سایت اصول دین


يكي شدن فلسفه و كلام


دکتر رحمت الله قاضیان

يكي شدن فلسفه و كلام.

اسلام ديني است¬كه‌ تمام اصول و فروعش بر اساس منطق و فلسفه¬ی واقع¬بينانه است. كلام هم علمي است كه‌ با شيوه¬ی عقلي ـ نقلي، به تبيين و اثبات عقايد ديني مي¬پردازد و به شبهات و اشكالات مخالفان عقايد ديني پاسخ مي¬گويد. از طرفي ديگر، فلسفه¬ی اسلامي همان مطالبي را بيان مي¬كند كه‌ اسلام بيان داشته است؛ يعني همان طوري كه‌ اسلام مي¬كوشد كه‌ مردم را به شناسايي مبدأ و معاد بخواند، فلسفه¬ی اسلامي نيز اصولاً براي اثبات اين دو موضوع است و ساير موضوعات آن به عنوان مقدّمه¬اي براي بيان اين دو اصل است.

به عبارت ديگر، از آنجا كه‌ بخشي از مسائل فلسفه و كلام همچون بحث در مورد مبدأ و معاد و شناخت راهنما مشترك¬اند؛ همين¬ها سبب شده¬اند، كه اين دو علم از يكديگر بهره گيرند، و چون اصول عقايد اسلام مبتني بر فطرت و عقل سليم است؛ ازاين¬رو، بحث و تحقيق عقلي در مورد آن¬ها همان بحث و تحقيق اصلي فلسفه است.

چنان¬كه‌ «ملّاصدرا» مي¬گويد: «شريعت اسلامي منزّه¬تر از آن است كه‌ با فلسفه الاهي كه‌ مبتني بر عقل و منطق است، مخالفت داشته باشد؛ و فلسفه¬اي هم كه‌ با كتاب و سنّت مطابقت نداشته باشد، فلسفه واقعي نمي¬باشد. (اسفار 8/303)

قبل از اين¬كه‌ مسلمين فلسفه را از متون يوناني به عربي ترجمه نمایند و فلسفه¬ی اسلامي را به وجود آورند، كلام اسلامي به وجود آمده بود و مراحلي از پيشرفت را پيموده بود.

امّا غير از اماميّه، كه‌ هر چند در اقلّيّت بودند، ولي به خاطر پيروي از ائمه¬ی معصومين عليهم السّلام داراي عقايد درست و مطابق با اسلام واقعي بودند، متكلّمين اهل سنّت به صورت دو دسته متّضاد در روش تحقيق درآمده بودند: يكي معتزله كه‌ مي¬خواستند با عقل و استدلال ناقصشان تمام معتقدات ديني را تفسير كنند؛ و ديگر اهل حديث و اشاعره، كه‌ خشك و متعصّب بودند؛ و ازاين¬رو، نه فقط به كسي اجازه نمي¬دادند، كه‌ با عقل و استدلال در مسائل ديني بحث و تدبّر كند، بلكه‌ در بسياري از معتقدات ديني ـ مخصوصاً خداشناسي ـ اصولاً قائل به تعطيل بودند، يعني عقل و فكر بشر را از فهم مسائل الاهيّات و خداشناسي تعطيل مي¬دانستند؛ و ازاين¬رو، هم به «معطّله» معروف شدند.

و حتّيٰ اشاعره با اعتقاد به جبر، به عدل الاهي هم معتقد نبودند و مي¬گفتند: «لايُسئَلُ عَمّا يَفعَلُ: خداوند از هر كاري كه‌ انجام دهد بازخواست نمي¬شود»، بلكه‌ او هر كاري كه‌ بكند، عين عدل است، حتّيٰ اگر همه پيامبران و مؤمنان و صالحان را به دوزخ برد و همه كفّار و منافقين را به بهشت برد، باز كارش عدل است.

«علّامه مطهّري» مي¬فرمايد: «اين¬كه گفته مي¬شود، فلسفه¬ی‌ اسلامي تدريجاً به سمت كلام گراييده،‌ به هيچ وجه درست نيست؛ زيرا حتّيٰ يك مسئله از مسائل مورد اختلاف فلسفه و كلام را نمي¬توان پيدا كرد، كه فلسفه تسليم كلام شده باشد؛ بلكه كار به عكس است، كلام تدريجاً به فلسفه نزديك شد. مقايسه¬ی كتب كلامي قرن سوّم و چهارم مانند «مقالات الإسلاميّين اشعري» با كتب كلامي قرن¬هاي هفتم و هشتم و نهم و دهم و يازدهم مانند كتاب¬هاي تجريد و مواقف و مقاصد و شوارق اين مطلب را روشن مي¬كند. (مقالات فلسفي 3/50)

و اين بدان معني است‌، كه نه فقط همه مسائلي كه ابوالحسن اشعري خلاف فلاسفه گفته، به تدريج در كتب كلامي شيعه مانند تجريد به جانب فلسفه گرايش نموده است، بلكه كتب كلامي اهل تسنّن همچون مواقف و مقاصد و شوارق همه¬ی نظريّات اختلافي ابوالحسن اشعري با فلاسفه را كنار گذاشته و نظر فلاسفه را گرفته¬اند.

بدين ترتيب ـ‌ همان طوري كه گفتيم ـ‌ هر چند علم كلام چون از اصول دين و عقايد اسلامي بحث مي¬كند و ازاين¬رو، شريف¬ترين علوم است، ولي در اثر جهالت¬ها وتعصّب¬هايي كه‌ در ايّام پيدايش در طرح و تنظيم اين علم شريف به عمل آمد، و از طرف ديگر، افكار و بحث-هاي نظري متكلّمين با اغراض سياسي خلفاي غاصب و ظالم بني¬اميّه و بني¬عبّاس توأم شد؛ ازاين¬رو، اين علم ارزش واقعي يك علم استدلالي كاملاً آزاد و تحقيقي را پيدا ننمود و به همين علّت هم پس از آن¬كه‌ تا چهار پنج قرن در مقابل فلسفه و عرفان قرار داشت، با فلسفه¬ی اسلامي كه‌ هدف آن هم تبيين، اثبات و دفاع از اصول عقايد است ـ منتها به روش برهاني و استدلالي ـ به تدريج حلّ گشت و سرانجام با هم يكي شدند.

و از آنجا كه‌ خوشبختانه فلاسفه¬ی اسلام همچون فارابي و ابن¬سينا و شيخ اشراق و آن¬گاه خواجه نصيرالدّين طوسي و ملّاصدرا و حكيم سبزواري و اخيراً علّامه طباطبائي و علّامه مطهّري و آيت الله جوادي آملي و آيت الله مصباح يزدي و آيت الله مكارم شيرازي و استاد جعفر سبحاني و...، هم نبوغ علمي داشتند و هم بسيار متديّن بودند، توانستند به خوبي عناصر عقلاني اسلام و قرآن كريم را به روش منطقي و استدلالي فلسفه تطبيق دهند، به طوري كه‌ فلسفه¬ی اسلامي به تدريج به طور سيستماتيك روش بحثي معتزله و اشاعره را از بين برد و عقل و دين را با يكديگر دمساز نمود. و همين طور هم بايد باشد؛ چون از يك طرف، فلسفه¬ی اسلامي به طور كاملاً آزاد مي¬خواهد به اندازه¬ی استعداد بشري به حقايق اشياء علم حاصل كند؛ و از طرف ديگر، دين مبين اسلام ديني حقيقي و فطري است و اصول و معارفش درست و منطبق با عقل و استدلال است.

از قرن¬ها پيش هم ـ مخصوصاً به وسيله¬ی محقّق طوسي ـ منطق به عنوان مقدّمه¬ی كلام هم قرار گرفت؛ ازاين¬رو، بيشتر مسائل كلامي به صورت فلسفي درآمده است.

«استاد سيّد جلال الدّين آشتياني» فيلسوف معاصر مي¬فرمايد: نگارنده بعد از بررسي كامل پيرامون افكار مشّائيّه و اشراقيّه و آثار حكماي دوران صفويّه و زنديّه و قاجاريّه و ... به اين مهمّ پي بردم كه‌ تعاليم عاليّه¬ی قرآن و احاديث صادره از عترت علیهم السّلام افكار فلسفي را تحت شعاع قرار داد و آثار ملّاصدرا و اتباع او يك نوع كلام شيعي به شمار مي¬رود (با حفظ و مراعات قواعد مسلّمه¬ي عقلي و عرفاني)؛ و لذا عالم بزرگ شيعي سيّد محسن شامي صاحب اعيان الشّيعه، مفاتيح¬الغيب و اسرارالآيات و اسفار ملّاصدرا را بهترين وزبده¬ترين علم كلام به روش ائمّه شيعه مي¬داند و منكران اين حقيقت را مردمان جاهل مغرور شمرده است.» (كيهان فرهنگي، سال دوّم ‌3/46)

نتيجه¬اي كه از اين مطلب گرفته مي¬شود اين است كه: طريق تعقّل و استدلال پشتوانه¬ی محكمي براي تعاليم اسلامي است، كه آن را براي هميشه زنده نگه مي¬دارد و سبب مي¬شود كه بعد از انقطاع وحي و ختم شدن نبوّت تعاليم اسلامي، قيافه¬ی ابهام و اجمال به خود نگيرند و در صف آثار باستاني و يادگارهاي تاريخي در موزه¬ها در نيايند.

قرآن ¬كريم و اسلام هم براي پي بردن مردم به حقايق، آنان را به اتّخاذ طريق استدلال توصيه نموده¬اند. آيات زيادي در قرآن كريم، معارف اعتقادي و علمي اسلام را با سبك استدلالي بيان نموده¬اند. در آيات زيادي از جهل و جمود مذمّت شده و علم و فهم و تعقّل ستوده شده¬اند. در اخبار پيامبر اعظم اسلام «صلّی الله عليه و آله و سلّم» و ائمّه¬ی معصومين عليهم السّلام نيز صدها روايت در ستايش علم و مذمّت جهل وجود دارد.

هرچند متأسّفانه بيشتر علماي ما به جاي اين¬كه بيشترين توجّهشان به كلام باشد، بيشترين وقت و فكر خود را به مسائل فقه و اصول فقه اختصاص دادند. به نحوي كه‌ كوچك¬ترين احتمالات در اين دو علم زير ذرّه¬بين قرار گرفت و كتاب¬هاي پرحجم در مجلّدات بسيار در اين دو علم نوشته شد، كه‌ هنوز هم اين وضع متأسّفانه ادامه دارد.

«آيت الله مكارم شيرازي» فقيه و مفسّر بزرگ قرآن¬كريم مي¬فرمايد:‌ «اين¬كه‌ بعضي فكر مي¬كنند كه‌ تخصّص يا اطّلاعات آن¬ها در رشته-هاي اصول فقه و ادبيّات و تفسير و حتّيٰ فلسفه به آن¬ها امكان مي-دهد كه‌ در بحث¬هاي عقايد و مذاهب بدون ورزيدگي كافي و اطّلاعات وسيع وارد شوند، اشتباه بسيار بزرگي است؛ بلكه‌ براي ورود در اين بحث¬ها، احتياج به آگاهي از آخرين و جديدترين نوشته-هاي اديان و مذاهب مختلف است. و عجيب اين است كه‌ با اين¬كه‌ مباحث عقيده¬اي را «اصول دين» مي¬ناميم و مباحث فقهي را «فروع دين»‌، عدّه¬اي تنها به فروع چسبيده¬ايم و از اصول در حوزه¬¬هاي علمي ما كمتر چيزي هست. درست است كه‌ مسائل فرعي بايد در حوزه¬هاي علمي، محقّقانه بحث شود؛ امّا نه به قيمت فراموش كردن اصل¬ها و ريشه¬ها. اگر آيات قرآن مجيد را بررسي كنيم، آيات مربوط به اصول، چندين برابر آيات مربوط به فروع است و تنها در باره¬ی معاد و مسائل مربوط به آن شايد حدود 1200 آيه داشته باشيم؛ در حالي كه‌ تعداد آيات احكام شايد بيش از 500 آيه نباشد و خطري كه‌ از ناحيه¬ی عدم آگاهي از اصول احساس مي¬شود، بسيار سنگين¬تر و عميق¬تر است.» (انگيزه پيدايش مذاهب، ص 5)

نياز به تبيين اصول عقايد و دفع شبهات از آن¬ها در سطح وسيع و گسترده شايد در زمان¬هاي گذشته زياد لزومي نداشته است؛ امّا در اين زمانه كه اين همه مكاتب الحادي و ماترياليستي در شرق و غرب ظاهر شده است و همراه فراورده¬هاي صنعتي وارد سرزمين¬هاي اسلامي شده و با تبليغات گسترده در معرض نسل جوان قرار مي¬گيرد، علما و اشخاص وارد بايد با قلم و نوشته¬هاي خود جلو اين وضع را بگيرد؛ وگرنه بايد فاتحه اسلام و دين و دينداري و معنويّت را خواند.


کتاب کلام

دکتر رحمت الله قاضیان