا (مساوي مساوي چيزي، مساوي آن چيز است) جاري نيست، بلكه قاعده¬ي فرضي ديگري به نام «نصف چيزي، نصف آن چيز است» جاري مي¬باشد، كه غلط است.
ايراد 18 ـ برخي¬گفته¬اند تمام عقايد ناصوابي كه در زمينه طبيعيّات والاهيّات در قرون وسطي رواج داشته، ناشي از قياس بوده است. چه اگر علماي آن زمان به جاي تمسّك به قياس از تجربه استفاده مي¬كردند، بسياري از مسائل را حلّ مي¬کردند.
پاسخ: اوّلاً، قياس منطقي تنها عهده¬دار بيان صحيح صورت صحيح و ناصحيح قياس است؛ و بيان مي¬دارد كه مادّه¬ي قياس ممكن است يقيني يا مظنون يا مخيّل يا موهوم يا حتّي غلط باشد، و بدين ترتيب، پنج فنّ: برهان، خطابه، جدل، شعر و مغالطه تشكيل مي¬شود.
ثانياً، مگر منطق صوري منكر تجربه است؟ در اين منطق يكي از اقسام يقينيّات تجربه است. منتها برآنند كه تجربه تنها در مادّيّات كاربرد دارد، نه در علوم عقلي و استدلالي هم¬چون الاهيّات و خداشناسي، و در اين علوم تنها عقل و استدلال عقلي كاربرد و كارايي دارد. و اين¬كه در قرون وسطيٰ در علوم طبيعي هم از استدلال عقلي استفاده مي¬كرده¬اند، گناه منطق نيست، بلكه گناه و اشتباه آن¬ها بوده است.
ايراد 19 ـ بيكن منطق را نوعي تردستي و شعبده¬بازي مي¬داند، كه هم مي-تواند حقّ را به اثبات برساند و هم باطل؛ و در نتيجه موجب خطاهاي بسيار بوده است.
پاسخ: همان¬طوري كه گفتيم منطق تنها عهده¬دار بيان صورت قياس و استدلال است؛ ولي اگر مادّه¬ قياس غلط باشد، طبعاً نتيجه¬ي غلط مي¬دهد. همان طوري كه يك ماشين نانوايي تنها عهده¬دار نان¬هاي برشته است، ولي اگر آرد آن مثلاً فاسد وآلوده باشد يا آردش از مواد نامرغوب باشد، به ماشين نانوايي مربوط نيست.
بنابراين، براي اين¬كه نتيجه¬ قياس درست باشد، همان¬طوري كه در منطق بيان شده است، براي تشكيل قياسي كه نتيجه¬اش يقيني باشد، بايد از موادّ و مقدّمات يقيني يعني بديهيّات، فطريّات، محسوسات، تجربيّات، متواترات و حدسيّات استفاده كرد.
ايراد 20 ـ طرفداران منطق ديالكتيك يا ماركسيست¬ها گفته¬اند: منطق بر اساس اصل «هوهويت» (هر چيزي خودش خودش است) استوار است؛ در حالي كه چون جهان مادّي در حال حركت و تغيير و تحوّل است؛ ازاين¬رو، هيچ هويت ثابتي وجود ندارد، و در نتيجه هيچ قانون ثابتي هم در مورد آن نمي¬تواند وجود داشته باشد.
پاسخ: اوّلاً، اين اشكال خود به روش منطقي تنظيم يافته است.
ثانياً، نتيجه¬ اين ايراد هم به صورت يك امر كلّي، ثابت و دائم بيان شده؛ و اگر هيچ قانون كلّي، ثابت و دائمي وجود ندارد، در درجه اوّل خود اين ايراد باطل است.
ثالثاً، اصل هوهويت (هرچيزي خودش است) با حركت عمومي جهان منافات ندارد؛ زيرا هر چيزي حركت هم بكند، باز هم خودش است نه چيز ديگر.
مثلاً قطاري كه از تهران به مشهد حركت مي¬كند. هرچند هر لحظه در جايي و در شهري است، ولي همواره همان قطار تهران ـ مشهد است نه چيز ديگر.
و همين¬طور، طفلي كه متولّد مي¬شود و با حركت كمّي خود در بدن و حركت كيفي خود در معلومات يك دانشمند مي¬شود، باز همان طفل يك روزه است نه كس ديگر.
ايراد 21 ـ باز طرفداران منطق ديالكتيك گفته¬اند: منطق صوري بر اساس امتناع تناقض مي¬باشد؛ حال آن¬كه تناقض در همه¬ جا به صورت تز، آنتي¬تز و سنتز، موجود است؛ زيرا هر چيزي ضدّ خود را در نهاد خودش پرورش مي-دهد، كه از عوامل پيشرفت هر چيزي است.
پاسخ: اوّلاً، اين آقايان تضاد را با تناقض اشتباه گرفته¬اند؛ زيرا اين تضاد است، كه به صورت تز، آنتي¬تز و سنتز مشاهده مي¬شود نه تناقض.
ثانياً، اين مدّعاي اينان كلّيّت ندارد؛ زيرا در تركيبات شيميايي عناصري مانند اكسيژن وهيدرژن مثلاً روابطشان براساس ضدّيّت نيست، بلكه براساس تركيب است. و يا مثلاً زن و شوهر با هم ضدّيّت ندارند، و فرزندي هم كه از آن¬ها متولّد مي¬شود، نه فقط طبق قاعده¬ اينان ضدّ پدر و مادر خود نيست؛ بلكه بين پدر و مادر از يك سو، و بين پدر و مادر با فرزند از سوي ديگر علاقه و محبّت و فداكاري وجود دارد.
ايراد 22 ـ و نيز ماترياليست ديالكتيك¬ها گفته¬اند: در منطق قواعدي كلّي بيان مي¬شود، كه براي تشخيص موارد خاصّ كافي نمي¬باشد.
پاسخ: اوّلاً، مگر روش¬هاي فلسفه¬ي ماترياليست ديالكتيكي شما هم دستورات و اصول كلّي نيستند؟ آري، علم اصولاً كلّي است، و تكرار و ممارست در اين قواعد كلّي منطقي سبب مي¬شود، كه اين قواعد و دستورات براي انسان ملكه شده، به نحوي كه هر وقت به مصداقشان برخورد، فوراً آن¬ها را باز شناسد، و به موارد خلاف آن¬ها نيز فوراً متوجّه شود.
ايراد 23 ـ تجربيّون گفته¬اند: اگر روش منطقي درست بود، مي¬بايستي از همان زمان تقرير منطق توسّط ارسطو، تمام مسائل براي بشر كشف شود.
پاسخ: آيا با رواج منطق تجربي و منطق ديالكتيكي تمام مسائل براي بشر كشف گرديده است، و ديگر هيچ مسئله¬ي لاينحلّي براي بشر باقي نمانده است؟
16 ـ لزوم استدلال در محاورات و علوم
چون گفتار و بيان در مخابرات و محاورات و علوم غالباً به صورت صغرا و كبراي منطقي (استدلال) به كار نمي¬رود؛ ازاين¬رو، بعضي پنداشته¬اند، كه وجود استدلال ضروري نيست. ولي بايد گفت، تقريباً هيچ علمي از استدلال بي¬نياز نيست، و در سخن هركس چه منطق خوانده باشد و چه نخوانده باشد ـ استدلال¬هاي فراواني هست. منتها در محاورات و علوم، استدلال¬ها به نحوي فشرده¬اند، كه ناآشناي با منطق مي¬پندارد، كه اين¬ها استدلال نيستند.
البتّه لازم هم نيست، كه انسان هميشه سخنان خود را به صورت صغرا و كبرا به كار برد. مثلاً اگر كسي بپرسد: «آيا آهن هادي الكتريسيته است؟» ديگري در جوابش مي¬گويد: بلي، براي اين¬كه فلز است» و ديگر كبراي آن را ذكر نمي¬كند. امّا وقتي كه در قالب منطقي برده شود، چنين مي¬شود: «بلي، چون آهن فلز است، و هر فلزي هادي الكتريسيته است؛ پس آهن هادي الكتريسيته است».
و اين گفته¬ي خداوند: «لَكُمْ فِي ٱلْقِصَاصِ حَيَاةٌ يَا اُولِي ٱلألْبَابِ، لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ: اي خردمندان، قصاص براي حفظ حيات شماست.» (بقره 2/179) را مي¬توان چنين به صورت قياس درآورد: «در اجتماعي كه قصاص باشد، مردم از ترس قصاص كمتر جنايت مي¬كنند، و در هر اجتماعي كه جنايت كمتر باشد، آسايش و حيات مردم تأمين مي¬شود؛ پس در قصاص آسايش و زندگي براي مردم نهفته است».