شيعه و سنّي.
شيعه به کسي ¬گويند، که قائل است پيامبر (ص) براي جانشيني خودش، علي (ص) و يازده فرزندش (ع)را از جانب خدا تعين نموده است؛ و سنّي به کسي ¬گويند که قائل است پيامبر اکرم(ص) درگذشت، در حالی که امر جانشيني را به امّت واگذار کرده بود، که براي خود خليفه و امامي تعيين کنند؛ حدّ اكثر امام و خليفه از ميان قريش بايد انتخاب شود.
شيعه بسياري از صحابه¬ي برجسته¬ي پيامبر اسلام (ص) را مورد انتقاد قرارمي-دهد؛ ولي اهل سنّت مي¬گويند: صحابه همه مؤمن و عادل بوده¬اند.
يكي از ياران اميرمؤمنان (ع)در جنگ جمل در ترديد قرار گرفت؛ چون در يک طرف جنگ، علي(ع)و شخصيّت¬هاي بزرگ اسلامي را مي¬ديد و در طرف ديگر، عايشه امّ¬المؤمنين و طلحه و زبير، كه از اشخاص خوش¬سابقه در اسلام بودند؛ ازاين¬رو، به خدمت حضرت امير(ع) رفت و عرض کرد: آيا ممكن است طلحه و زبير و عايشه بر باطل باشند؟ امام (ع)درجواب فرمود: «لَايُعرَفُ الحَقُّ بِالرِّجالِ؛ اِعرِفِ الحَقَّ، تَعرِف اَهلَهُ: حقّ با شخصيّت افراد شناخته نمي¬شود؛ حقّ را بشناس، اهل حقّ را خواهي شناخت. (بحارالانوار¬40/125)
مردم مكّه و مدينه در زمان معاويه، غير از شيعيان علي (ع)، بقيّه تنها ابوبكري و عمري بودند و اين تنها شاميان و امويان بودند، كه «عثماني» بودند و تقدّس او را مطرح مي¬كردند و به نام «نواصب» (دشمنان علي و اهل بيت (ع)) نيز معروف¬اند.
در اثر تبليغات معاويه و ساير بني¬اميّه، مردم مكّه و مدينه عثمان را هم پذيرفتند؛ همان طوري¬كه از قرن سوّم به بعد، آنان با تغيير نام به «اهل سنّت وجماعت» علي(ع)را نيز پذيرفتند.
سنّت سه خليفه¬ي اوّل در ميان اهل سنّت به عنوان سنّت اسلامي تلقّي شد؛ امروزه هم اهل سنّت از رفتار و گفتار سه خليفه¬ي اوّل به عنوان سنّت اسلامي و هم-رديف با سنّت پيامبر (ص) عمل مي¬كنند؛ و در موارد اختلاف هم¬چون طواف نساء، متعه¬ي حجّ، متعه¬ي نساء و نماز تراويح به سنّت خلفا عمل مي¬كنند، نه به سنّت پيامبر (ص) .
اشکال: اوّلاً، با توجّه به اين¬كه به اتّفاق شيعه و سنّي، اسلام دين کاملي است و هر مسئله¬ي جزيي و کلّي در قرآن¬ و سنّت پيامبر (ص) آمده؛ چگونه ممکن است در مورد مسأله¬ امامت و خلافت مسلمين، که از اوجب واجبات است، حرفي نزده باشد؟
ثانياً، تمام تواريخ گواهي مي¬دهند، که پيامبر (ص) هرگاه براي چند ساعت هم از مدينه بيرون مي¬رفت، جانشيني براي خود تعيين مي¬کرد؛ چگونه ممکن است براي بعد از درگذشتش جانشيني تعيين نکرده باشد؟ آن هم با توجّه به اين¬که 23 سال وقت داشته و حتّیٰ با مرگ ناگهاني امثال سکته يا شهادت هم از دنيا نرفته است.
آري، پيامبر (ص) از اوّلين روزي که به امر خداوند «وَ اَنذِر عَشيرَتَكَ الاَقرَبينَ: فاميل¬هاي نزديکت را بترسان» (شعرا 26/214) يعني در «واقعه¬ي دار» که پيامبري خود را در حضور خويشانش اعلام داشت، علي (ع)را به جانشيني خود انتخاب فرمود، تا در غدير خم، که تنها هفتاد روز به آخر عمرش باقي مانده بود، در حضور حدود صد و بيست هزار نفر، که باز به جانشيني علي (ع) براي خودش تأکيد فرمود.
و حتّیٰ پيامبر (ص) در مرض منتهي به موتش، که بزرگان صحابه به عيادتش رفتند، فرمود: «کاغذ و قلمي بياوريد، تا دستور دهم براي شما چيزي نگاشته شود که بعد از من گمراه نشويد» و عمر با جمله¬ي: «اِنّ الرَّجُلَ لَيَهجُر، حَسبُنا کِتابَ اللهِ: اين مرد هذيان مي¬گويد، کتاب خدا ما را کفايت مي¬کند.» و هم¬صدايي دار و دسته¬اش با او، مانع از نوشتن نامه¬اش شدند، كه پيامبر (ص) ، علي (ص) را به جانشيني خود تعيين فرمايد.
اهل سنّت گفته¬اند: جامعه¬ی اسلامي در اثر تعليمات قرآن¬كريم و پيامبراکرم (ص) به رشد عقلي و فکري لازم براي تعيين امام و پيشوايي براي خود رسيده بود؛ ازاين¬رو، ديگر نيازي نداشت، که پيامبر (ص) برايشان سرپرست و امام و پيشوايي تعيين کند.
اگر جامعه¬ي اسلامي به درجه¬اي از رشد فکري رسيده بود که مي¬توانست براي خودش امام و پيشوا تعيين کند؛ پس چرا بعد از دو سال که ابوبکر مي¬خواست از دنيا برود، عمر را به جانشيني خودش تعيين کرد؟ و چرا عمر براي تعيين جانشيني خودش شوراي شش نفره تشکيل داد؟ آيا در زمان آن¬ها رشد فکري جامعه از بين رفت؟
و در مورد اين¬كه اهل سنّت گفته¬اند: «ابوبکر و عمر براي صلاح جامعه، خليفه تعيين کرده¬اند.» گوييم: اين ديگر اهانت به پيامبر (ص) است؛ زيرا معنيش آن است که اين¬ها عقلشان به اين مطلب مي¬رسيد و در قيد مصلحت جامعه¬ي اسلامي بودند؛ ولي پيامبر (ص) عقلش نمي¬رسيد و مصلحت جامعه را در نظر نداشت.
شيعيان مي¬گويند: خطّ حضرت علي (ع) و برداشتش از اسلام با روش و سنّت و سيره¬ی خلفا کاملاً متفاوت بوده است؛ ولي اهل تسنّن مي¬گويند: خير، روش و سنّت و سيره¬ اين¬ها و برداشتشان از اسلام يکي بوده و شيعه گروهي است، که با اين افکار و عقايدش بعدها، مثلاً در زمان امام پنجم و ششم (ص) يا زمان¬هاي بعد پيدا شده است.
اشکال: 1 ـ اگر روش و برداشت علي (ع)از اسلام همان روش و برداشت خلفا از اسلام بوده، چرا در آن شوراي شش نفره¬اي که عمر براي جانشيني خودش تعيين کرده بود؛ چون بعضي کنار رفتند و امر بين خلافت حضرت علي (ع)و عثمان دائر شد و عبدالرّحمان عوف که رياست شورا را بر عهده داشت، به علي (ع)پيشنهاد داد که تو حاضري به کتاب خدا و سنّت پيامبر (ص) و روش شيخين (ابوبکر و عمر) عمل کني، تا خلافت را به تو واگذار کنم، امام علي (ع)نپذيرفت و فرمود: «من تنها به کتاب خدا و سنّت پيامبر (ص) با اجتهاد خودم عمل مي¬کنم، نه به سنّت و روش شيخين».
اگر علي (ع)به خلافت مي¬رسيد، نه فقط در آن دوازده سالي که عثمان خليفه بود، مي¬توانست خدمات و اصلاحاتي به عمل آورد، بلکه جنگ جمل و صفّين و نهروان هم به وجود نمي¬آمد؛ ولي اگر علي (ع)با پذيرفتن عمل به سنّت و سيره¬ي شيخين به خلافت مي¬رسيد، حتّیٰ اگر يک ذرّه هم به سنّت شيخين عمل نمي¬کرد، سنّت و روش شيخين تثبيت شده بود؛ چون امام علي (ع) رسماً آن را تأييد کرده و پذيرفته بود.
2 ـ همين¬که علي (ع) به خلافت رسيد، تمام فرمانداران و فرماندهاني که سه خليفه¬ي پيشين گماشته بودند برکنار کرد. و چون دوستان و نزديکانش از وي خواستند وقتي اين¬ها را عزل كند كه پايه¬هاي خلافتش محكم گردد، آن حضرت فرمود: «من حاضر نيستم، که يک ساعت اين¬ها به عنوان نماينده¬ي من بر مردم حکومت کنند.
3 ـ روشن است، که طلحه و زبير که اوّلين بيعت¬کنندگان با علي (ع) بودند؛ ازآن¬رو، عليه وي قيام کردند، که نه فقط پُستي به آن¬ها نداد؛ بلکه در اوّلين سخنراني¬هايش هم فرمود: «تمام اموالي هم که به ناحق صاحب شده¬اند، از آن¬ها خواهد گرفت» و معاويه هم ازآن¬رو، عليه آن حضرت قيام کرد، که وي را از حکومت شام که عمر و عثمان وي را بدان منصوب کرده بودند، برکنار نمود.
ولي آن¬چه تنها بهانه¬ي آن¬ها براي جنگ عليه علي (ع)اين بود، که مي¬گفتند: قاتلين عثمان را به ما تسليم کن، تا آن¬ها را قصاص کنيم و علي (ع)فرمود: «اگر قصاص آن¬ها را لازم مي¬دانستم خودم قصاصشان مي¬کردم.» آري، علي (ع)نه فقط قاتلين عثمان را قصاص نفرمورد، بلکه همه¬ي آن¬ها را هم به فرماندهي منصوب فرمود؛ چنان¬که محمّد بن ابوبکر را، که اوّلين کسي بود، که بر عثمان يورش برد و بقيّه به تبعيت از او بر او يورش بردند، فرزند خود مي¬خواند و حکومت مصر را هم به وي داد.
4 ـ و بالاخره ازآن¬رو، روش و برداشت امام علي (ع)از اسلام، کاملاً مخالف برداشت و سيره¬ي خلفاست، که نه هيچ پست و مقامي از خلفا پذيرفت و نه در هيچ يک از جنگ¬ها و کشورگشائي¬هاي¬شان به عنوان فرمانده يا فردعادّي شرکت کرد؛ چون اين¬گونه امور تأييد خلافت آن¬ها محسوب مي¬شد.